«مهدی» سفیر نجات شد

گفت‌وگوی «شهروندآنلاین» با خواهر پسر ناتوان جسمی که اعضای بدنش را اهدا کرد

صدای ضربان قلبش را می‌شنیدند، اما پزشکان می‌گفتند مهدی دیگر به زندگی باز نخواهد گشت.  تنها پسر خانواده آقای معصومی بود. تشنج کرده بود و مرگ مغزی شد. حالا باید 4 خواهر و مادرش تصمیم می‌گرفتند. تصمیم بزرگ برای جاودانه شدن نام مهدی. آنها خواستند تا نام برادرشان را همیشه زنده نگه دارند.  رضایت دادند تا اعضای بدن مهدی را اهدا کنند. همین شد که مهدی سفیر نجات شد.

مریم رضاخواه: مهدی 34 سال داشت که تشنج کرد. تمام سنش را تحت مراقبت خانواده‌اش بود. او  از بدو تولد معلولیت ذهنی داشت. الهام خواهر مهدی 10 سال از تنها برادرش بزرگتر است. او از روزهای تلخی که بر آنها گذشت به «شهروند آنلاین» می‌گوید. از روزی که مهدی سل گرفت با مشکلات ریوی دست و پنجه نرم کرد و در آخر دچار مرگ مغزی شد. «مهدی وقتی به دنیا آمد زمان موشک باران بود. استرس‌های مادرم و مشکلات بارداری‌اش یکی از دلایلی بود که مهدی را از دیگر خواهرهایم متمایز می‌کرد. وقتی به دنیا آمد از نظر ظاهری مشکلی نداشت اما به مرور زمان متوجه حرکاتش شدیم. او در 18 ماهگی تازه نشست و در 3 سالگی با کمک مادر و پدرم راه  رفت. همه اینها باعث شد تا او را نزد پزشک ببرند. بررسی‌ها و معاینات نشان می‌داد که او مشکل ذهنی دارد. فرضیه‌های زیادی برای مشکل برادرم وجود داشت. یکی همین استرس‌های  مادرم  در زمان موشک باران بود.  احتمال دیگر این بود که مهدی در زمان بدو تولد از دست پرستارش افتاده باشد. البته مادرو پدرم هم ازدواج فامیلی داشتند اما نسبتشان دور بود.»

مشکلات ذهنی

مهدی تکلم نداشت. اما خانواده‌اش همه تلاششان را کردند او را به مدرسه بردند. با کاردرمانی و آموزش‌های خاص شروع کردند اما فایده‌ای نداشت. یکی یکدانه خانواده معصومی هر روز از نظر ذهنی مشکلاتش بیشتر می‌شد.

چشم‌های الهام لبریز لبریز است. همین که درباره مرگ برادرش صحبت می‌کند اشک‌هایش گر می‌گیرند.‌« برای درمان مهدی خانواده‌ام خیلی تلاش کرد. اما نشد. تا سال 95 مادرم از برادرم پرستاری کرد. تا اینکه پدرم فوت شد و مادرم به دیابت و فشار خون بالا مبتلا شد. پرستاری از مهدی سخت بود. مادرم مدام از او مراقبت می‌کرد اما دیگر توان نداشت. مهدی پرخاشگر شده بود و بی خواب. تصمیم گرفتیم او را به آسایشگاه نزدیک خانه‌مان ببریم.»

نه مادرم و نه خواهرها راضی نبودند. اما پرستاری از مهدی کار سختی شده بود. مادر هم سنش بالا رفته بود و دیگر آن توان سابق را نداشت. او را سال 95 به آسایشگاه بردند.  اما مادر نمی‌تواست به راحتی از پسرش دل بکند. در هر فرصتی به دیدار او می‌رفت یا به خانه‌اش می‌آورد تا اینکه مهدی سل گرفت.

درگیری ریه

« مهدی در آسایشگاه دچار بیماری سل شد. یک ماهی در بیمارستان میلاد بستری بود. ریه‌هایش درگیر شده بود. روزگار سختی بر ما گذشت تا اینکه به سلامت بازگشت. مدتی گذشت اما گویا ریه‌های مهدی کاملا خوب نشده بودند. ریه‌هایش هنوز درگیر بودند و عفونت کرده بودند اما ما در جریان نبودیم همینم شد که تشنج کرد.»

مهدی جان داد و جان بخشید

مهدی تشنج کرد و جانش را از دست داد با این حال توانست جان ببخشد. زندگی هدیه بدهد و چندین نفر را از مرگ حتمی نجات دهد. پزشکان برای سلامتی او همه تلاش خود را کردند اما مهدی دچار مرگ مغزی شد. درنهایت خانواده‌اش رضایت دادند تا اعضای بدن او به چند بیمار نیازمند جان دوباره ببخشد.

صدایش پشت تلفن بریده‌بریده می‌شود. بغض راه گلویش را می‌گیرد. غمش سنگین است اما یاد  آخرین برگ از زندگی مهدی که می‌افتد صدایش رسا می‌شود. «درنهایت پزشکان اعلام کردند که او دچار مرگ مغزی شده است. با این حال نمی‌خواستیم باور کنیم برادرم را به همین راحتی از دست داده‌ایم. وقتی با پزشک برادرم صحبت کردیم گفت برادر شما با این دستگاه‌ها زنده است. اگر این دستگاه‌ها را از او قطع کنیم، به ‌طور کامل جانش را از دست می‌دهد. همان موقع بود که پیشنهاد دادند اعضای بدن مهدی  را اهدا کنیم تا با این کار چند بیمار نیازمند جان دوباره‌ای پیدا ‌کنند.»

وداع تلخ

الهام از تصمیم سخت و تلخ زندگی‌شان می‌گوید «وقتی دیگر امیدی به بازگشت برادرم به زندگی نداشتیم تصمیم گرفتیم اعضای بدنش را به بیماران نیازمند اهدا کنیم. مادرم و دیگر خواهرهایم راضی نبودند. اما فرصت کم  بود. هر لحظه زمان از دست می رفت. باید زودتر تصمیمی می‌گرفتیم. خانواده‌ام هم وقتی متوجه شدند چند بیمار به زندگی برمی‌گردند، رضایتشان را اعلام کردند. خوشحالیم که با اهدای عضو توانستیم جان چند نفر را نجات دهیم. ما عزادار شده بودیم ولی با این کار مانع داغداری چند خانواده شدیم. همین مسأله برای آرامش ما کافی است.»

اهدای عضو

سرانجام با رضایت اولیای بیمار مرگ مغزی هماهنگی‌های لازم برای انجام عمل پیوند انجام شد. مهدی را از بیمارستان کرج به بیمارستان سینا تهران منتقل کردند. در یک عمل جراحی کاملا موفق  کلیه و قلب و قرنیه چشم مهدی به بیماران نیازمند اهدا شد.

حالا یک هفته ای از این ماجرا می گذرد. خانواده معصومی مطلوب سیاه پوش تنها برادرشان هستند. برادری که با ایثار و فداکاری نامش جاودانه خواهد ماند.

اینجاست که تنها کاری که شاید بتواند تسلای دل بازماندگان باشد این است که مطمئن شوند این صدای ضربان قلب هیچ گاه قطع نخواهد شد به شرط اینکه تصمیمی درست و به هنگام گرفته شود. آنان که امید به زندگی را  انتخاب می کنند با اهدا عضو عزیزانشان حیات، روشنی و جانی دوباره به همنوعان خود می‌بخشند.

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.