زمان ما کاریکاتور یک جور فحش بود!/ یک سیلی، راهم را عوض کرد

گفت‌وگو با احمد عربانی، کاریکاتوریست پیشکسوت در یک روز متفاوت

به‌ناز مقدسی| امروز هجدهم فروردین ماه است و به روایتی روز «جهانی کاریکاتور». هرچند که بسیاری از کارتونیست‌های ایرانی نه تنها از وجود چنین روزی بی‌خبر هستند، بلکه عده‌ای از آنها اصلا این روز را قبول ندارند! ماجرا اما از آنجایی شروع شد که «رحیم بقال اصغری باغمیشه»، کارتونیست اهل تبریز ۷‌ آوریل (۱۸ فروردین) را که همزمان با سالروز انتشار مجله ملانصرالدین است، انتخاب و بعد هم در مصاحبه‌هایش اعلام کرد که فدراسیون جهانی كاریكاتور (فوکو) را قانع کرده تا این روز از تقویم را به نام روز جهانی کاریکاتور نامگذاری کند.

با این حال، این روز‌ها که «گوگل» خودش یک پا دانای کل است، ما هم این اطلاعات را به زبان انگلیسی برگرداندیم و به گوگل دادیم تا ببینیم اصل ماجرا چیست؟ هرچند که داده‌هایی که ما دریافت کردیم هیچ خبر و نشانی از ۷‌ آوریل و روز جهانی کاریکاتور نداشت، اما بهانه خوبی شد تا در روزی که ظاهراً روز جهانی کاریکاتور نیست، به سراغ یکی از پیشکسوتان این هنر برویم. «احمد عربانی» کاریکاتوریست، پویانما و نویسنده و کارگردان هم که ۵۵ سال است در این عرصه سابقه و تجربه دارد درباره این روز که به نام روز کاریکاتور ثبت شده، اظهار بی‌اطلاعی کرد. با این حال، او حرف‌های دست اولی داشت از خودش و دنیای کاریکاتور، که در این عصر ‌گذار به دنیای دیجیتال، رنگ و بوی مجلات توفیق و گل‌آقا را دوباره زنده می‌کند.

آقای عربانی، شما رفتید سراغ کاریکاتور یا کاریکاتور به سراغ شما آمد؟ منظور این است که اصلا چه شد که کاریکاتوریست شدید؟

در وهله اول اصلا در ذهنم کاریکاتور مطرح نبود فقط نقاشی می کشیدم. اصلا زمان ما کاریکاتور یک جور فحش بود! اما اساسا کسی که زمینه هنر موسیقی را در وجودش دارد یک دفعه متوجه می‌شود که شنیدن موسیقی یک اثری روی ذهنش می‌گذارد. برای من هم همین‌طور بود. کلاس چهارم دبستان بودم و آن زمان کتاب‌ نقاشی‌هایی بود به نام ارژنگ که داخلش طرح‌هایی برای نقاشی وجود داشت. در کتاب، تصویر کله اسبی بود که معلم‌مان خواست آن را بکشیم. ما هم کشیدیم. خلاصه‌اش کنم، بعد مرا صدا زد و گفت این نقاشی را تو کشیدی؟ گفتم بله و همزمان با جوابم، جلو آمد و یک سیلی محکم به گوشم نواخت و گفت تو یک‌‌وجب قد داری از الان دروغ می‌گویی؟ من مات و مبهوت مانده بودم که گفت برو بنشین. ۱۰ دقیقه بعد دوباره مرا صدا زد و گفت عربانی بیا. رفتم دیدم یک ارژنگ دستش است و دیدم نقاشی مرا انداخت روی آن تصویر کله اسب در کتاب ارژنگ و دید نقاشی من از آن بزرگ‌تر است. خودش متوجه اشتباهش شد و پرسید دردت گرفت؟ اینجا دیگر بغضم ترکید و زدم زیر گریه. او هم با ملایمت دفتر نقاشی‌ام را داد و گفت آفرین آفرین، برو بنشین! با چشم‌های اشکی برگشتم به نیمکتم و این موقع بود که فهمیدم بله! راه ما مشخص شد. منتها حالا یک مانع بزرگ‌تری به اسم پدرم وجود داشت که اساسا با نقاشی به‌شدت مخالف بود.

کاریکاتور معلم‌ها و ناظم‌های مدرسه را می‌کشیدم، حتی یک دفعه رفته بودم پای تخته و کاریکاتور هویدا را کشیده بودم که معلمم می‌خواست مرا تحویل ساواک بدهد!

در یکی از مصاحبه‌های‌تان گفته بودید که پدرتان با نقاشی کشیدن به‌شدت مخالف بوده، اما ظاهرا خودش هم باعث می‌شود شما در این مسیر قرار بگیرید و کاریکاتوریست شوید.

بله؛ البته به صورت غیر مستقیم! من گوشم به حرف‌های پدرم بدهکار نبود و فکر نقاشی مثل خوره به جانم افتاده بود. برای همین می‌رفتم خانه مادربزرگم تا دور از چشم بابا نقاشی بکشم. چه بسا بعضی از نقاشی‌ها از دستم در می‌رفت و می‌گذاشتم‌شان یک گوشه‌ای که شنبه ببرم مدرسه؛ از خواب بیدار می‌شدم و می‌دیدم بالای سرم ریز ریز شده، یعنی این‌قدر پدرم متنفر بود. اما خودش مجله توفیق را می‌خرید و من هم آنها را می‌دیدم، بنابراین خودش به صورت غیر مستقیم باعث شد من به سمت کاریکاتور بروم. فکرش را هم نمی‌کرد که با خریدن این مجله من کاریکاتوریست شوم.

چرا پدرتان این‌قدر مخالف بود؟

پدرم آدمی مذهبی بود و اعتقاد داشت این کار‌ها شرک است. از طرفی معتقد بود که به درس خواندنم لطمه می‌زند و می‌گفت برو درس بخوان، این مسخره‌بازی‌ها چیست؟!

تصویر بالا از صفحه احمد عربانی برداشته شده و متعلق به دهه هفتاد و در مراسم خوش آمدگویی به حسن توفیق در مجله گل آقا ثبت شده است. در این عکس به ترتیب از راست: ناصرپاک شیر، احمدعربانی، حسن توفیق و ایرج زارع در کنار هم نشسته اند.

پس برگردیم به سوال اول؛ تا اینجا مشخص شد شما زمانی به کاریکاتور علاقه مند شدید که پدر مجله توفیق را به خانه می آورد و به تعبیری کاریکاتور می آید به سراغ شما.

من مجله توفیق را فقط ورق نمی‌زدم، می‌بلعیدم! صفحه به صفحه‌اش را. بعد هم یواش یواش از کاریکاتور خوشم آمد. برای همین باز هم به صورت یواشکی طرح‌های مجله توفیق را می‌کشیدم، ولی نقاشی هم می‌کشیدم. حتی رنگ و روغن و آبرنگ را هم با بدبختی در بازار پیدا می‌کردم و با آنها نقاشی می‌کشیدم. از آن طرف، به اصطلاح هووی نقاشی که همان کاریکاتور می‌شود را برای دل خودم می‌کشیدم. مثلا کاریکاتور معلم‌ها و ناظم‌های مدرسه را می‌کشیدم، حتی یک دفعه رفته بودم پای تخته و کاریکاتور هویدا را کشیده بودم که معلمم می‌خواست مرا تحویل ساواک بدهد!

چرا؟

معلم‌مان به محض اینکه وارد کلاس شد چشمش افتاد به تخته و کاریکاتور هویدا را دید. بعد خیلی ناراحت و عصبانی شد و داد و بیداد کرد که این کاریکاتور را کی کشیده؟ بچه‌ها هم گفتند عربانی! ولی بعد مجله را نشانش دادیم و گفتیم ببینید این تصویر در مجله چاپ شده. به این ترتیب، از دست ساواک نجات پیدا کردم! خلاصه من عاشق نقاشی بودم. حتی وقتی برف می‌آمد و پنجره‌ها بخار می‌گرفت، پنجره می‌شد بوم نقاشی من. یا مثلا دم خانه‌مان یک دیوار گچی بود که گالری من شد. خدا را شکر همسایه‌ها هم خوش‌شان می‌آمد و کسی نمی‌آمد بگوید چرا دیوار را خراب کردی. اما در نهایت وقتی بزرگ‌تر شدم، کاریکاتور زورش بیشتر شد و حالا دیگر، خودم رفتم دنبال کاریکاتور.

ظاهرا اولین جایی هم که برای کار کردن به سراغش می‌روید همان مجله کاریکاتوری بوده که پدرتان به آن علاقه داشت. درست است؟

بله؛ مجله توفیق. یکی از کار‌هایم را برای این مجله فرستادم و آنها هم مرا دعوت کردند و بعد از یک دوره آزمایشی گفتند بیا و از شنبه مشغول به کار شو. باور نمی‌کنید چه احساس عجیبی بود. نمی‌دانم شما در زندگی چه چیزی خوشحالت کرده؟ اینکه ذوق کنی و شب تا صبح خوابت نبرد. برای من این حس و حال را داشت. اصلا دلم نمی‌آمد که تعطیل شود و به خانه بروم. با حسن آقا صحبت کردم و گفتم می‌شود من بیشتر بمانم و یادم هست آن موقع گاهی تا ۱۲ شب هم در تحریریه توفیق می‌ماندم. دنیایی بود برای من، مخصوصا که بعد از سال‌ها محرومیت و پنهانی نقاشی کشیدن، وارد این فضا شده بودم.

هر زمانی یک خط قرمز‌هایی وجود دارد و یک آزادی‌هایی. آن زمان خط قرمز ما دربار بود. وکیل، وزیر و امثال آنها آزاد بودند و می‌شد با آنها شوخی کرد. یک مقدار هم پلیس‌ها و آجودان‌های شهربانی را باید با احتیاط می‌کشیدیم.

وقتی اسم تان در مجلات نوشته شد و مخاطب پیدا کردید، پدرتان همچنان مخالف نقاشی بود؟

وقتی کارم در توفیق چاپ شد، دیگر آبی بود روی آتش. پدرم از این رو به آن رو شد؛ چون خودش توفیق می‌خرید وقتی دوستانش از او می‌پرسیدند که این عربانی مجله توفیق با شما نسبتی دارد؟ سینه را جلو می‌داد و می‌گفت: «بنده‌زاده است، بنده‌زاده است!»

شاید خیلی از بچه‌های نسل قدیم قربانی سلیقه یا خواسته پدر و مادرشان شده باشند. آن دورانی که معمولا پدر‌ها برای آینده شغلی و تحصیلی فرزندان‌شان تصمیم می‌گرفتند. ولی شما در بین هم‌نسلان‌تان به نوعی برجسته هستید. چون آن‌قدر پیگیری و پافشاری کردید که با وجود مخالفت سرسختانه پدر، باز هم به هدف‌تان رسیدید و سر آخر هم او را از خودتان راضی نگه داشتید.

عاشق بودم، دیگر تعارف ندارد.

آقای عربانی، شما قبل از انقلاب وارد فضای تحریریه مجلات شدید. آن موقع خط قرمز‌ها و سانسور‌های کاریکاتوریست‌ها چه بود؟

ببینید، هر زمانی یک خط قرمز‌هایی وجود دارد و یک آزادی‌هایی. آن زمان خط قرمز ما دربار بود. وکیل، وزیر و امثال آنها آزاد بودند و می‌شد با آنها شوخی کرد. یک مقدار هم پلیس‌ها و آجودان‌های شهربانی را باید با احتیاط می‌کشیدیم.

خط قرمز‌های بعد از انقلاب چطور؟

لباس روحانیت. کما اینکه رفسنجانی یک روز برای بازدید از کانون پرورش فکری به محل کار ما آمده بود و قرار بود من درباره  قسمت انیمیشن توضیح بدهم. موقع رفتن یکی از محافظانش جلو آمد و گفت: «کاریکاتور حاج آقا رو می‌تونی بکشی؟ » گفتم اگر لباسشان را دربیاورند آره! (می‌خندد).

البته مطلب در گل‌آقا برای‌شان می‌نوشتم، ولی چهره و لباس‌شان را نباید به تصویر بکشیم.

در مجله‌های کاریکاتور بعضی از کاریکاتور‌ها با عنوان «بدون شرح» چاپ می‌شوند. این بدون شرح، شرحش چیست؟ اصلا از کجا وارد کاریکاتور شد؟

کاریکاتور هم مثل نقاشی انواع و اقسام دارد. آن موقع کاریکاتوری که ما می‌کشیدیم مضمون اجتماعی داشت و شرح و خبر را برای اینکه مستند باشد، می‌گذاشتیم و بر اساس مضمون آن کاریکاتور را می‌کشیدیم که در خارج از کشور هم سبک پرکاربردی است و با اینکه خیلی مشکل است، ولی در مجلات هم از آن استفاده می‌شد. ولی مجله ملانصرالدین این سبک را ابداع کرد. «بدون شرح» یعنی چی؟ یعنی تصویرگویاست و نیازی به توضیح ندارد که این سبک بعد گسترش پیدا کرد و بعضی از کارتونیست‌ها اصلا «بدون شرح‌کش» شدند. در این ۵۵ سالی که درگیر کاریکاتور و کارتون و طنز هستم یک موضوع جالبی را تجربه کردم؛ اینکه همان سوژه‌های اجتماعی که ۵۰ سال پیش در مجله توفیق و گل‌آقا وجود داشت هنوز هم با یک‌سری تغییر و تحول هستند. مثل اجاره‌های بالا، قیمت‌ها هر روز بالاتر می‌رود، مسأله مالک و مستأجر. یعنی بعد از گذشت ۵۵ سال هنوز هم می‌بینیم مشکلات همان‌هاست و هیچ فرقی نکرده. دولت‌ها آمدند و رفتند، اما اصل مطلب همان است که بود.

آقای عربانی، کار برای کاریکاتوریستی که در روزنامه‌های اصلاح‌طلب یا اصولگرا کار می‌کند چه تفاوتی با کاریکاتوریست‌های مستقل‌تر از جریان‌های سیاسی دارد؟

نگاهشان مثل روزنامه‌شان است دیگر. کاریکاتوریستی که در روزنامه اصولگرا کار می‌کند، طبیعتا با دیدگاه همان رسانه کار می‌کند.

 کاریکاتوریست‌های مستقل، کاریکاتوریست‌ترند. یک کاریکاتوریست مستقل برای خودش‌ ایده و خط مشی و دیدگاه دارد و در جهت فرمایشات یا پروتکل خاصی کار نمی‌کند

با توجه به اینکه این روز‌ها حوزه «سیاست» در سرفصل اخبار قرار گرفته، می‌خواهم بدانم در این شرایط کار کدام کاریکاتوریست سخت‌تر است؟

طبیعتا کار برای ما سخت‌تر است، چون ما با آتش بازی می‌کنیم.

ولی به لحاظ سوژه، به نظر می‌رسد کار یک کاریکاتوریست مستقل خیلی راحت‌تر از کاریکاتوریست‌های جناحی باشد.

کاریکاتوریست‌های مستقل، کاریکاتوریست‌ترند. یک کاریکاتوریست مستقل برای خودش‌ ایده و خط مشی و دیدگاه دارد و در جهت فرمایشات یا پروتکل خاصی کار نمی‌کند. پس طبیعتا کار یک کاریکاتوریست مستقل سخت‌تر است.

در سال‌های گذشته مردم بیشتر کاریکاتور‌ها را در روزنامه و مجلات چاپی می‌دیدند؛ به عنوان آخرین سوال نظرتان را درباره دوره‌ای بگویید که روزنامه‌ها و مجلات چاپی دیگر مشتریان سابق را ندارند و حتی اغلب آنها در حال‌ گذار به دیجیتال هستند. در این روزگار کاریکاتور‌ها چطور به تکامل‌شان ادامه خواهند داد؟

بالاخره یک راهی پیدا می‌شود. مثلا من الان کار‌هایم را در صفحه شخصی اینستاگرامم منتشر می‌کنم. البته پول و درآمدی ندارد و فقط به اشتراک می‌گذارم که مردم و مخاطبانم ببینند. این روزها من بیشتر انیمیشن کار می‌کنم، چون در روزگار امروز کاریکاتور با عصر دیجیتال همخوانی دارد.

 

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.