این معلم درازکشیده به بچهها درس میدهد!
آموزگار سمیرمی با وجود بیماری هر روز خودش را به مدرسه روستای «بیبی سیلان» میرساند
معلم و معاون مدرسه شهید احمدعلی دوستکام روستای بیبی سیدان مدتی است به خاطر دیسک کمر دچار مشکل شده است و نمیتواند به راحتی راه برود. اما با این وجود، به کلاس میآید و تمام طول کلاس را مجبور است خوابیده به بچهها درس بدهد تا آنها از درس جا نمانند.
ملیحه محمودخواه- تمام توانش را توی پاهایش ریخت تا بتواند در چارچوب کلاس قرار بگیرد. اما کمردرد نفسش را بند آورده بود. دو نفری که زیر کتفهایش را گرفته بودند، او را کشانکشان به کلاس رساندند. دو متکا و یک تشک، میز کار او شد. حالا ایستاده که نه، نشسته که نه، بلکه خوابیده به بچهها درس میدهد و تلاش میکند تا سهم خودش را از معنای زندگی به کودکان آموزش دهد.
این وضعیت هر روز حسن آقایی معلم روستای بیبی سیدان سمیرم است. هر روز همکارش در سمیرم دنبالش میرود و او خودش را به زحمت و با کمک همان دوستش که معلم روستای کناری است، به ماشین میرساند و 50 کیلومتر تا روستا را در صندلی عقب خودرو میخوابد. اما به سختی. خودش میگوید مسیر آسفالت درستی ندارد، بخشی از مسیر هم خاکی است و تکانهای ماشین علاوه بر اینکه به شدت آزاردهنده است، خطرناک هم هست. او یک ماهی میشود که درگیر شده است. درگیر دیسک کمری که او را از پای انداخته و زمینگیرش کرده است.
در خانه بودم و به همسرم در جابهجایی وسایل خانه کمک میکردم. جعبهای را بلند کردم که احساس کردم همه کمرم رگبهرگ شده است. نمیتوانستم کمرم راست کنم و از شدت درد به خودم میپیچیدم. سریع من را به بیمارستان رساندند و دکتر به من گفت دچار مشکل دیسک کمر شدهام و تا مدتی توان درست راهرفتن را نخواهم داشت. او به من توصیه کرد که حتما باید استراحت مطلق داشته باشم تا شرایط دردم بهتر شود.
بچهها نسبت به خودم اولویت داشتند
معلم و معاون مدرسه شهید احمدعلی دوستکام روستای بیبی سیدان از بخش پادنای سفلی اما نمیتوانست تنها به فکر خودش باشد. فکر و ذکرش مدام درگیر بچههایی بود که امکانات زیادی برای درسخواندن ندارند. نمیتوانست بیخیال آنها شود. «شرایط کار در این منطقه فرق میکند، بیشتر اهالی روستا کارگر هستند و توان خرید تلفنهای هوشمند برای خانوادهها فراهم نیست. از سوی دیگر اینترنت منطقه ما بسیار ضعیف است و برای آنکه اهالی بخواهند از اینترنت استفاده کنند، باید خودشان را به تپهای در آن سوی روستا برسانند و بالای آن بروند تا گوشیهایشان آنتن بدهد و اینترنتشان وصل شود.»
اینها دلایلی بود که این معلم را وادار به ازخودگذشتگی میکرد، زیرا به اعتقاد او اگر قرار بود به مدرسه نرود و در خانه بماند و استراحت کند، بچهها از درس جا میماندند و جبران این عقبافتادگی بسیار سخت میشد.
آقایی میگوید: «نمیتوانستم بیخیال بچهها بشوم. تصمیم گرفتم هر طوری که شده به مدرسه بروم. از دوستانم که معلمهای مدرسه روستای کناری هستند خواستم برای رسیدن به مدرسه کمکحالم باشند. هر روز صبح دنبال من میآیند، زیر بغلهایم را می گیرند و من را تا ماشین میرسانند. در ماشین درازکش مسیر را طی میکنیم تا به مدرسه برسم. در کلاس هم دراز میکشم و بچهها کنارم مینشینند و درس میخوانند.»
دانشآموزان مشق فداکاری مینویسند
هشت دانشآموز مدرسه حالا در کنار درس مدرسه، درس فداکاری و گذشت را نیز مشق میکنند. معلم میگوید: «بچهها همراه من هستند. اصلا بچههای روستا با بچههای شهر متفاوتند. صمیمیت و خلوص این بچهها انگار وادارت میکند به خوببودن، به مهربان بودن و از خود گذشتن.»
معلم این کلاس توضیح میدهد که بچهها در پایههای مختلف درس میخوانند. کلاس ما چند پایه است. از سال گذشته کلاس را فرش کردیم، زیرا پشت میز نشستن برای بچههایی که صبح تا شب در روستا زندگی میکنند، دشوار است، به همین دلیل در کنار میز و نیمکت کلاس را فرش کردیم تا بچهها هر طور که راحت هستند در کلاس حاضر شوند. حالا از وقتی که من شرایطم تغییر کرده است و مجبور هستم تمام طول کلاس را خوابیده درس بدهم، بچهها دورتادور مینشینند و به درس گوش میدهند. دیگر خبری از شیطنتها نیست و بچهها تلاش میکنند مراعات حال من را بکنند.
آقایی میگوید اینکه میگویند مدرسه خانه دوم ما است، در کلاس ما کاملا در جریان است. فرششدن کلاس و حالا دور نشستن بچهها در کنار معلم باعث شده که بازده کلاس بهتر هم باشد.
نمیخواهم دانشآموزانم از درس جا بمانند
رفتن به خانه هم به همان اندازه که آمدن به مدرسه دردسرساز است، برای آقا معلم با درد همراه است. آقایی وقتی که تعریف میکند، انگار درد در همه جانش رخنه میکند و میگوید: «با وجود آنکه دوستانم به من کمک میکنند، اما تا از کلاس به ماشین برسم، تمام بدنم آنقدر درد میگیرد که نفسم بند میآید. اما هیچ راهی هم ندارم، نیامدن من به مدرسه مساوی است با عقبماندن دانشآموزان از درس و مدرسه. اینجا خانوادهها بسیار سنتی هستند و اگر مدتی بچهها به مدرسه نیایند، شاید بهانهای باشد برای ترک تحصیل آنها. این چیزی است که همیشه نگران آن هستم. به همین دلیل حاضرم هر دردی را تحمل کنم، اما دانشآموزانم از درس و مدرسه جا نمانند.»
او معتقد است که تنها به وظیفهاش عمل میکند و کار خاصی انجام نمیدهد. «آدمها هر کدام مسئولیتی دارند که باید به آن عمل کنند. هر کس به فراخور کار و شغل خود باید این مسئولیت خودش را انجام دهد. مسئولیت من به عنوان معلم این است که به دانشآموزم احساس امنیت دهم و اجازه ندهم که آب توی دلش تکان بخورد. در هر شرایطی تلاش میکنم این اتفاق رقم بخورد و آن پدر روستایی که درآمد آنچنانی ندارد، خجالت بچهاش را برای آنکه توان خرید یک تبلت یا گوشی را ندارد، نکشد. آن دانشآموز دلش نلرزد که حالا اگر معلمم نیاید چه میشود. زیرا به نظرم هر کدام از ما به انجام فداکاری برای یکدیگر نیازمندیم و ما الگوی بچههایی هستیم که قرار است روزی آینده را به دستشان بسپاریم. من از خودم میگذرم تا دانشآموزم یاد بگیرد یک روز برای خواهر و برادر و پدر و مادرش فداکاری کند. یک روز برای کشورش ازخودگذشتگی کند و یاد بگیرد که هر کس میتواند کاری کند که دنیا جای بهتری برای زندگیکردن باشد.»