آثاری که هر مترجمی سراغش نمیرود؛ 1200 صفحه شاهکار روبرتو بولانیو یعنی رمان «2666»، نزدیک به 3 هزار صفحه مجموعه «سهگانه گذرگاه» اثر جاستین کرونین، مجموعه «سایههای جادو» قریب به 2 هزار صفحه و…
یاسر نوروزی: مترجمی خاص و گزیدهکار؛ محمد جوادی. به دو زبان انگلیسی و فرانسه مسلط است و تا بهحال 32 کتاب چاپ کرده؛ آثاری که هر مترجمی سراغش نمیرود؛ 1200 صفحه شاهکار روبرتو بولانیو یعنی رمان «2666»، نزدیک به 3 هزار صفحه مجموعه «سهگانه گذرگاه» اثر جاستین کرونین، مجموعه «سایههای جادو» قریب به 2 هزار صفحه و… بیجهت سراغ آثار حجیم نمیرود بلکه با دقت و وسواس انتخاب میکند. بهویژه که سراغ نویسندگان ناشناخته میرود. در واقع بهدنبال ردپای بازار نیست که آثار شناختهشده مترجمان قبلی را بازترجمه کند. با ساعتها تحقیق نویسندهای را پیدا میکند و ریسک ترجمه اثرش را به جان میخرد. هرچند بعد از حدود پانزدهشانزده سال ترجمه و انتخاب چنین هدفی، حالا میگوید نسل جوان بهتدریج با ترجمههایش اخت شدهاند و چاپهای آثارش با سرعتی بیشتر از گذشته بالا میرود. در این گفتوگو درباره بسیاری از نویسندگانی که به مخاطبان فارسیزبان معرفی کرده گفتوگو کردهایم؛ همچنین درباره تازهترین کتابی ترجمه کرده؛ «همه ما شبی در تختهایمان خواهیم سوخت» نوشته جوئل توماس هاینز.
فکر میکنم قریب به 40 کتاب ترجمه کرده باشید. دقیقا چند کتاب با ترجمه شما تا بهحال منتشر شده؟
32 عنوان کتاب ترجمه و منتشر شده دارم و تعدادی هم دست ناشران مانده که قرار است منتشر کنند و در مجموع 38 عنوان میشود. بنا به دلایلی که خودتان هم میدانید، فرآیند چاپ و انتشار کتاب، طولانیتر شده است. یعنی بهخاطر شرایطی که به جهت مشکلات کاغذ بهوجود آمده، ناشران کمی محتاطتر جلو میروند و سعی میکنند کارها را بر اساس زمانبندی خودشان چاپ کنند.
هنوز هم از هر دو زبان فرانسه و انگلیسی ترجمه میکنید؟
من فارغالتحصیل مترجمی زبان فرانسه از دانشگاه علامهطباطبایی هستم. یادگیری زبان انگلیسی را هم از سن کم شروع کردم؛ قبل از اینکه وارد دانشگاه بشوم، ترجمه میکردم، اما تصمیم گرفتم زبان دومی هم یاد بگیرم. به این ترتیب در زمان دانشجویی هم ترجمه را ادامه دادم تا بعد از فارغالتحصیلی. ترجمه را با کتاب روانشناسی به زبان فرانسه شروع کردم. بعد هم سراغ یکی دو کار کریستین بوبن (نویسنده مطرح فرانسوی) رفتم که ترجمهها بهصورت مشترک بود، اما خب در همان زمان –حولوحوش سالهای بین 85 تا 88 – بود که این کتابها را ترجمه کردم و بازخوردی را که از ترجمه آثار غیرانگلیسیزبان انتظار داشتم، در آن برهه حداقل نگرفتم. البته الان شرایط برای ترجمه آثار نویسندگان غیرانگلیسیزبان در ایران خیلی بهتر شده؛ از آثار فرانسوی گرفته تا آلمانی، آمریکای جنوبی و…. اما آن زمان به این نتیجه رسیدم شرایط ادامه کار در بحث ترجمه آثار فرانسویزبان خیلی مناسب نیست و از سال 89، با رمان «جادهی سهروزه»، اولین اثر جوزف بویدن کانادایی، مجددا ترجمه انگلیسی را شروع کردم. البته قبل از آن کتابی تخصصی درباره سفال و سرامیک ترجمه کرده بودم، اما اگر بخواهم به اولین ترجمه رمان انگلیسی اشاره کنم، باید بگویم «جادهی سهروزه» بود و الان حدود 11 سال است که از انگلیسی ترجمه میکنم. 3 ترجمه از زبان فرانسه، 28 ترجمه از زبان انگلیسی و یک ترجمه از زبان فارسی به انگلیسی دارم.
اغلب هم سراغ نویسندگانی رفتهاید که در ایران ناشناخته بودند؛ جوزف بویدن، آلیستر مکلاود، جاستین کرونین و… چرا؟
بله، تقریبا 90 درصد کارهایی که ترجمه کردم، در همین راستا بوده و برای اولین بار نویسندگان این آثار را به مخاطبان فارسیزبان معرفی کردهام. معتقدم مترجم، رسالت و وظیفهای دارد. البته نمیخواهم خیلی ایدهآلگرایانه به ماجرا نگاه کنم اما از همان ابتدا نگاهم این بود. به هر حال در کشور ما مترجمانی هستند که به سمت آثار پرمخاطب میروند (از کتابهای پرفروش گرفته تا جایزهگرفتهها و …)؛ نویسندگانی مثل خالد حسینی، موراکامی و … اما باید توجه داشت همین نویسندهها را هم برای اولینبار مترجمانی شناسایی و معرفی کردهاند و آثارشان به مرور در ایران به کارهای پرفروش تبدیل شده است. هرچند شناساندن یک نویسنده برای اولینبار به مخاطب سخت است اما اگر از مسیر درستی انجام شود، میتواند مخاطب خود را پیدا کند. حداقل بخشی از رسالت مترجم و ناشر باید همین باشد. متاسفانه در حال حاضر برعکس شده. همانطور که گفتم بیشتر مترجمان و ناشران بهدنبال کارهایی میروند که فقط پرفروش باشد. یا وقتی نویسندهای شناسایی، معرفی و پرفروش شد، ناشران سراغش میروند. میتوانم به رمان «اتاق» اشاره کنم. این رمان را سال 89 ترجمه کردم اما با توجه به مشکلاتی که برای ناشر پیش آمد انتشار کتاب با تاخیر مواجه شد، در همان سال ناشر دیگری بعد از ما کتاب را چاپ کرد. خانم اما داناهیو، نویسنده اثر، آن زمان در ایران ناشناخته بود.
بعد از آن ولی خیلی از ناشران سراغش رفتند!
بله، الان که حدود 11 سال از آن سال میگذرد، فکر میکنم حدود 6 یا 7 ناشر کتاب را منتشر کردهاند. میخواهم بگویم این نویسنده شناسایی، پرفروش شد و تازه بعد از آن یک عده از ناشران سراغش رفتند. در بین آثاری که گفتید به جاستین کرونین هم اشاره کردید که من با «سهگانه گذرگاه» این نویسنده را معرفی کردم؛ یک رمان حجیم 3 هزار صفحهای. در کنار آن، خاویر سرکاس، نویسنده معاصر اسپانیایی هم هست. او رمانی نوشته با عنوان «سربازان سالامیس» راجع به جنگهای معاصر اسپانیا و کتابش از جمله آثاری است که میشود روی آن بسیار تعمق کرد. این رمان را سال 1397 ترجمه کردم و بعد از گذشت 3 سال کمکم دارد راه خودش را پیدا میکند. البته بهغیر از کار تام هنکس که شخصیتی شناختهشده است، نویسندگانِ بقیه کتابهایی که ترجمه کردم تقریبا برای اولین بار در ایران معرفی شدهاند. مثل آلیستر مکلاود که چند سال بعد از ترجمه تنها رمانش با عنوان «غمهای کوچک»، و معرفی این نویسنده خوشذوق در ایران، مجموعهداستانهایش را ناشر دیگری منتشر کرد و به اینترتیب امروز جای خود را در میان مخاطبان فارسیزبان باز کرده است. وی. ای. شواب هم به همین شکل بود؛ فانتزینویسی که اعتقاد دارم میتواند جی.کی. رولینگ آینده باشد؛ نویسندهای که فاصله زیادی از فانتزینویسهای همنسل خودش گرفته و بسیار هم موفق بوده. این نویسنده کتابهای زیادی نوشته که دو مجموعه از آن را ترجمه کردم؛ یک مجموعه سه جلدی و یک مجموعه دو جلدی و امروز میبینیم که علاقهمندان زیادی پیدا کرده است. تازهترین ترجمه هم که رمانی از جوئل توماس هاینز است: «همه ما شبی در تختهایمان خواهیم سوخت». همینطور خانم سارا کالینز با کتاب «اعترافات فرنی لنگتون» که سال گذشته منتشر شد؛ کتابی که پس از بازخورد خوب منتقدین و مخاطبان، در حال ساخت مینیسریال چهار قسمتی از آن هستند و امسال بیرون میآید. همینطور سیسیلیا اکباک، نویسنده سوئدی که هماکنون در کانادا زندگی میکند. کتاب «کوهستان وحشی» را از او ترجمه کردم که یکی از آثار بسیار خوب اروپای شمالی است. در واقع میخواهم بگویم نوع انتخاب و نوع هدف مترجم اهمیت زیادی دارد و اینکه بخواهد با چه هدفی پا در این مسیر بگذارد.
پس هنوز هم به این رویه ادامه میدهید و همچنان بر باور خودتان هستید؟
حدود پانزده سال است که در همین مسیر هستم و الان بهجایی رسیدهام که ناشران تکلیفشان با من مشخص است و میدانند دنبال ترجمه کارهای گزیده و انتخابهای خاص هستم. من مسیری پرچالش را انتخاب کردم چون اعتقاد دارم این کتابها راه خودشان را پیدا میکنند. اگر این کتابها حتی یک دهه قبل کتابهایی بودند که در بدو امر، چاپشان کمتر دیده شد، الان نسلهای جدید خیلی بیشتر خواهان این کتابها هستند و از این بابت خوشحالم.
چطور به چنین نتیجهای رسیدهاید؟
چون کتابها بعد از چند سال، تجدید چاپ شدهاند و مخصوصا در یکی دو سال اخیر دفعات تجدید چاپهایشان بهتر شده است. این یعنی کارها دیده شدهاند.
اصولا هم کتابهای بسیار حجیمی برای ترجمه انتخاب کردهاید. مثل رمان «2666» روبرتو بولانیو که گمان کنم یکی از بهترین رمانهایش است؛ 1200 صفحه. چرا کارهای حجیم دست میگیرید؟
تقریبا بالای 80 درصد انتخابهایم، کارهای حجیم است. البته خیلی اتفاقی است. رمان «2666» روبرتو بولانیو، 1200 صفحه است. مجموعه سهگانه «گذرگاه»، 3هزار صفحه است. مجموعه «سایههای جادو» حدود 2هزار صفحه و…. بهتازگی کتابی ترجمه کردهام که سال 1401 منتشر میشود و حدود 700 صفحه است. یکی دو کتاب خیلی کمحجم هم البته داشتم. همانطور که گفتم این نبوده که صرفا بخواهم سراغ آثار حجیم بروم. باید کتاب را دوست داشته باشم و با موضوع ارتباط برقرار کنم. در مورد «2666» یکی از دوستان زحمت کشیدند و کتاب اورجینال را از آمریکا برایم آوردند. آن زمان احساس کردم جای این رمان در بازار کتاب ایران و برای مخاطبان فارسیزبان خالی است. ترجمه آن ریسک بالایی بود و حجم زیادی داشت، اما این ریسک را کردم که وقت بگذارم چون موضوع کتاب را دوست داشتم و هرچه جلوتر میرفتم بیشتر علاقهمند میشدم و این داستان درمورد «سهگانه گذرگاه» نیز صدق میکند.
البته رمانهای کمحجمی هم که ترجمه کردهاید، خیلی کمحجم نبودند! یعنی در مقایسه با آثار دیگرتان، کمحجم به حساب میآیند.
بله، رمانهای دیگر هم حدود 500 صفحه بوده. تقریبا خیلی کم کتابی ترجمه کردهام که کمتر از 300 صفحه باشد. علاقه خودم را دنبال میکنم و حالا از خوششانسی یا شاید بدشانسی من است کتابهایی را دوست دارم که بیشترشان حجیم هستند، اما درباره «2666» که پرسیدید میتوانم بگویم که بدون شک مطرحترین کار بولانیو است؛ البته در کنار رمان «کارآگاهان وحشی»اش. هرچند به نظرم «2666»، اثری بسیار بزرگ در دنیای ادبیات است؛ نه فقط در آمریکای لاتین. حتی فکر میکنم میتوانیم این رمان را نوعی رنسانس در تاریخ ادبیات داستانی در نظر بگیریم و حتی تاریخ ادبیات داستانی را به قبل و بعد از انتشار «2666» تقسیم کنیم؛ چه در حوزه آمریکای لاتین و چه بینالملل. کاری بسیار بینظیر که جا دارد بیشتر در ایران شناخته شود.
در حال حاضر قیمتی که پشت جلد ترجمه این کتاب زدهاند چقدر است؟ واقعا حقالتألیف آن برابری میکرده با زحمتی که کشیدید؟
قیمت چاپ دوم 140 هزار تومان است. خوشبختانه چاپ دوم هم که بعد از چند سال منتشر شد، بین مخاطبان نسل جدید خیلی بیشتر دیده شد و برای چاپ سوم رفته است، اما اینکه حقالتألیف با آن زحمت برابری میکند، نه. اصولا شاید اگر دنبال بالا بردن عناوین ترجمهشده بودم و رمانهای کمحجمتر را انتخاب میکردم، الان بالای 60 عنوان ترجمه داشتم. ولی بهدنبال پر کردن عناوین نیستم. به هر حال امیدوارم شرایط بهتر شود و مخاطب عادت کند به خواندن سبکهای جدید. این نیازمند برنامهریزی، صبوری و بینش نو است. هرچند میدانم شرایط سخت شده و آدمها دیگر حوصله فیلم دیدن را هم ندارند اما چارهای نیست. ما در دنیایی زندگی میکنیم که با مشکلات زیادی سروکله میزنیم. در این میان، ابزارهایی هستند که میتوانند به ما کمک کنند. یکی از این ابزارها کتاب است. من زمانی که در حال ترجمه هستم، برای ساعاتی از دغدغهها و درگیریهای روزمرهام دور میشوم. مخاطب هم الان دارد به این سمتوسو میرود که کارهای متنوعتری بخواند و خب این کمک میکند به ناشر که کتابهایش تجدید چاپ شود. اینها به من که شانزدههفده سال است با این نگاه جلو میروم، انگیزه میدهد؛ منظورم تجدید چاپهاست. انگیزه میدهد که قویتر جلو بروم. امیدوارم شرایط بهگونهای بشود که مخاطب هم بتواند راحتتر کتاب بخرد.
«سهگانه گذرگاه» هم یکی از مهمترین و ترسناکترین آثاری است که طی دهه گذشته ترجمه کردهاید؛ استقبال از این مجموعه در ایران چطور بود؟
نویسنده این کتاب گفته حدود 10 سال روی آن کار کرده. مطرحترین مجموعه ترسناک نه از زبان منِ مترجم، بلکه از زبان نیویورکتایمز است. در واقع یکی از مطرحترین روزنامههای جهان آن را یکی از ترسناکترین آثار دهه اخیر دانسته که ذهن انسان را درگیر میکند؛ اینکه آیا موضوع کتاب میتواند واقعیت داشته باشد و میتواند سهلانگاری انسانها چنین نتیجهای بدهد و به واقعیت بپیوندد. فضاها و زمانها همه رئال هستند. در زمان ترجمه، ذهنم بهشدت درگیر این سهگانه شده بود. کار به لحاظ روایی، داستان، بافت، بسیار پیوسته و منسجم است. به هر حال 3هزار صفحه نوشتن کار پرچالشی است. ضمن اینکه در کنار سبک ترکیبی، تم بسیار مهمی هم دیده میشود و آن، عشق و نفرت است؛ البته نه مثل رمانهای کلاسیک، به شکلی متفاوت. همین ترکیب سبکها باعث شده این کار منحصربهفرد باشد و تنوع مخاطبش بالا برود. کاری است که هم نوجوانان و جوانان و هم مخاطبان بزرگسال میتوانند بخوانند. استقبال از آن در ایران بسیار خوب بوده. جلد یک، 1200 صفحه، جلد دو 800 صفحه و جلد سه 1200 صفحه است، اما خب دغدغه قیمت الان موضوع اصلی مخاطب است. با اینحال تا الان حدود دو چاپ رفته و سال آینده تجدید چاپ میشود. مدتی در بازار نبود و با توجه به استقبال مخاطب و مساعدت ناشر دوباره منتشر شد. جا دارد تشکر کنم از ناشر که این مساعدت را انجام داد.
بین نویسندگان آثاری که ترجمه کردید، با جوزف بویدن هم مکاتبه داشتید. چطور شد قبول کرد کارش را ترجمه کنید و چطور شد به کانادا دعوت شدید و با او ملاقات داشتید؟
ماجرای من و جوزف بویدن ارتباط دوستانهای بود بین دو شخصی که افکار و نگاه بسیار نزدیکی با هم دارند. فکر میکنم همین انرژی و موج مثبتی که وجود داشت باعث شد من و او از آن سر دنیا با هم ارتباط برقرار کنیم. جوزف بویدن، نویسندهای است چندرگه؛ از یکطرف اجدادش به سرخپوستها برمیگردد و از طرفی اسکاتلندی-کانادایی است. استاد دانشگاه است و نویسندگی تدریس میکند. پنج کتاب نوشته که از این پنج کتاب، دو جلد از «سهگانه بِرد» منتشر شده و سومی را هنوز ننوشته. یک کتاب کمحجم دارد درباره یک نوجوان سرخپوست و یک مجموعه داستان. در واقع حالوهوای آثارش روایت ساکنان اولیه کاناداست، اما با نگاهی متفاوت. یعنی بسیار با چیزی که درباره سرخپوستان در قالب رمان خواندهایم، فرق دارد. راوی در آثارش یک نفر نیست؛ تقریبا در تمام کتابهایش، زاویه دیدها دائم در فصلهای کتاب متفاوت میشود و یک موضوع واحد را با چند نگاه جلو میبرند. مثلا رمان «جاده سهروزه» موضوع دو دوست سرخپوست است در جنگهای جهانی. در رمان «از میان صنوبرهای سیاه» زندگی دو خواهر سرخپوست است در مواجهه با دنیای مد. رمان «اورِندا» مربوط به زمانی است که ساکنان اروپا به کانادا آمدند و درگیری سرخپوستها با آنها. میتوانم بگویم شخصیتهای این چهار کتاب، از اجداد تا نوادگان خانواده بِرد را توصیف میکند. به همین شکل نوعی یکپارچگی را بهوجود میآورد که در بین نویسندگانی که درباره سرخپوستها مینویسند، ندیدهایم. وقتی یکی از دوستان محبت کرد و کتاب اورجینال «جادهی سه روزه» را به دستم رساند، بعد از بررسی با موضوع کتاب ارتباط برقرار کردم. تقریبا سالهای 89 و 90 بود. این نویسنده به تمام معنا یک انسان است. مکاتبات زیادی داشتم، ارتباط ما با ایمیل شروع شد. صحبت این بود که کتابشان به لحاظ اینکه درباره زندگی ساکنان اولیه کاناداست، میتواند مخاطبانی در آن سر دنیا داشته باشد که بخواهند داستان اینها را بدانند. جوزف بویدن هم از این موضوع استقبال کرد. به مرور ارتباط ما نزدیکتر شد، صمیمیتر شدیم و بسیاری از اصطلاحات مربوط به سرخپوستها را از طریق ایمیل از ایشان میپرسیدم. بعد این ارتباط تلفنی شد و در سال 2013 بود که به من پیشنهادی دادند. گفتند موسسهای در کانادا هست که بهترینها را در زمینه هنر (نویسنده، مترجم، روزنامهنگار، خبرنگار، سفالگر و هر چیزی که به هنر مربوط باشد) گلچین و داوری میکند. از تمام دنیا کسانی که رزومه بفرستند، در تیمهای 15 نفری گلچین میشوند و در تاریخهای متفاوتی از آنها دعوت میشود. آنجا در طی سه هفته اقامت هر کدام پروپوزالی داشتیم و از چالشهای ترجمه در کشورهای خود صحبت کردیم. من هم درباره موضوع پاورقی در ترجمه انگلیسی به فارسی و چالشهای آن گفتم. علاوه بر این نشستی هم (من و نویسنده) داشتیم با حضور مردم شهر که درباره شکلگیری ارتباطمان صحبت کردیم و میتوانم بگویم بهترین خاطره کاری من تا الان بوده. ضمن اینکه کتابهایش با استقبال مخاطبان فارسیزبان مواجه شد و بسیاری این کتابها را دوست دارند: «جادهی سهروزه»، «از میان صنوبرهای سیاه»، «اورِندا»، «چانی و نجک»، «متولدشده با یک دندان». البته این کتابها را به دلایلی با نشرهای مختلف کار کردم (و متاسفانه با یک نشر نتوانستم کار کنم) اما تقریبا میتوانم بگویم در ایران از جوزف بویدن و کتابهایش استقبال خیلی خوبی شده.
بین ترجمهها، کتابهایی هم داشتهاید نظیر «داستانهای ماشین تحریر» تام هنکس که شاید بهظاهر عامهپسندتر بوده باشد. الان چاپ چندم است؟
شاید همه درباره تام هنکس فکر کنند هنرپیشهای است که مثل خیلیهای دیگر دوست داشته کتابی از خودش به یادگار بگذارد، اما اتفاقا باید بگویم که این کتاب، عامهپسند نیست. وقتی خبر رسید کتابی از تام هنکس منتشر شده، تحقیقاتی دربارهاش کردم که ببینم موضوع کتاب چیست. خود تام هنکس هم شخصیت خاصی دارد. از فیلمهایش و کاراکترهایی که در فیلمها دارد هم میشود فهمید. برجستهترینشان هم که «فارست گامپ» است. خب این شخصیت نگاهش هم مطمئنا میتواند نگاه خاصی باشد. وقتی دیدم این کتاب به لحاظ سبک، به لحاظ موضوع و به لحاظ ساختار، کار خیلی قدرتمندی است، تصمیم به ترجمه گرفتم.
یعنی پیشنهاد ناشر نبود؟
بیشتر کتابهایی که ترجمه کردهام، انتخاب خودم بوده. تقریبا 90 درصد اینطور بوده. بهخاطر همین، اجباری بالای سر من نبوده که بخواهم فلان کتاب را ترجمه کنم. دیدم این کتاب بهلحاظ ساختاری بسیار قوی است و دوست داشتم آن را ترجمه کنم. کار را تقریبا داشتم شروع میکردم که با دوستان در نشر «افق» صحبت کردم و اتفاقا در برنامه آنها هم بود که این کار را شروع کنند اما دنبال این بودند که با مترجمی وارد گفتوگو شوند. در واقع میتوانم بگویم ما همدیگر را پیدا کردیم. ضمن اینکه کپیرایت اثر هم خریداری شد. وقتی هم که کار را به دوستان در نشر «افق» تحویل دادم و خواندند، آنها هم به همان نتیجهای رسیدند که من اعتقاد داشتم. مجموعهای از هفده داستان است که شخصیتهایش به نوعی برگرفته از بعضی فیلمهای تام هنکس است. دو سال برای این کار وقت گذاشته. در آن طنز دیده میشود، درام و…. کتابی نزدیک به 450 صفحه، آن هم مجموعهداستان! پیشنهاد میکنم این کتاب را بخوانید. یک تام هنکس متفاوت را در کتاب میبینید، اما درباره تعداد چاپ، الان به چاپ سوم رسیده. نشر «افق» در شبکههای اجتماعی اعلام کرد کپیرایت اثر خریداری شده است، اما چندین ناشر دیگر هم این کار را چاپ کردند و باعث شد بخشی از بازار این کتاب تحتتاثیر قرار گیرد. الان چاپ سوم است ولی اگر چاپهای متفرقه از این کتاب در بازار نبود میتوانست چاپ هشتم یا نهم باشد. متاسفانه ما در شرایطی هستیم که در کشور یک نهاد یا موسسه با قدرت اجرایی وجود ندارد که چنین فضایی را مدیریت و مشکلات آن را پیگیری کند. برای همین دیگر به این مسائل فکر نمیکنم چون جز اعصابخردکردن چیز دیگری ندارد. متاسفانه در چند سال اخیر با معضلی مواجه شدهایم که از آن با عنوان سونامی ترجمه یاد میکنم. این قضیه باید آسیبشناسی شود. اینکه چه اتفاقی افتاده این تعداد مترجم و ناشر حتی با توجه به شرایط بد بازار در این سالها حضور پیدا کردهاند. از طرفی میتوان گفت اگر این بازار سودآوری نداشت، حضور اینهمه ناشر جدید در چند سال اخیر دلیلی نداشت. ضمن اینکه باید ببینیم آیا تمام اینها به یک اتفاق خوب منجر میشود؟ یعنی آیا مترجمان ما خودشان را به آن حدی رساندهاند که روی آثار مختلف دست بگذارند و با این سرعت وحشتناک آثار را ترجمه کنند؟! الان طوری شده که سخت میشود کتابی را در کتابخانه ملی جستوجو کنید و ببینید فیپا نگرفته باشد! انتخاب کردن برای مترجم سخت شده. مگر کارهای خاص.
درباره تازهترین ترجمهتان هم بگویید: «همه ما شبی در تختهایمان خواهیم سوخت» نوشته جوئل توماس هاینز. چطور با این رمان آشنا شدید و چرا ترجمهاش کردید؟
انتخاب این رمان هم مانند دیگر انتخابهایم بود. این رمان را از چند جهت بررسی کردم. تقریبا سه سال قبل بود که همزمان با انتشار این کتاب در کانادا، بررسیاش کردم. تصمیم گرفتم کتاب را ترجمه کنم، اما خب به دلایلی انتشار کتاب بعد از ترجمه بهتاخیر افتاد. نوع روایت و نگاه شخصیت اصلی داستان مسیری است در جهت خودشناسی و درونمایهاش طنزی تلخ دارد. در نهایت فکر کردم میتواند برای مخاطب فارسیزبان جذاب باشد، کتاب را خیلی دوست داشتم و امیدوارم مخاطبان دوستش داشته باشند.
مطلب خوبی بود ممنونم
درود بر جناب جوادی و دیگر دست اندرکاران، لذت بردم و سپاس گذارم.