سارا غریبان
سهقلوهایم ۴۳ روزی در بیمارستان ماندند تا بخشی از آن دههفتهای که زود به دنیا آمده بودند را جبران کنند و آماده ورود به دنیای واقعی شوند. در بیمارستان بچههای نارس را در قوطیهای شیشهای میگذارند و همهچیز را به دقت تنظیم میکنند که بچهها نفهمند به دنیا آمدند و همانجا برسند.
دکتر، توصیههای زیادی برای بزرگکردن بچههای نارس داشت در یک دفترچه صدبرگ به زور جا شده بود. توصیههای دکتر را در یک جزوه رنگی-رنگی نوشته بودم تا موبهمو اجرا کنم.
بچهها هر سه ساعت یکبار، باید ۴۲ سیسی شیر را با دمای ۴۸ درجه سانتیگراد میخوردند.(با زاویه ۵۰ درجه سر و گردن با بدن). دکتر تأکید داشت اگر کمتر بخورند و قندشان بیفتد، به کما میروند. بیشتر هم معدهشان را خراب میکند. برای آماده کردن این حجم شیر از استوانه مدرج استفاده میکردیم، ولی وقتی این دستورالعملها را اجرا میکردیم، حداقل یکی-دوتا از بچهها از شیفت شیرخوری جا میماندند و سانس بعدی شروع میشد.
وقتی فامیلها هشتادمین پتو را چشمروشنی آوردند، فهمیدیم حکمتی زیر این پتوهاست. پتوها را به شکل لوله درمیآوردیم و زیر گردن بچهها میگذاشتیم. پتو بهعنوان پایه بود و شیشه شیر روی آن قرار میگرفت. ما هم از سیستم اتو پایلوت لذت میبردیم. تنها مشکلش این بود که بعضی وقتها بعد از سه ساعت بچهها، فقط ادای خوردن را درمیآوردند، حجم شیر کم نمیشد. هر چه هم فکشان را ماساژ میدادیم، نمیخوردند.
راستش جرأت نکردیم به دکتر بگوییم که از دفترچه راهنمای بچهها اکثر وقتها سرپیچی کردیم. اگر بچهها شیر نمیخوردند، (طبق دفترچه) باید دکتر میرفتیم تا دلیلش را پیدا کند. ولی، ما دماغشان را فشار میدادیم تا دهانشان باز شود و در حلقشان با قطرهچکان شیر میریختیم، فوت میکردیم تا قورت دهد.
البته مشکلات کوچک دیگری هم داشتیم، مثلا «کولیک». این دلدردهای بدونِ درمان، معمولا چند هفتهای برای نوزادان ادامه دارد. ولی برای سهقلوهای ما چندماهی طول کشید. تنها راهحل بهدردبخور، صدای جاروبرقی یا سشوار بود که شبیه صداهایی است وقتی جنیناند، میشنوند و یاد ایام خوش جنینی میکنند و آرام میشوند. سشوارها و جاروبرقیهای کل فامیل را از شدت استفاده سوزاندیم و مشکل حل نشد. در همان لحظاتی که یکی-دو تا از بچهها با صدای سشوار میخوابید، ناگهان یکی با صدایش بیدار میشد و این چرخه چند ماهی ادامه داشت. فقط این شعار قدیمیها را با خودمان تکرار کردیم:
-قند نیست که آب شه…گریه میکنه صداش باز میشه.
در اوج ناباوری دوران پساکولیک هم رسید و دغدغهها عوض شدند.