[سیما فراهانی] وحشت، ترس، خطر، ناامیدی و اضطراب را تجربه کردند. در آن خودروی جهنمی ثانیهها برایشان حرکت نکرد و زمان متوقف شد؛ نه صدای فریادشان را کسی شنید و نه توانی داشتند برای مقابله. در جدال با مرگ و زندگی در خودروی سه مرد شکنجهگر ساکت ماندند، کتک خوردند، اموالشان را از دست دادند و حتی به آنها تعرض هم شد.
حالا اما آمدهاند تا این بار فریاد بزنند. پسر شکنجهگر دست و پابسته در مقابلشان است و آنها هر چه فریاد میزنند باز هم حرص و درد دلشان آرام نمیشود. خاطره تلخ و وحشتناک آن ساعت و آن روز برایشان زنده شده و میخواهند هر طور شده حرص و بغضشان را خالی کنند. متهم اما اشک میریزد، سعی میکند انکار کند ولی راهی برای انکار وجود ندارد. شاکیهای پروندهاش او را دیدهاند، شناختهاند و میخواهند هر طور شده عصبانیتشان را خالی کنند.
شاکیانی که حدودا از یک ماه پیش با مراجعه به پلیس پروندهای هولناک را پیش روی کارآگاهان جنایی گشودند. حالا همگی جمع شدهاند تا با چشم خود درماندگی و دست و پای بسته شکنجهگرشان را ببینند. تنها یکی از سه متهم دستگیر شده و در میان شاکیان زبانش بند آمده است.
150 دقیقه وحشت
یکی از این دختران در حالی که با نفسهای بریده صحبت میکند و دستانش میلرزد، با بغض و عصبانیت آن روز تلخ را روایت میکند: «ساعت 12 و 30 دقیقه ظهر اول شهریور ماه بود. از پل مدیریت سوار یک خودروی تیبا شدم، میخواستم به میدان کاج بروم. آخرین بار با مادرم تلفنی صحبت میکردم و بعد از آنکه تماس را قطع کردم، سوار خودرو شدم. به محض اینکه داخل ماشین نشستم، متوجه شدم که قفل در و پنجره کَنده شده است. یک نفر راننده و یک نفر در صندلی جلو کنار راننده و یک نفر دیگر هم روی صندلی عقب خودرو نشسته بود. آنقدر عجله داشتم که به این چیزها فکر نکردم. وقتی سوار شدم، تازه فهمیدم که اشتباه کردهام. اعتراض کردم ولی آنها ناگهان یک چاقو جلوی من گرفتند. شوکه شدم. دیگر هیچ راهی نداشتم. از ترسم نفسم بند آمده بود. التماس کردم مرا رها کنند ولی مردی که عقب خودرو نشسته بود، سر مرا به پایین برد و فریاد زد که کف خودرو بنشینم. با تهدید چاقو از من خواستند که هر چه پول و طلا دارم بدهم. هول کرده بودم و اشک میریختم اما با گریهکردنم بیشتر عصبانی شدند و کتکم زدند. همان لحظه گردنبند طلای مرا از گردنم بیرون کشیدند، فریاد میزدند و میگفتند باید حتما به کسی زنگ بزنم تا 10 میلیون تومان به حسابشان واریز کند. یک کلمه که حرف میزدم مرا کتک میزدند. با دسته چاقو به سرم میزدند و با لگد هم به پاهام ضربههای سنگین میزدند. هنوز جای ضربهها روی بدنم هست.»
دختر جوان در حالی که اشک میریزد، با دستان و پاهایی لرزان کبودی روی ساق پایش را نشان میدهد و میگوید: «این زخمها گواه عذابهایی است که من در آن خودرو کشیدم. دو ساعت و نیم درون خودرو بودم. به صاحبکارم زنگ زدم و گفتم که چه بلایی سرم آمده و از آنها خواستم که پول واریز کنند. از ترسم به پدر و مادرم زنگ نزدم؛ چون میدانستم آنها اگر بفهمند حتما سکته میکنند. دو ساعتی گذشت و اتفاقی نیفتاد. آنها هم مرا تا وردآورد کرج بردند؛ در آن مدت مرتب تهدیدم میکردند و کتکم میزدند. حتی یکی از آنها با فردی تماس گرفت و گفت که داریم به سوله میآییم بعد با هم گفتند که این دختر را هم به سوله میبریم. میخواستند به من تعرض کنند. دیگر نمیدانستم باید چکار کنم. تصور کردم در آخر کشته میشوم تا اینکه خودرو را نگه داشتند. دم عابربانک ایستادند تا حسابشان را چک کنند. با خودم گفتم من که معلوم نیست زنده بمانم ولی حداقل برای زندهماندن و خلاصشدن باید کاری بکنم. بلافاصله در یک حرکت با پاهایم محکم به در کوبیدم و در باز شد. من هم خودم را از خودرو بیرون پرت کردم. آنها هم از ترسشان فرار کردند. از آن روز به بعد یک روز خوش ندارم. یک هفته در بیمارستان بودم و زخمهایم را مداوا میکردم ولی از همه بدتر آسیب روحی است که دیدهام. شبها کابوس میبینم حتی مادرم هم بهشدت ترسیده؛ بیچاره پا به پای من غصه میخورد و عذاب میکشد. از همه آدمهای بیرون از خانه میترسم. آن سه نفر لهجه لرستانی داشتند، وقتی صحبتهایی که آنها با هم میکردند، یادم میآید تن و بدنم میلرزد. زندگی من از آن روز به بعد تیره و تار شده و تا مجازات این آدمها را نبینم آرام نمیشوم.»
از آن روز به بعد یک روز خوش ندارم. یک هفته در بیمارستان بودم و زخمهایم را مداوا میکردم ولی از همه بدتر آسیب روحی است که دیدهام. شبها کابوس میبینم از همه آدمهای بیرون از خانه میترسم. وقتی یادم میآید تن و بدنم میلرزد. زندگی من از آن روز به بعد تیره و تار شده و تا مجازات این آدمها را نبینم آرام نمیشوم.
اشکهای ناتمام قربانیان
اشکهایشان تمامی ندارد. یکی دیگر از شاکیان جلو میآید و با نفسهایی بریده ماجرای تلخ دیگری روایت میکند: «دیگر نمیتوانم حتی سوار اتوبوس و مترو شوم. از همه میترسم. بیستوپنجم شهریور بود که این بلا سر من آمد. ظهر بود. از همان پل مدیریت سوار خودروی پراید شدم تا سوار شدم این سه نفر را دیدم. بعد از آن چشمم به دستگیرههای در و پنجره خورد که همهشان کَنده شده بود. من وارد آن جهنم شده بودم و راهی برای خروج وجود نداشت تا به خودم آمدم، سرم را پایین آوردند، ضربه زدند و گفتند پول و طلا بده؛ ناسزا میگفتند. از هیچ راهی برای شکنجه دریغ نمیکردند. با پنجه بوکس میزدند، با دسته قمه و چاقوی سلاخی میزدند و درنهایت بعد از یک ربع مرا از خودرو به بیرون پرت کردند.»
تعقیب و گریز در میدان کاج
ماجرای دستگیری این متهم به روز سهشنبه، هشتم مهر، برمیگردد. در میدان کاج خودروی سرقتی پراید در تیررس مأموران کلانتری شهرک غرب قرار گرفت. خودرویی که یک ساعت قبل شاکی آن با تن و بدنی زخمی، در حالی که توان راهرفتن هم نداشت، از سرقت آن خبر داده بود. بلافاصله موضوع در دستور کار قرار گرفت و ساعتی بعد خودروی سرقتی آن هم در حالی که دختری جوان درون آن گرفتار شده بود، پیدا شد. تعقیب و گریز آغاز و درنهایت پس از تصادف این پراید با یک خودروی لکسوز، دختر جوان رها و یکی از متهمان نیز دستگیر شد. دو متهم دیگر اما هنوز فراری هستند. دختر جوانی که داخل خودرو بود و با هوشیاری پلیس نجات پیدا کرده بود، درباره آن روز میگوید: «اشتباه کردم که سوار این خودرو شدم. از بلوار دریا سوار شدم. عجله داشتم و وقتی داخل ماشین شدم، شکنجهها شروع شد؛ اشک میریختم و التماس میکردم ولی اصلا اهمیتی نمیدادند تا اینکه از پایین خودرو فهمیدم پلیس در تعقیب این ماشین است. با سرعت میرفتند. آنقدر سرعت داشتند که گفتم زنده نمیمانیم. بعد از 20 دقیقه ماشین تصادف شدیدی کرد و من توانستم نجات پیدا کنم. باورم نمیشد که توانستهام از آن شکنجهگاه فرار کنم.»
پس از تصادف این پراید با یک خودروی لکسوز، دختر جوان رها و یکی از متهمان نیز دستگیر شد. دو متهم دیگر اما هنوز فراری هستند. دختر جوانی که داخل خودرو بود و با هوشیاری پلیس نجات پیدا کرده بود.
اشکهای پشیمانی متهم 17 ساله
به گفته پلیس متهمان فراری هر کدام سابقه سرقت و حتی تعرض هم دارند و با قرار وثیقه آزاد بودهاند. در حال حاضر تحقیقات برای شناسایی و دستگیری آنها ادامه دارد. این در حالی است که متهم دستگیرشده که 17 سال دارد، در حالی که بهشدت اشک میریزد، میگوید: «من فقط در چهار مورد با همدستانم بودم. آنها را از بچگی میشناسم. با هم همشهری بودیم. یک روز از بیپولیام به آنها گفتم، آنها هم پیشنهاد دادند که سرقت کنیم. در سرقتها هم مرد و هم زن را سوار میکردیم. قصدمان دزدی بود، نه تجاوز؛ اگر تعرضی بوده از سوی دوستانم صورت گرفته است. من کاری نکردم؛ فقط در سرقتها بودم و گاهی اوقات هم چاقو را من به دست میگرفتم. هر بار جایمان عوض میشد. یک بار من جلو مینشستم و یک بار هم روی صندلی عقب خودرو مینشستم. باور کنید پشیمان هستم. حالا که دارم صدای فریادهای این شاکیان را میشنوم از کارم پشیمانم. من بچگی کردم و به خاطر این مسأله زندگی خودم و چندین نفر را نابود کردهام.»
سرقت خطرناک پراید
شاکی دیگر مردی است که خودرو او را سرقت کردهاند. مردی که حتی توان راهرفتن هم ندارد: «خودروی پراید مرا جلوی چشمانم سرقت کردند. شیشه ماشین را گرفتم تا آن را با خودشان نبرند. تمام سرمایه من این ماشین است. التماس کردم آن را با خودشان نبرند ولی مگر حرف مرا میشنیدند با سرعت حرکت کردند و مرا صد متر روی زمین کشاندند. تمام بدنم آسیب دیده و نمیتوانم راه بروم ولی از پلیس تشکر میکنم که درست یک ساعت بعد خودروی مرا پیدا کرد.»
سارقان این پرونده هولناک، هر بار پس از سرقت یک خودر دختر یا پسری را سوار ماشین میکردند و دست به سرقتهای خشن میزدند. در حال حاضر این پرونده 11 شاکی دارد که گویا به یک نفر از شاکیان زن این پرونده تجاوز هم شده است. اما تحقیقات همچنان ادامه دارد و به گفته پلیس تعداد شاکیان بیشتر هم خواهد شد. در آخر نیز یکی از شاکیان مرد این پرونده با دیدن متهم به سمتش حمله و سعی کرد او را کتک بزند. مردی که در غرب تهران سوار این خودرو شده و مورد ضرب و شتم و سرقت قرار گرفته بود.