در جمع رنجورها/ از گرمخانه بانوان میدان شوش تا پاتوق‌های شهری تهران در جست‌وجوی زنان آسیب‌دیده

با گذر از بزرگ‌ترین گرمخانه زنان کشور، به یکی از پاتوق‌های پایتخت رفته تا آدم‌های بیشتری را به زندگی بازگردانیم؛ با نان و غذایی گرم یا چند دست لباس تمیز.

به گزارش همشهری، خیلی شبیه ما هستند؛ شبیه بیشترمان؛ شبیه خواهران، مادر و خودمان که در جایی از زندگی کم‌آورده‌ایم. این همان وحشتی است که از آن می‌پرهیزیم؛ زندگی‌کردن در گرمخانه. زندگی شبانه‌روز روی آسفالت خیابان‌ها و خانه‌های جمعی که مدام از دردها، نگرانی‌ها و دغدغه‌ها پر و خالی می‌شوند؛ از همه‌‌چیزهایی که اسم‌شان را گذاشته‌ایم زیستن.

اینجا مرکز جامع کاهش آسیب بانوان شوش است که در قالب مددسرای بانوان منطقه 21 فعالیت می‌کند؛ مرکزی با مجوز سازمان بهزیستی و شهرداری تهران. بخشی از تهران که سعی می‌کنیم تا آنجا که ممکن باشد نگاهش نکنیم، اما در آستانه زمستان به اینجا آمده‌ایم تا با گذر از بزرگ‌ترین گرمخانه زنان کشور، به یکی از پاتوق‌های پایتخت رفته تا آدم‌های بیشتری را به زندگی بازگردانیم؛ با نان و غذایی گرم یا چند دست لباس تمیز. سپیده علیزاده، مدیر گرمخانه شوش، ما را با بخش‌های تاریک‌تر تهران آشنا خواهد کرد.

داخلی – گرمخانه – شوش
بهناز چای را روی میز می‌گذارد و مونا در را آهسته می‌بندد. همه می‌دانند که آنها دست راست علیزاده در اداره گرمخانه هستند؛ زنانی که پس از پاکی‌های موقت، دعوت به‌کار در گرمخانه شدند و حالا سال‌هاست بر مدار تغییر زندگی می‌کنند. در گرمخانه شوش قانون‌های متفاوتی حاکم است؛ مثلا برای ورود به گرمخانه مددجویان باید گوشی‌های موبایل خود را تحویل دهند و زمان خروج تحویل بگیرند. این کار ممکن است در روز، بارها تکرار شود. بنابراین یک نفر کارش تحویل دادن و گرفتن گوشی‌هاست. نگرانی از این است که با یکی از همین گوشی‌ها، تصویری از خلوت زنان در محیطی خصوصی منتشر شود. قانون دیگر تحویل بار و وسایلی است که هر یک از این زنان در کوله و کیسه‌ای روی دوش می‌کشند. این وسایل هر شب تحویل انبار می‌شود و فردا تحویل داده خواهد شد. مصرف‌کنندگان مواد کافی است از گرمخانه خارج شوند تا درگوشه تهران، یعنی شوش خود را برای ادامه روز بسازند. از این‌رو خوابگاه و تخت‌های آنها جدا از دیگر آسیب‌هاست. زنان آسیب‌دیده از انواع خشونت‌، در سالن دیگری می‌مانند؛ همه رها‌شدگان،  سالمندان، آزار‌دیدگان و… . مادران و کودکان‌شان در گوشه‌ای دیگرند و حتی مددجویان سالمی که در کارگاه توانمندسازی دنبال زاویه تازه‌ای از زندگی می‌گردند. جامعه کوچک گرمخانه شوش با ظرفیت 200تخت، هر شب میزبان زنان و دخترانی است که بارها از خیابان‌های این شهر رنجیده‌اند.

داخلی – گرمخانه – اتاق مدیریت
علیزاده اما این آرامش گرمخانه را روی خط متزلزلی به‌دست آورده. او می‌گوید در دو سال گذشته بهزیستی کمک مختصری به این گرمخانه کرده و معاونت اجتماعی شهرداری تهران اردیبهشت‌ماه امسال یک‌دوازدهم بودجه سال1399 را که مخصوص به این گرمخانه است، به آنها داده؛ «270میلیون تومانی که بهزیستی به ما داده است، هزینه یک وعده عدسی این گرمخانه در سال هم نمی‌شود. ما اینجا را بیشتر با کمک خیّران و مردم اداره می‌کنیم، اما مشکلات فقط در همین حدود نمانده است.» این جمله را که می‌گوید دو کیف پر از سلاح سرد بیرون می‌آورد و روی میز خالی می‌کند؛ از پاشنه‌کش کفش که دیگر ماهیت تازه‌ای پیدا کرده تا خودنویسی که دشنه شده است. از چنگک تا داس و… همه‌‌چیزهای تیزی که زامبی‌وار با آن، بارها دست‌های مونا، از پرسنل گرمخانه را هدف قرار داده‌اند. علیزاده می‌گوید: «ما این سلاح‌های سرد را در زمان ورود به گرمخانه تحویل می‌گیریم. هرچند تحویل آن به این راحتی نیست و بارها مونا را مجروح کرده‌اند، اما زمان خروج هم اینها را تحویل زنان نمی‌دهیم، چون مرتکب جنایت می‌شوند و حمل آن هم شامل مجازات است.» او می‌گوید که ما زنان را هر شب خلع‌سلاح می‌کنیم و هر روز بی‌دفاع به شهر می‌فرستیم، اما در این فرصت کوتاه بدن‌های زخم‌بسته‌شان را تیمار می‌کنیم. علیزاده از زنانی می‌گوید که با شپش، بیماری‌ و عفونت‌های عمیق وارد گرمخانه می‌شوند و مددکاران نسبت به دردهایشان بی‌تفاوت نیستند. در گرمخانه باز است و هر زنی می‌تواند هر وقت که خواست به آنجا آمده و هر وقت بخواهد در طول روز بیرون برود.

خارجی – پاتوق
با سپیده علیزاده به یکی از پاتوق‌های شهر می‌رویم؛ بوستانی که معتادان متجاهر در کار کوک کردن ساعات دیگر روز نشئه سر به زمین می‌زنند و همه‌‌چیز را در رخوتی خودخواسته دود می‌کنند. علیزاده هر هفته راهی یکی از این پاتوق‌ها می‌شود و با غذا و لباس، سعی در ترغیب زنانی دارد که ناشیانه، با زخم خود را آرایش کرده‌اند. او می‌خواهد این جمعیت رهاشده را راضی کند که با او به گرمخانه بروند و از امکانات آنجا استفاده کنند؛ غافل از دل‌های ترسیده، بدن‌های رنجور و روح آسیب‌دیده‌ای که دیگر تصمیم ندارد هیچ عزمی را در زندگی جزم کند. ساندویچ ‌اولویه، لقمه‌های گوشت‌کوبیده و دیگ آبگوشت؛ با کمک خیّران برای 500نفر غذا آماده شده. توده سیاه پارک، پشت دیگ صف می‌کشند. علیزاده قول می‌دهد که غذا به همه برسد. از گوشه و کنار پارک به صف می‌پیوندند و خط فقر را طولانی‌تر می‌کنند. بیش از 400ساندویچ، صد کاسه آبگوشت و لقمه‌های گوشت کوبیده کمتر از ساعتی بلعیده می‌شود. این عدد قابل‌توجهی از جمع معتادان متجاهر در یکی از پاتوق‌های سطح شهر تهران است. پاتوق مصرف‌کنندگان لولیده با دود که شیشه را با دوا(هرویین) دود می‌کنند تا طبع سرد یکی را با گرمی دیگری ممزوج کنند که بدن‌شان از کار نیفتد. غافل از عفونتی که رگ‌هایشان را لوله کرده و در هر کنجی زخمی ساخته است.

 خارجی- پاتوق- زخم خورده اول
روی زخم، تورم، عفونت، کثیفی و پوست ترکیده‌اش با انگشتری بدلی، ناشیانه بدبختی را تزیین کرده است. لقمه‌ای از سبد خوراکی‌ها که برایشان برده‌ایم، بیرون می‌آورم. روسری‌اش را عقب می‌کشد تا نور صورت آماسیده و چشم‌های عفونت‌کرده‌اش را روشن کند. چهره صد‌ساله‌اش فقط 50سال عمر کرده. از صورت هیچ‌چیز روشن نیست. دعوت می‌کنیم با ما به گرمخانه بیاید. طفره می‌رود. می‌ترسانیمش از اینکه عفونت نابینایش کند. شلوارش را بالا می‌کشد و ساق پایش را نشان می‌دهد؛ زخم پوست را تا استخوان درنوردیده و خود را مهیای ضیافت تازه‌تری کرده. اصرار می‌کنیم با ما به گرمخانه بیاید. می‌خواهد بمیرد، هرچند مرگ روی خوش به او نشان ندهد. «اصرارهایمان به هیچ‌جا نمی‌رسند»؛ این را علیزاده می‌گوید که سال‌هاست هر چهارشنبه در پاتوق‌های شهر برای جلب اعتماد زنان معتاد و خیابان‌خواب، غذا، اقلام کاهش آسیب، لوازم‌بهداشتی پیشگیری و لباس پخش می‌کند، بلکه محبت جذبه بیشتری از کثافت پیدا کند.

خارجی  _   پاتوق  _   زخم خورده دوم 
لایه‌لایه روی هم پوشیده. از کمد لباس‌ خبری نیست. همه‌‌چیز با این زنان حرکت می‌کند. هر آنچه دارند را هر روز صبح، روی دوش می‌گذارند و تا شب در شهر بالا و پایین می‌کنند. می‌توانم از یقه خط بی‌انتهای رنگ‌ها را دنبال کنم که تن را نحیف‌تر از تابستان کرده است.  دور چشم‌ها کبود است؛ کتک خورده. می‌گوید رفیقش کتکش زده. می‌خواهم با ما به گرمخانه بیاید. تردید می‌کند؛ تردید روی تخت خوابیدن و پتوی گرم داشتن، با حمامی گرم که کثافت را از تن بشوید. تصمیم نمی‌گیرد، می‌ترسد. اطمینان می‌دهم که اتفاقی نمی‌افتد و هر وقت خواست می‌تواند خارج شود، چون در مرکز بسته نیست و تردد در آن آزاد است. برمی‌گردد و به پشت سرش نگاه می‌کند. مردی چند قدم آن‌سوتر منتظر است. مرد روی پا بند نیست. با دست اشاره می‌کند که برود. ترسیده و می‌خواهد شماره گرمخانه را داشته باشد. شماره و بروشور اطلاع‌رسانی مرکز را توی دستش می‌گذارم. می‌گوید اسمش مهری است. می‌خواهد شب کنار شوهرش بخوابد؛ جوب، پارک و خیابان فرقی نمی‌کند. باورم نمی‌شود که یکی از دلایل امتناع زنان از حضور در گرمخانه این باشد که بخواهند شب کنار همسر یا فرزندشان باشند و ترجیح ‌دهند در خیابان بخوابند تا در جای گرم و مناسب. بعضی از این زنان حتی استفاده از سرویس بهداشتی را فراموش کرده‌اند؛ مثلا وقتی در گرمخانه هم حضور دارند در باغچه قضای حاجت می‌کنند. البته جدایی از تلفن و تحویل دادن گوشی همراه هم می‌تواند یکی دیگر از دلایل خیابان‌خوابی و استفاده نکردن مددجویان  از گرمخانه‌ها باشد.

ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.