«صبر» درس بزرگ آیتالله بود
حرفهای خواندنی سیدداوود افضلی، عضو سابق تیم حفاظت مرحوم هاشمیرفسنجانی به بهانه پنجمین سالگرد درگذشت او
سید داوود افضلی که این روزها معاون ورزش تولیت حرم امام است، خاطرات جالب و دستاولی از آیت الله هاشمی دارد.
بهناز مقدسی | «مرحوم هاشمی یک انسان معمولی بود. معمولی به این لحاظ که زندگی و منش او هیچ ارتباطی به جایگاه سیاسیاش نداشت. ادبیات رفتاری و گفتاریاش معمولی بود و صبر، درس بزرگی بود که من از زندگی او آموختم.» اینها را سیدداوود افضلی یکی از محافظان آیتالله هاشمیرفسنجانی میگوید.
او از جوانی سالها در حلقه محافظان هاشمی در جمعها و دورهمیهای سیاسی و خانوادگی آیتالله حضور داشته و 20 سال به همراه ایشان مراسم عقد ازدواج دختران و پسران را در ساختمان مرمر جاری کرده است. افضلی که این روزها معاون ورزش تولیت حرم امام است، خاطرات جالب و دستاولی از آن روزگار دارد.
محافظ رئیسجمهوری بودن چه تجربهای است؟
من آن موقع در تشریفات مسئول هماهنگیها و اسکان و حملونقل بودم که باعث میشد ارتباط بیشتری با خاندان هاشمی داشته باشم. احیانا هم روزهایی پیش میآمد که تبدیل به اشک و لبخند میشد؛ گاهی خاطرات خوشودلنشین و گاهی خاطرات تلخوآتشین محصول این سفرها بود. به هرحال من بهعنوان یک نظامی مأموریت پیدا کرده بودم تا جزو حلقه محافظان ایشان باشم و اتفاقا گاهی هم به ایشان نقدهای بسیار جدی داشتم که گاهی به ایشان میگفتم و پذیرا بود و گاهی هم انتقاداتم را با اسم مستعار در برخی از روزنامهها چاپ میکردم. (میخندد) با اینحال من در کنار آقای هاشمی تفکر باز را یاد گرفتم که بزرگترین تجربه من از دورانی است که با ایشان گذراندم. در بینش و دانش و تعیین مسیر برای ادامه طریقت سیاسی آزاد بودم.
من به همراه ایشان عقد دختر و پسرهای جوانی که هم از داخل بچههای حفاظت و پاسداران بودند و هم کادر اداری و بخشی هم از اقوام و دوستان خانواده آقای هاشمی بودند، جاری میکردیم. حاج آقا همیشه طرف ایجاب بود و من طرف قبول. ایجاب، طرف عروس است و قبول، طرف داماد.
آیتالله انتقادپذیر بود یا از نقدها ناراحت میشد؟
گاهی چرا. گاهی اوقات پذیرا بود و گاهی هم نه. گاهی هم نکتههایی را برای من یادداشت میکرد که درنهایت یا من قانع نمیشدم یا گاهی هم ایشان.
ارتباط اعضای یک خانواده سیاسی چقدر با زندگی مردم عادی فرق میکند؟
کلا خانواده آقای هاشمی، خانواده عاطفی و فوقالعاده احساسی هستند. یعنی علیرغم جایگاههای مختلف آیتالله در نظام جمهوری اسلامی ارتباط عاطفی هرگز تبدیل به ارتباط سیاسی نشد. گرچه اختلافات فکری فاحشی در خانواده آقای هاشمی بوده و هست. ولی هیچکدام از اینها مانع ادامه ارتباط یا کمرنگشدن ارتباطهایشان نشد. مثلا بحثهای سیاسی داغ و بهروزی در دورهمیها مطرح میشد و گاها هم با دعواهای خیلی مفصلی همراه بود.
بینید کلا خانواده هاشمی، خانواده وسیع و عمیقی هستند و رابطهشان سیاسی نیست که بهواسطه تضاد فکری از هم جدا شوند یا رودرروی هم قرار بگیرند، اما بحثهایشان سر جای خودش بود و همیشه با هم اختلافنظر داشتند.
طبیعتا بحثهای سیاسی در خانواده خیلی راحت و بیپردهتر اتفاق میافتد. آیتالله چه واکنشی نسبت به بحثهای موافق و مخالف خودشان داشتند؟
ببینید کلا خانواده هاشمی، خانواده وسیع و عمیقی هستند و رابطهشان سیاسی نیست که بهواسطه تضاد فکری از هم جدا شوند یا رودرروی هم قرار بگیرند، اما بحثهایشان سر جای خودش بود و همیشه با هم اختلافنظر داشتند. آقای هاشمی هم گاهی فقط بحثها را گوش میداد و سعی میکرد رضایت نسبیشان را حاصل کند و گاهی هم هرکدام ساز خودشان را میزدند و امکان یکدستکردنشان وجود نداشت. با این موضوع کلی که مبحث خانواده و تربیت فرزندانشان بسیار مهم بود اما همه اعضای خانواده یک تفکر مستقل و آزاد دارند.
یک موضوعی که در مورد شما میگویند این است که نزدیک به 20 سال همراه با آیتالله، عقد ازدواج میخواندید؟
بله، من به همراه ایشان عقد دختر و پسرهای جوانی که هم از داخل بچههای حفاظت و پاسداران بودند و هم کادر اداری و بخشی هم از اقوام و دوستان خانواده آقای هاشمی بودند، جاری میکردیم. حاج آقا همیشه طرف ایجاب بود و من طرف قبول. ایجاب، طرف عروس است و قبول، طرف داماد. پس حاج آقا همیشه طرف عروس بود و من طرف داماد. یک بار من سرکلاس دانشگاه بودم که یادم افتاد باید با حاج آقا یک مراسم عقد را اجرا کنم، چون زمان زیادی نداشتم و ترافیک هم بود با دفتر ایشان تماس گرفتم و گفتم من نمیرسم بیایم، اما حاج آقا اصرار کرده بود که خودم را برسانم. خلاصه من با دو ساعت تأخیر به مراسم رسیدم و وقتی وارد اتاقشان شدم، احساس کردم کمی از تأخیر من عصبانی است. عادت داشت وقتی وارد جلسه میشدیم، با همه مردها دست میداد و احوالپرسی میکرد، اما آن روز اصلا این کار را نکرد و تا روی صندلی نشست، گفت تأخیری که پیش آمده تقصیر آقای افضلی است. من جلوی میهمانها خیلی خجالت کشیدم و چون نزدیک ایشان مینشستم خیلی آرام جواب دادم حاج آقا خاکاره را که اره نمیکنند. حاج آقا خندهاش گرفت و خندید. من همیشه منتظر بودم که شاید بابت آن روز مرا توبیخ کند، اما بعد از آن روز هرگز این موضوع را به رخ من نکشید و به یادم نیاورد. این یکی از بهترین خاطرات من از آقای هاشمی است. او واقعا بسیار صبور و باحوصله بود و با اینکه در جایگاه بسیار بالایی قرار داشت و من کارمندش بودم، هرگز این موضوع را مطرح هم نکرد و درس بزرگی به من داد؛ صبر.
بیشتر کتابهایی که در مورد ایشان نوشته شده، در دفتر نشر معارف انقلاب که مال پسر خودشان، آقا محسن است، چاپ شدند، چه شد که شما هم تصمیم گرفتید در مورد آیتالله کتاب چاپ کنید؟
از زمانی که حاج آقا تریبون نماز جمعه و تریبون صداوسیما را از دست داد، احساس کردم که حالا وظیفه من است که هاشمی را به خانههای مردم ببرم. من 31 سال با آقای هاشمی بودم. 10 سال در ارتباط مردمی کار کردم؛ با نامهها، تلفنها، ایمیلهای مختلف مردم از سراسر دنیا آشنا بودم. درست است که بخش عظیمی از این نامهها و تماسها تقاضاهای شخصی بود، مثل کار که بزرگترینش بود یا وام و گرفتاریهای اداری و قضائی، اما یک بخشی از این تقاضاها غیرشخصی بود، به این معنی که قشر عظیمی از جامعه تشنه تفکرات و اندیشههای هاشمی بودند. بنابراین من سخنرانیها و فرمایشات ایشان را در قالب سلسله آثار مکتب هاشمی چاپ کردم.