چرا نمیترسیم؟
علیرضا محمودی، نویسنده و فیلمنامهنویس درباره چرایی تولیدات اندک در ادبیات ژانر وحشت میگوید
وقتی دائم در حال ترسایم، دیگر چه نیازی به تولید ترس؟ ترس از آینده، ترس از گذشته، ترس از حال، ترس از دست دادن شغل و ترس از دست دادن امکان معیشت همیشه با ما هستند و مفری برای نیاز به ترس با داستان نمیدهند.
یاسر نوروزی: چرا در ژانر وحشت، آثار چندانی در ایران تولید نمیشود؟ چه در ادبیات و چه در سینما، اگر مروری کنید تولیدات مؤثر شاید حتی به تعداد انگشتان یک دست هم نرسد. ضمن اینکه نکتهای دیگر هم از دل همین گزاره بیرون میآید؛ وقتی هم آثاری تولید شود، واقعیت این است که چندان نمیترسیم! در واقع مهمترین مؤلفه در ژانر وحشت که قرار است ترساندن مخاطبان باشد، از دست میرود و آنچه میماند حتی سرگرمکننده هم نخواهد بود. در این گفتوگو به همین چراییها پرداختهایم.
علیرضا محمودی، فیلمنامهنویس، بهخوبی به ابعاد مختلف ماجرا پرداخته. او در کارنامه ادبی خود در حوزه ژانر، «جنایت جردن» را هم دارد؛ رمانی که کارآگاه هوشنگ توانا با سبکوسیاق ویژه خود تلاش داشت، فضایی جنایی- معمایی برایمان بسازد. در این گفتوگو علیرضا محمودی، به ریشه ماجرا پرداخته؛ آیا در کشورهایی که هنوز به توسعهیافتگی نرسیدهاند، آثاری در قالب ژانر وحشت، اصلا قابلیت تولید و مصرف دارند؟ پاسخ را در ادامه گفتوگو بخوانید.
صحبت ما درباره چرایی و چگونگی آثار ژانر وحشت است.
این بحث را در سه سطح میشود پیگیری کرد. یک سطح در زمینه نگارش آثار در چرخهها و سبکهای نویسندگی ایرانی. یک سطح در فرآیند نشروتولید داستان در صنعت سرگرمیسازی و سطح دیگر در زمینه مصرف و مطالعه داستان در میان مردم. درباره علت کاهش نگارشوتولید داستانهای وحشتزا در میان نویسندگان و ناشران ایرانی، موانع حرفهای و تخصصی است و اغلب دلایلش را میدانیم؛ اگر اجازه بدهید این بار از نگاه مخاطبان به این موضوع نگاه کنیم و زمینههای مصرف کتاب داستانی در کشورمان را توضیح بدهیم. اگر از کشورهایی که در آنها آثار وحشتزا بیشتر خوانده میشوند فهرستی فراهم کنیم، این کشورها جدا از اینکه در قاره در آسیا، اروپا، آمریکا یا حتی خاورمیانه در همسایگی ما باشند، در مقایسه با کشورهایی که کمتر داستان وحشتزا خوانده و نوشته میشود توسعهیافتهتر هستند. یعنی مصرف داستان وحشتزا، رابطه مستقیمی با وضعیت عمومی زندگی خوانندگان دارد. بهعبارت دیگر علاوه بر تنوع ژنریک و گونهگونی داستانها و گستردگی صنعت سرگرمیسازی در این کشورها شما با مخاطبانی با رفاه نسبی روبهرو هستید.
با این مقدمه، شما مانع اصلی تولید اندک داستان ترسناک در کشورمان را وضعیت عمومی مردم میدانید؟
«ترس» ابتدا یک نیاز درونی است. انسان همیشه با ترس و وحشت در سطوح عمیقوسطحی زندگی میکند. یکی از اهداف جوامع در ساختارهای اجتماعی و سیاسی با اتکا به انواع ترفندهای آموزشی و پرورشی و سیاستهای ملیوبینالمللی کاهش ترس شهروندان است. هر میزان کشورها در این اهداف موفق باشند، نیاز ترسیدن شهروندان به سمت برآورده شدن با داستان و فیلم کشیده میشود. در کشورهای توسعهیافته که در زندگی روزمره طبقه متوسط، عوامل ترس و وحشت کاهش یافته، علاقهمندان داستان وحشتزا در بستر متنوع تولید ادبی، داستانهای مورد علاقه خود را انتخاب میکنند. ادبیات وحشتزا علاوه بر تاثیرات ادبی و زیباییشناختی که منتقل میکنند، خوانندگان را با ترس حاصل از بحرانهای عمیق فردی و اجتماعی روبهرو میکنند و نیاز مصرفکننده به ترسیدن برآورده میشود. در جوامعی که زندگی طبقه متوسط بهعنوان بازار هدف داستانها با بحرانهای رایج در زندگی روزمره درآمیخته شده، تولید ترس توسط عوامل مختلف درونیوبیرونی، فردیواجتماعی و شهروندان را از نیاز به ترس با ادبیات بینیاز میکند. به عبارت سادهتر بازار خلق ترس بیش از ادبیات اشباع شده و دیگر در این چهارسوق جایی برای دکهفروش داستانی که هدفش ترساندن باشد، نمیماند. وقتی مصرف کالایی محدود باشد، تولید آن نیز محدود خواهد شد. وقتی درباره یک کالای عموما کممصرف مثل داستان صحبت میکنیم، دیگر تکلیف داستان وحشتزا روشن میشود. وقتی دائم در حال ترسایم، دیگر چه نیازی به تولید ترس؟ ترس از آینده، ترس از گذشته، ترس از حال، ترس از دست دادن شغل و ترس از دست دادن امکان معیشت همیشه با ما هستند و مفری برای نیاز به ترس با داستان نمیدهند.
به همین دلیل در بعضی کشورهای شرقی هم تولید در چنین ژانری را نمیبینیم؟
بعید است نمونههای موفق داستان وحشتزا در کرهشمالی پیدا کنیم ولی کرهجنوبی در آسیا پیشرو است. مثل مقایسه مغولستان و ژاپن…
یعنی شما عامل اصلی نوشته نشدن داستان وحشتزا در ایران را اشباع شدن جامعه از ترسهای روزمره میدانید؟
بهعبارت دیگر مصرف داستان وحشتزا را که حاصل تنوع صنعتی تولید داستان میدانیم، منوط به حال طبقه متوسط و رویاها و کابوسهایش میدانم. تجربه تاریخی ادبیات مطبوعاتی ما همین را نشان میدهد. به نمونههای دهه 40 در این ژانر نگاه کنید. در دورههایی که بنابر اتفاقات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی، طبقه متوسط دلودماغ بهتری داشته، گرایش به نگارش و عرضه مصرف داستانهای ترسناک، بیشتر شده. بهعبارت دیگر استقبال از داستانهای ترسناک اولیه در مطبوعات در کنار باقی گونهها باعث خلق آثار نمونه دیگری شده است. معروفترینشان پاورقی مجله «تهران مصور» با عنوان؛ «خانه استخوانخشکها» نوشته شادروان صدرالدین الهی یا در مجله «ترقی» داستان شادروان لطفالله ترقی باعنوان «جن در حمام سنگلج».
همینها آن زمان استقبال داشت؟
بله، اینها نمونههای موفقی بودند. «جن در حمام سنگلج» روایتی است مربوط به اواخر دوره قاجار. براساس یک باور عمومی که اجنه و موجودات غیرطبیعی در حمامها زندگی میکنند، آقای ترقی این موضوع را مضمون یک داستان قرار داد. زمینه مصرف داستان محیا بود. طبقه متوسط شهری که به لطف مشاغل تازهتأسیس و عبور از زندگی سنتی نیاز به غلبه بر ترسهای زندگی پیشامدرن داشت. پس روایت جنزدگی در حمام محلهای که توسط شهرداری تهران به پارک شهر تبدیل شده بود، برایش ترس نشاطآوری ایجاد میکرد. یا در «خانه استخوانخشکها»، داستانی به سیاق ادبیات گوتیک درباره ارواح اشرافی که اجسادشان در همان خانه دفن شدهاند. بعد از بههم ریختن ساختارهای اربابورعیتی در دهه 40 چنین داستانهایی برای طبقه متوسط که سابقه روستانشینی داشت، قابل توجه بود. یا در دهه 50، تب سفر و گشتوگذار در مناطق مختلف دنیا در طبقه متوسط ایرانی بالا گرفته بود. نتیجهاش اینکه شادروان منوچهر مطیعی در مجله «سپیدوسیاه» داستانی نوشت باعنوان «یک ایرانی در جزیره آدمخواران». این تجربهها که اغلب توسط نقد ادبی کلا به هیچ انگاشته میشوند، نشان میدهد که همکاری صنعت سرگرمیسازی و نویسنده مستعد با جامعه نیازمند به ترس مصنوعی در آن دوران، تجربه شکستخوردهای نبوده.
البته ذهنیت رایج مارکسیستی به ادبیات در جریان روشنفکری آن روزها اصلا این موضوعات را سخیفتر از آن میدانست که نویسنده به آنها بپردازد!
گفته میشد اینطور داستانها عوامل توسعه مصرفگرایی لیبرالی هستند و این داستانها چیزی فراتر از آدامس ذهنی نیست.
اما جالب اینجاست گفتید نمونههایی که مثال زدید آن زمان مخاطب داشته. چرا الان مخاطب ندارد؟
تولید ادبیات ژانری رابطه مستقیم با مصرف دارد. چه به شکل کمیوکیفی همانطور تولید میشود که مصرف شود. هدف نویسنده بهدست آوردن جمعیت بیشتری از مخاطبان است. به بازار امروز رمانهای عاشقانه نگاه کنید؛ بازاری از داستاننویسی ژانری که خوشبختانه همچنان زنده است. مخاطب در بنبست اقتصادی، آرزوهایش را در حصارهایی میبیند که امکان تحقق ندارد، اما نویسندگان این رمانها خانمهای نویسندهای هستند که با بهکار گرفتن انواع پیرنگها، مخاطب را با تعبیر عاطفی این بنبست همراهی کنند. این داستانها چه با ایجاد امید رویایی وصال و چه با ایجاد کابوس جدایی و فراق امکان یا غیرممکن بودن تحقق رویایی کشت طبقاتی را در ناخودآگاه مخاطب تعبیر میکنند. وقتی بستر مصرف مهیا باشد، در بدترین شرایط اقتصادی هم داستان تولید میشود. چون نیاز وجود دارد؛ نیاز به برداشتن و شکست فاصله طبقاتی. در یک زندگی عادی بیرون از تخیل رایج در این داستانها با گرفتن انواع وام و داشتن چندین شغل نمیتوان فاصله جنوب تا شمال شهر را طی کرد. چنین رویایی نیاز جامعه است و داستانها این نیاز را برای مصرفکنندگان طبقه متوسط که اغلب زن و در سنین نوجوانی یا میانسالی هستند، برآورده میکنند. ممیزی با این نوع برآوردن نیازها مشکلی ندارد، اما در مورد داستانهای وحشتزا شاید قضیه سیاسیتر و برای ممیزی حساسیتبرانگیزتر باشد.
سیاست به چه معنی؟
عامل سرنوشتساز در داستانهای ترسناک، عامل وحشتزاست. هر داستان را در این گونه بر اساس عاملی که قرار است مخاطب با دچار ترس شود، تقسیمبندی میکنند. عامل وحشتزا یا طبیعی و قابل تعریف یا غیرقابلتعریف و غیرطبیعی است. نویسنده برای خلق هرکدام از این دو نوع باید با حقایقی در بطن جامعه روبهرو شود. این حقایق یا مربوط به نهادهای نگهدارنده کشور یا با باورها و سنتهای جامعه روبهرو هستند. برای رسیدن به ترسی که مخاطب را درگیر خود کند، هم نویسنده و هم مخاطب باید با تجربه تازهای از پدیدههای پیرامون خود روبهرو شوند. از طرف دیگر ما در کشورمان همیشه دو قرائت رسمی و غیررسمی از پدیدهها را داریم. بدون شک خلق عامل وحشتزا با قرائت رسمی امکانپذیر نیست و قرائتی سیاسی تلقی میشود. از سوی دیگر خلق عامل وحشتزا به قرائت غیررسمی تا حدودی مقابله با باورهای مخاطبان را رقم خواهد زد. نوشتن یک داستان وحشتزای فارسی که بخواهد واقعا ترسناک باشد، نویسنده را در برابر دو برخورد تنها میگذارد؛ ممیز مأمور به حذف جلوگیری از قرائتهای شبههانگیز و مخاطبی که نمیخواهد با ترسهای ریشهدار در باورهای کهنه قرار بگیرد.
میتوانید با مثال این بخش را بیشتر توضیح دهید؟
بعد از جهانگیر شدن کووید- 19، بدون شک نویسندگان داستانهای وحشتزا از این عامل ترسناک که همه مردم را در خود گرفتار کرده، داستانهای فراوانی خواهند نوشت. بدون شک داستاننویس ایرانی جدا از همه امکاناتی که این موضوع در اختیارشان قرار میدهد، ابتدا باید به محدودیتهای قرائت رسمی و غیررسمی که این پدیده در ایران بهوجود آورده فکر کند. داستان فارسی در همان نطفه باید خودش بر خلاف همتاهای خود در برابر این موانع جمعوجور کند. مثال دوم، ماهیت خانواده است. در شاکله تفکر ایرانی خانواده مکان و پناهگاه ترسها و رنجها بوده. درحالیکه خانواده در دنیای مدرن، محل بحرانها و اغتشاشات روانی است. والدین با شناخت و عشق ازدواج نکردهاند. ارتباط نسلها مخدوش و ارتباط اعضا با هم گسسته است. سنتها، اتفاقات، تصادفها و مسائل اقتصادی هم در کنار خانواده به محل ترسها و کابوسها تبدیل میکند. با چنین وضعیتی نوشتن داستانی درباره خانواده ایرانی که در آن مادر، پدر، برادر و خواهر، عامل وحشتزا هستند، گذشته از موانع ممیزی از طرف مخاطبان هم بدونشک طرد خواهد شد. مخاطبان نمیخواهند با ترسهای خود روبهرو شوند و داستان وحشتزا چنین کاربردی دارد و عامل موفقیت و اقبالش هم همین است. درحالیکه امسال بزرگترین واقعه جنایی وحشتزای جامعه ما، جنایتهای پدر یک خانواده بود، داستاننویسان ما برای خلق ترسی عمیق از این واقعیت با انگ نابود کردن اخلاقیات برچسب خواهند خورد. در جامعهای که واقعیت ترسناک به عیانترین شکل ممکن در رسانهها روایت میشود و از نویسنده توقعی برای تخیل ترسناکتر نیست، مخاطب چرا باید منتظر داستان تازه ترسناک دیگری باشد؟