همواره در مقابل این سوال که چرا از ایران نمیروی، جوابی ثابت داشتم و هنوز همان را تکرار میکنم. چرا باید بروم؟ برای زندگی بهتر؟ برای دیده شدن؟ برای آسایش خودم؟ برای کسب ثروت؟ برای کسب مهارت بیشتر در تخصص و کار، برای کسب دانش؟ برای آزادیهای فردی بیشتر؟ برای تفریح؟ جوابم به همه این سوالات این است که اینها برایم اولویت نیست. همه اینها را اینجا هم میتوان داشت و دلیلی ندارد که سرزمین و خانواده و جامعه خودم را ترک کنم.
حسامالدین نراقی- فعال اجتماعی
برای نوشتن این یادداشت ساعتهاست که دارم فکر میکنم. نه میخواهم رویایی بنویسم، نه منفی. نه موعظه کنم، نه تخریب. نه تشویق و نه تهییج. فقط از اول میخواهم بگویم این یادداشت شاید کوتاه است، ولی پشت نوشتن هر سطر آن مدتها فکر کردم و تنها میخواهم حس و نگاه خود به عنوان یک جوان دیروز و میانسال امروز، فرزند یک پزشک متخصص و یک داوطلب سازمانهای غیردولتی را برای شما خواننده گرامی به تصویر بکشم.
همه چیز از انتشار خبر مهاجرت برخی از اعضای خانواده بهداشت و درمان کشور، پزشکان و پرستاران آغاز شد. البته من سالهاست که دوستان و آشنایان فراوانی را درصدد مهاجرت میبینم یا پس از اقدام آنها مطلع میشوم. دیگر متاسفانه این موضوع برای من و شاید خیلی از اطرافیان و افراد جامعه عادی شده است. مهاجرت به هیچ وجه ساده نیست، چه برای فرد مهاجر، چه برای خانواده و دوستان و از همه مهمتر برای جامعه و کشور.
مهاجرت شاید از یک بُعد خروج سرمایههای انسانی کشور باشد که برای پرورش و رشد و تربیت تکتک آنها از منابع ملی و خانوادگی و فردی سالهای سال مصرف شده، ولی به دلیلی دیگر آن فرد تمایل و شرایط و امکان ماندن در سرزمین پدری و مادری را ندارد و کشورهایی که مترصد شکار و جذب این نیروهای آماده بدون هزینه و زمان هستند. ولی از بُعد دیگر قطع ارتباط و تماس و حضور و لمس و دسترسی عاطفی و احساسی و فکری بین افراد و جامعه و خانواده است.
سعدیا، حب وطن گرچه حدیثی است شریف، نتوان مُرد به سختی که من اینجا زادم
خیلی از ما مهاجرت را با این بیت شیخ اجل سعدی شیراز برای خود روان و راحت کنیم، ولی جای اندیشه دارد و نمیتوان قبول کرد. سعدی 700 سال قبل این بیت را برای حال امروز ما و مهاجران از سرزمین گفته است. او در زمان خود با تفسیرهای زیادی که از این غزل وجود دارد، آن را سروده است. شاید دلیلش خبر دادن به یار بوده که احوالش را نه در شیراز که در بغداد باید جویا شود یا رفتن از شهر خود به خاطر بیعدالتی صاحب دیوان یا شنیدن خبر نزدیکشدن خطر تهاجم مغولان و برای حفظ جان تصمیم به سفر گرفته است. به هر روی نمیتوان و نباید مهاجرت را با یک بیت شعر تعریف و تفسیر کرد. کاری که من در روزهای اول اندیشه به نوشتن این یادداشت به اشتباه انجام میدادم.
فکر میکنم همچنان شرایط برخلاف شنیدن اخبار ناامیدکننده آنچنان که تصویر میشود ناامیدکننده نیست و نباید از مهاجرت افراد در جامعه ترسید، براساس سوابق موجود به وقتش هر زمان نیاز باشد ظرفیتهای متنوع در جامعه قدم جلو میگذارند و جای نگرانی و ترس نیست.
بعد از کلنجار فراوان با خودم، تصمیم گرفتم از چند زاویه نگاه متفاوت و به عنوان یک ورود کرده به میانسالی به مهاجرت جوانان و همنسلان و همسنهای سرزمینم به ویژه دانشآموختگان رشتههای تخصصی به مهاجرت نگاه کنم. پس این نگاه را در چند پرده با شما در میان میگذارم و نتیجهگیری و تصمیم درباره یادداشت را در پایان به شما وامیگذارم:
از نگاه یک دهه چهارمیِ زندگی
همواره در مقابل این سوال که چرا از ایران نمیروی جوابی ثابت داشتم و هنوز همان را تکرار میکنم. چرا باید بروم؟ برای زندگی بهتر؟ برای دیدهشدن؟ برای آسایش خودم؟ برای کسب ثروت؟ برای کسب مهارت بیشتر در تخصص و کار، برای کسب دانش؟ برای آزادیهای فردی بیشتر؟ برای تفریح؟ جوابم به همه این سوالات این است که اینها برایم اولویت نیست. همه اینها را اینجا هم میتوان داشت و دلیلی ندارد که سرزمین و خانواده و جامعه خودم را ترک کنم. ولی جواب همه اینچنین نیست. هیچ یک از ما نباید و نمیتوانیم جای فردی که شاید در اینجا همه این شرایط را ندارد، تصمیم بگیریم. شاید برخی نیاز داشته باشند که محیط خود را برای کسب تجربه و تخصص بیشتر ترک کنند. شاید دلیل رفتن آنها تغییر محیط زندگیای باشد که برای آنها مطلوب است.
از نگاه فرزند یک پزشک متخصص
پدرم تمام هشت سال دفاع مقدس را به عنوان پزشک و جراح در تیمهای درمان اضطراری یا در جبهه بود یا در بیمارستانهای پشت جبهه. او نیز میتوانست بعد از انقلاب و قبل و بعد از آغاز جنگ تحمیلی برای زندگی بهتر خود و خانواده میهن را ترک کند، ولی هیچ وقت نفهمیدیم و شاید هرگز هم نتوانم احساس و دلیل حضور او و سایر پزشکان همرزم و متخصص او در کنار هزاران پرستار و امدادگر را بفهمم و دلیلش برای گذشتن از خانواده و ماندن در شرایط سخت کشور چه بود. دیدن تجربه زیسته پدر باعث شد ما فرزندان هیچ کدام به سمت رشته پزشکی نرویم. چون پزشک وقتی تحصیل خود را تمام میکند دیگر تنها در قبال خود و خانواده مسئولیت ندارد، تعهد و قول اول او برای جامعه و بیماران است. ولی چرا کادر درمان این روزها ترک وطن و مردم میکنند؟ این جواب را باید در شرایط کار و زندگی آنها اول جستوجو کرد. حتما میزان میهندوستی این افراد کمتر از سایرین نیست. ولی شاید مقایسه شرایط خود با همکاران در خارج مرز یکی از دلایل این رفتن باشد. نباید نسلها را با شرایط تربیتی و محیطی و امید به زندگی با هم مقایسه کرد. امید به زندگی و احساس لزوم بهرهبرداری از زحمات برای داشتن زندگی بهتر حس و حق همه افراد به ویژه این گروه است. ولی باید دید آیا فرد متقاضی هجرت از جیب خود تحصیلکرده یا از سهمیه سازمانی و و بودجه ملی. شاید لازم باشد در این زمینه سیاستهای ملی و سازمانهای متولی بازبینی شود. شاید بتوان شرایط و تعهدات تحصیل دولتی و ماندن برای کشور یا تحصیل آزاد و رفتن برای کسبوکار در خارج از کشور را بازبینی کرد. در این چالش همه تقصیر و انگشت نباید به سمت کادر درمان و سلامت اشاره کند.
از نگاه یک داوطلب سازمانهای غیردولتی و کنشگر توسعه
برای ساختن میهن و کمک به رفاه و توسعه جامعه نیاز به عزم و مشارکت و تلاش فردی و سازمانی همه افراد و نهادهای مسئول و همکار و پشتیبان است. همه فکر میکردند که جوانان و آحاد مختلف جامعه بعد از پایان دوران دفاع مقدس آن روحیه ایثار و ازخودگذشتگی را در سختیهای دوران سازندگی و اصلاحات و مهرورزی از دست دادهاند. ولی بروز کووید-19 و شرایط ایجادشده در جامعه دقیقا برای من یادآور مطالب مطالعهشده و فیلمهای دیدهشده از شرایط دوران دفاع مقدس بود. جامعه همیشه آماده کمک و همیاری و همکاری است، ولی مشکل ادبیات متولیان و شرایط مشارکت اجتماعی است. فکر میکنم همچنان شرایط برخلاف شنیدن اخبار ناامیدکننده آنچنان که تصویر میشود ناامیدکننده نیست و نباید از مهاجرت افراد در جامعه ترسید. براساس سوابق موجود به وقتش هر زمان نیاز باشد ظرفیتهای متنوع در جامعه قدم جلو میگذارند و جای نگرانی و ترس نیست.