از عشق گفتم، باور نکردی…

صدای محمدرضا شجریان، استاد آواز ایران، هرگز خاموش نمی‌شود

من، محمدرضا شجریان، فرزند ایران. صدای من جزئی از فرهنگ کهن ایران است؛ صدایی که می‌خواهد به مردم جهان یادآور شود ما دارای چه فرهنگی بودیم؛ فرهنگ انسانی، فرهنگ عشق، صلح و صفا…

کُلّ مَن عَلَیها فان؛ آیاتی از عروس قرآن، سوره الرّحمان. محمدرضا شجریان پیراهن مشکی به تن کرده، پشت میکروفن رفته و بعد از سال‌ها می‌خواند؛ این بار نه در حیات پدر، بلکه به یاد پدر، در ختم پدر، در مسجد جامع مشهد، شهر زادگاه؛
«پدرم می‌گفت با صدای بلند قرآن بخوان. من به خوبی به خاطر دارم كه وقتی 3 يا 4 ساله بودم صبح‌های جمعه جلسات تلاوت قرآن در منزل ما برگزار می‌شد. از وقتی 6 ساله بودم تا هنگامی كه 19 سالم شد، پدرم مرتب مرا به جلسات تلاوت قرآن می‌برد.»
همین سال‌ها‌ بود که در کنار تلاوت قرآن، دم می‌گرفت برای رادیو خراسان. اوایل دهه 30 است و شجریان در رادیو آواز می‌خواند. اینها اولین اجراست؛ اجرای جوانی که پدر علاقه داشت فقط او را به تلاوت بشناسند و برای همین هم نام مستعار داشت. شجریان به نام «سیاوش بیدکانی» آواز می‌خواند، اما بعدها به اذن پدر دوباره شد «محمدرضا شجریان»:
«ربّنا لا تُرِغ قلوبَنا بعد از هَدَیتَنا …»
در واقع آنچه بعدها بداهه برای تدریس چند هنرجو خوانده بود،‌ سابقه‌ای قدیم در سنت تعلیم فرزند آواز ایران داشت و شد آنچه شد؛ «ربنا»ی شجریان در سال 1396 هجری شد جزو فهرست آثار معنوی ایران. سه‌گاه می‌خواند و بعد با مرکب‌خوانی، سری به دستگاه‌ها و آوازهای دیگر ردیف موسیقی ایرانی می‌زند، از جمله افشاری، صبا، بعد برمی‌گردد به سه‌گاه و هم‌زمان رجعتی دوباره دارد به تمام حافظه ما ایرانیان.
متولد 1319 در مشهد، درگذشته به سال 1399 در تهران.
خبر سهمگین است و عظیم. بعد از یک دوره مبارزه طولانی با بیماری، شجریان در هشتاد سالگی حالا دیگر بین ما نیست. هر چند پیشتر خود در ویدیویی کوتاه خبر از هم‌نشینی پانزده ساله خود با بیماری داده بود. هرچند این روزها بارها خبرهایی از بیمارستان جم رسیده بود. اما این بار همایون شجریان در پیوند تصویری سیاه نوشته: «خاک پای مردم ایران به دیدار معشوق پرواز کرد.»
عشق محمدرضا شجریان به آواز ایران از همان ابتدا هویدا بود. پای درس اسماعیل مهرتاش می‌نشیند، یک دهه بعد برای یادگیری سنتور و ردیف‌های آوازی نزد فرامرز پایور می‌رود، شیوه آوازی سیدحسن طاهرزاده را به جان می‌سپارد و بعد کنار عبدالله دوامی، شیوه‌های تصنیف‌خوانی را می‌آموزد. هم‌زمان همراه با محمدرضا لطفی، ناصر فرهنگ‌فر، حسین علیزاده، جلال ذوالفنون و داوود گنجه‌ای به عضویت مرکز حفظ و اشاعه موسیقی به سرپرستی داریوش صفوت درمی‌آید. چهره‌هایی که بعضی‌شان همین حالا جزو مفاخر موسیقی ایران‌اند؛ چه بین ما، چه بین رفتگان. اینها ماندگاران موسیقی ایران‌اند.
«گرچه می‌گویند: می‌گریند روی ساحل نزدیک
سوگواران در میان سوگواران
قاصد روزانِ ابری، داروَگ
کی می‌رسد باران؟»
داروَگ موجودی بوده سبز و ظریف بین جنگل‌های ایران؛ مژده‌دار باران، پیک رحمت، پیام‌آور آب. می‌گویند زمانی که داروَگ بخواند، وقت رسیدن باران است. شجریان در آلبوم «بت چین» شعر پدر شعر نوی ایران، نیما یوشیج را خواند و بعدها «قاصدک» را خواند، «زمستان» را و «فریاد» را. چنانچه زنده‌یاد فریدون مشیری درباره شجریان گفته بود: «از «قاصدک» و «زمستان است» و «فریاد» می‌گوییم. از سه اثر با آواز محمدرضا شجریان که هر کدام در زمانه خود تصویرگر رخدادهای اجتماعی بودند.»
شجریان البته پیشتر از اینها همراه شده بود با زمانه‌ای که نوعی موسیقی انقلابی از پس‌زمینه به گوش می‌رسید. برای همین هم سال 57 به همراه جمعی از هنرمندان از رادیو کناره گرفت. گفته بود: «آن موقع، آنجا با روحیات من نمی‌خواند، سیاست پخش صداها را از رادیو و تلویزیون. من حس می‌کردم کاباره‌دار دارد تعیین می‌کند و ابتذال فرهنگی است.» هوشنگ ابتهاج هم همین سال به اعتراض از رادیو بیرون آمده و به همراه محمدرضا لطفی، «کانون چاووش» را بنا کرده بود؛ کانونی که بعدتر شد فصل مشترک آهنگ‌های انقلابی؛ محمدرضا شجریان و شهرام ناظری؛ تصنیف‌های میهنی. نام شجریان حالا می‌رفت بتند در چکامه‌ای جانانه از شاعر آزادی، فرخی یزدی:
«آن زمان كه بنهادم سر به پای آزادی
دست خود ز جان شستم از برای آزادی
در محیط طوفان‌زا، ماهرانه در جنگ است
ناخدای استبداد با خدای آزادی»
کنسرت گروه «شیدا» یک سال بعد در آذر 1358 در دانشگاه ملی آن روز (بهشتی امروز) برگزار شد و شعر سایه و آهنگ لطفی نشست به جان تاریخ معاصر که:
«ایران ای سرای امید
بر بامت سپیده دمید
بنگر کزین رهِ پر خون
خورشیدی خجسته رسید»
هرچند شجریان بعدها در گفت‌وگویی اشاره داشت به اینکه آدمی چندان انقلابی نبوده یا روحیات و هیجانات آن روزها را نداشته، اما به هر حال که این تصنیف خوانده شد و از قضا به شکلی اتفاقی ضبط شد تا ثبت شود در خاطره‌ها. چنانچه همان‌ سال ناگهان، صوتی دیگر، آن هم بی‌‌آنکه خواننده خود بداند، ماندگار شد در یادها؛ خاطر همه ما. «ربنا»ی شجریان دقیقا همین سال بود که خوانده شد. در این سال‌ها دیگر کمتر کسی هست که در ایران نامی از شجریان نشنیده باشد. در واقع شهرت شجریان مسبوق به سابقه‌ای طولانی است؛ شاید چهار دهه. چون دهه 60 هم برای خسروی آواز ایران پربار بود؛ آلبوم‌هایی نظیر «بیداد»، «آستان جانان»، «سرّ عشق»، «نوا»، «دستان»، «گنبد مینا»، «دود عود»، «جان عشاق»‌ و «قاصدک».
«قاصدک، هان چه خبر آوردی؟
از کجا؟ وز که خبر آوردی؟
خوش‌خبر باشی اما، اما
گرد بام و در من
بی‌ثمر می‌گردی
انتظار خبری نیست مرا …»
زمزمه‌های اعتراض را همین‌جا می‌شنویم. شجریان که تا سال 1388 همچنان به شکلی عیان هنوز تبدیل به چهره‌ای معترض نشده بود، ردپای انتقادش را در همین ابیات مهدی اخوان ثالث می‌شنویم. عجب نامی داشتی اخوان؟ نامی غریب و متناقض با آنچه در «قاصدک» سروده بودی: میم امید!
یک دهه بعد، آوازه و آواز شجریان دیگر رفته بود به آن‌سوی آب‌ها. «پیام نسیم»، «دل مجنون»، «سرو چمان» و آثار دیگری که به همراه داریوش پیرنیاکان، مرتضی اعیان، جمشید عندلیبی و دیگران، در آن‌سوی آب‌ها خواند. کنسرت آمریکا در تابستان 1371 برگزار شد و پای نابغه‌ای دیگر در عرصه آواز ایرانی به موسیقی ایران باز؛ همایون شجریان. آثار ساخته در این سال‌ها فراوان‌اند:‌ «معمای هستی»، «عشق داند»، «شب وصل» «سکوت»، «کویر» و…. تا رسید به «زمستان است» که در 1379، هم‌زمان با تحولات اجتماعی ایران، با شعری از همان میم امید، در کالیفرنیا اجرا و ضبط شد: «قاصدک» محصول این دوره بود. نام و یاد اخوان چند سال بعد دوباره در شعری دیگر با نام استاد همراه شد:
«خانه‌ام آتش گرفته‌ست، آتشی جانسوز …»
یادتان هست؟ آن سال زلزله بم، خان‌ومان خیلی‌ها را به خاک نشانده بود. شجریان در دهه 80 اما دیگر چهره‌ای صرفا مرتبط با موسیقی نبود. هرچند در سال‌های پیشین هم تبدیل به شخصیتی ملی شده بود. با این حال سال 1388 نزدیک می‌شد و خبر از رویدادهایی تلخ و تأسف‌برانگیز داشت. شجریان بعد از دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری در نامه‌ای خطاب به رئیس صداوسیمای وقت، عزت‌الله ضرغامی نوشت که از پخش آثارش در رادیو و تلویزیون خودداری کنند. هم‌زمان آواز استاد آواز ایران از صحنه رسمی و دولتی حذف می‌شد، اما نامش، پرآوازه‌تر، پررنگ‌تر. «ربنا» دیگر هرگز غروب‌های افطار با مردم ایران نبود، اما درخواست برای بازگشت این نوای آسمانی، یکی از درخواست‌های مکرر مردم بود.
نشان عالی هنر برای صلح، نشان شوالیه ملی لیاقت، جایزه پیکاسو، دیپلم افتخار سازمان یونسکو، نامزدی در جایزه گرمی و… از جمله نشان‌ها و افتخارات او هستند. سال 2010، یکی از 50 صدای برتر جهان معرفی شد و امشب، به عنوان صدایی که برای همیشه … خاموش شد؟
یکی از ویدیوهای مکرر او در شبکه‌های اجتماعی را رصد می‌کنم. شجریان می‌گوید:
«من، محمدرضا شجریان، فرزند ایران. صدای من جزئی از فرهنگ کهن ایران است؛ صدایی که می‌خواهد به مردم جهان یادآور شود ما دارای چه فرهنگی بودیم؛ فرهنگ انسانی، فرهنگ عشق، صلح و صفا.»
صدای استاد آواز ایران، صدای فرهنگ ایران، صدای صلح، صدای صفا و از همه زیباتر، صدای عشق، خاموش نمی‌شود؛
«بر من گذشتی، سر بر نکردی
از عشق گفتم، باور نکردی …
هنگام مستی، شورآفرین بود
لطفی که با ما دیگر نکردی
آتش گرفتم چون شاخ نارنج
گفتم نظر کن، سر بر نکردی»
(«از عشق تنهاترین»، آلبوم «رنگ‌های متعالی»، محمدرضا شجریان، شعر سیمین بهبهانی)

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.