معجزه در برف/ چند روایت عجیب از یک امدادگر
عملیات های دشواری که «میرعلی آقا سیدی» را به امدادگری زبده بدل کرد
«میرعلی آقا سیدی» از آن کوهنوردانی است که مویش را در امدادونجات کوهستان سفید کرده. اهل آذربایجان شرقی است و سنگ بنای تیم امدادونجات کوهستان را اوایل دهه 80 در تبریز و سایر شهرهای کشور گذاشته است و چه بهانهای بهتر از این برای آغاز فعالیتهای داوطلبانه امدادی او در هلال احمر. حالا که عمر همکاریاش با جمعیت به 20سال رسیده است، به پشت سر که نگاه میکند، در کارنامهاش ماموریتهای امدادونجات بسیاری ثبت کرده است. آغاز فعالیتهای امدادی میرعلی آقا سیدی در جمعیت هلال احمر زلزله بم بود، بعد از آن در ورزقان و کرمانشاه به دستگیری از زلزلهدیدگان شتافت. تمام جادههای صعبالعبور روستاهای دورافتاده در استان آذربایجان شرقی را برای نجات جان هموطنانش پیموده و اتفاقات تلخ و شیرینی را در گنجینه خاطراتش جای داده است.
مرد میانسال با نایلونی که به دست داشت، برای جمعآوری گیاهان دارویی و معطر راهی منطقه کوهستانی کلیبر شد. منطقه برای تردد او بدون تجهیزات کوهنوردی آنقدرها امن نبود.
چند ساعتی از حضورش در منطقه نگذشته بود که به علت سُرخوردن روی سنگهای لرزان کوه، 200 متر از دیواره قلعه بابک سقوط میکند و داخل یکی از طاقچههای این دیواره روی نقطهای صعبالعبور میافتد.
درد شدیدی در ناحیه پا احساس میکند و توانایی بلندشدن ندارد. تنها فکری که در آن لحظه به ذهنش خطور میکند، تکان دادن نایلونی است که هنوز در دست دارد. نایلون را تکان میدهد و فریادکنان درخواست کمک میکند.
کوهنوردان و صخرهنوردانی که در آن حوالی حضور داشتند، با فریادهای این مرد 40ساله به سمت صدا میروند، اما امکان امدادرسانی به او را در آن نقطه ندارند.
خبر این حادثه را به جمعیت هلال احمر کلیبر و فرمانداری این شهرستان میدهند تا امدادگران برای کمک به مصدوم بروند.
ساعت حوالی سه عصر است که تیمی از امدادگران هلال احمر همراه میرعلی آقا سیدی از طریق بالگرد به منطقه میرسند.
بالگرد در یکی از مرتفعترین نقطههای کوهستان امدادگران را پیاده میکند: «چارهای نبود باید با فرود 200 متری خود را به میانه دیواره میرساندیم. این ماموریت یکی از ماموریتهای ویژه و بینظیر به خاطر فرود 200 متری امدادگران در دیواره بود. عملیات نجات آن مرد زمان زیادی طول کشید و تا او را از نقطهای که گرفتار شده بود، بیرون بکشیم و به مرکز درمانی منتقلش کنیم، 12 شب شده بود.» بازگشت امدادگران و مصدوم خارج از ساعت فعالیت امداد هوایی بود و امدادگران مجبور بودند مسیر طلانی را با پای پیاده برگردند، اما سرعت عمل خوب در عملیات نجات باعث شد تا این فرد دوباره به زندگی برگردد: «اگر سریع عمل نمیکردیم این مرد در میانه دیواره میماند و قطعا تا صبح زنده نمیماند.»
76 روز جستوجو در «میشوداغی»
درست است خیلی اوقات در عملیاتهای نجات آقا سیدی و دوستانش موفق نمیشوند حادثهدیدگان را زنده از معرکهای که در آن گرفتار شدهاند، نجات دهند اما در شرایطی پافشاری و حس مسئولیت آنها در انتقال اجساد حوادث، از بروز حوادث دیگر و به خطر افتادن جان انسانهای دیگر جلوگیری میکند: «جوانی 25ساله در کوهستان گم شده بود. او به علت ریزش بهمن در «میشوداغی» مرند زیر انبوهی از برف مانده بود و پیکرش پیدا نمیشد. جستوجوی امدادگران در روزهای نخست راه به جایی نبرد. هوا در این منطقه به شدت سرد و برف و بوران شدید بود. هرچند قرار بود عملیات جستوجو تا بهبود وضع هوا در منطقه متوقف شود، اما اصرار خانواده جوان برای پیدا کردن پیکر او همچنان ادامه داشت. آنها حتی با پیشنهاد پرداخت مبالغی از بومیهای منطقه برای پیدا کردن پیکر فرزندشان کمک گرفته بودند. صعود به ارتفاعات بهمنریز نگرانی ما را از بابت وقوع حادثه دیگری و به خطر افتادن جان این افراد بیشتر کرد، بنابراین به عملیات جستوجو ادامه دادیم.» امدادگران 76 روز به طور مستمر برای جستوجوی این فرد در منطقه حاضر میشدند و جستوجوی خود را از صبح تا شب ادامه میدادند. در روزهای سردی که برف و بوران امان همه را بریده بود و این تلاشها تا جایی پیش رفت که در نهایت پیکر جوان از زیر برف پیدا شد.»
نجات مادر باردار و فرزندش
آقا سیدی در منطقهای خدمت میکند که روستاهای صعبالعبور بسیاری دارد.
روستاهایی در میانه جنگل ارسباران که هر سال زمستان با شروع بارش برف، راههای دسترسی به آنها تا فصل گرم سال مسدود میشود، اما این شرایط به معنای تعطیلی عملیات امدادونجات و ارایه خدمات امدادی به اهالی این مناطق نیست: «خبر رسید که در یکی از این روستاها وقت زایمان زن بارداری است و باید نیروهای امدادی خود را سریعا به منطقه برسانند. تیم امدادی به همراه یک ماما توسط بالگرد امدادونجات راهی منطقه شد. با توجه به حجم بسیار زیاد برف و قرار داشتن روستا در مسیر شیبدار امکان نشستن بالگرد نبود، بنابراین از منطقه فاصله گرفتیم تا بالگرد بنشیند و باقی مسیر را تا روستا به صورت پیاده طی کنیم. طی این مسیر با توجه به حجم برف و مناسب نبودن کفش ماما چند ساعتی طول کشید. وقتی به روستا رسیدیم، حال مادر باردار اصالا مساعد نبود. ماما بعد از معاینه اعلام کرد نوزاد در شکم مادر فوت شده و مادر هم دچار آمبولی ریه است. اگر سریعا به بیمارستان منتقل نشود، او هم جان خود را از دست میدهد. چارهای نبود، باید مادر را سریعا به بالگرد میرساندیم. انتقال مادر در آن هوای سرد و عبور از میان برفی که تا زانو بالا آمده بود، کار دشواری به نظر میرسید. مامایی که همراه تیم بود، به دلیل مناسب نبودن کفش و لباس از امدادگران عقب ماند. به هر شکلی بود، با کمک امدادگران سریعا او را به بالای سراشیبی رساندیم و بیمار را داخل بالگرد قرار دادیم. بیمار باید سریعا به مرکز درمانی منتقل میشد، از طرفی نمیتوانستیم ماما را در روستا تنها بگذاریم، بنابراین بیمار را با بالگرد راهی مرکز درمانی کردیم و خودمان در روستا ماندیم. این در حالی بود که خلبان اعلام کرد برای بازگشت ما به منطقه برنخواهد گشت.»
بالگرد بیمار را به بیمارستان منتقل کرد و در راه برگشت علیرغم اینکه اعلام کرده بود امکان برگشت به روستا را ندارد، آمد و تیم امدادی را به شهر منتقل کرد: «وقتی به شهر رسیدیم، سریعا با مرکز درمانی که این مادر باردار منتقل شده بود، تماس گرفتیم و در کمال تعجب دیدیم هم مادر و هم نوزاد احیا شده و به زندگی برگشتهاند، همان جا خستگی آن روز سخت از تنمان خارج شد. همسر این زن میگفت همسر قبلیاش را حین زایمان به علت نبود بالگرد امدادی و نرساندن زن بیمارش به بیمارستان از دست داده و امروز از او زن دختر 14سالهای به یادگار مانده بود.»
درست است خیلی اوقات در عملیاتهای نجات آقا سیدی و دوستانش موفق نمیشوند حادثهدیدگان را زنده از معرکهای که در آن گرفتار شدهاند، نجات دهند اما در شرایطی پافشاری و حس مسئولیت آنها در انتقال اجساد حوادث، از بروز حوادث دیگر و به خطر افتادن جان انسانهای دیگر جلوگیری میکند
نجات نوزاد 40 روزه
آقا سیدی نیمی از عمر فعالیتهای نجاتگرانهاش را در راه همین روستاهای دورافتاده سپری کرده.
یکی دیگر از خاطراتی که هر وقت مرورش میکند، حال دلش خوب میشود، قصه نجات معجزهآسای نوزادی 40 روزه در میان برفهاست: «برای امدادرسانی به مسافرانی که داخل یک مینیبوس در گردنه گرفتار کولاک شده بودند، با خودروی آرگو راهی منطقه شدیم. از شدت برف و کولاک چشم چشم را نمیدید. از طریق گاردریلهای کنار جاده مسیریابی کرده و خود را به مینیبوس رساندیم. وقتی در محل حاضر شدیم، علاوه بر جمعیتی که در مینیبوس بودند، یک مادر همراه نوزاد 40 روزه و بیمارش هم حضور داشتند. وضع نوزاد اصالا خوب نبود و باید سریعا به بیمارستان منتقل میشد. مادر مخالفت کرد که همراه نوزادش سوار آرگو شود. صدای شدید برف و بوران اجازه نمیداد صدای ما به هم برسد. فریادزنان هشدار دادم این خودرو تنها شانس شماست و ا گر سوار نشوید، اینجا ماندگار خواهید شد و بچه جانش را از دست میدهد. باز هم قانع نشد. مادربزرگ بچه که در مینیبوس بود، بچه را در آغوش گرفت و سوار شد. مادر نوزاد فریاد میزد که بچهام میمیرد و من به او قوت قلب دادم که هیچ اتفاقی برای نوزاد نمیافتد. همراه نوزاد، مادربزرگش و چند زن و بچههای 7-8 ساله سوار آرگو شدیم و به سمت شهر حرکت کردیم. در میانههای راه آرگو هم خراب شد. ما ماندیم و قولهایی که برای زنده ماندن این جمعیت داده بودیم. آرگو راه نمیرفت و صدای ضجههای مادر نوزادی که در آغوش گرفته بودم، در گوشم میپیچید. بچه را زیر کاپشن گرفتم و شروع به دویدن کردم. هر چه میرفتم فقط برف بود و بوران. راه زیادی را میان برفها دویدم. هر قدم که برمیداشتم یاد قول قاطعانهای میافتادم که به مادر نوزاد داده بودم. یک لحظه گویا معجزهای رخ داده باشد، خودم را کنار جاده دیدم. برای خودروهای عبوری دست تکان میدادم و درخواست کمک میکردم. بالاخره بچه را به بیمارستان رساندم و وقتی فهمیدم زنده است، انگار دنیا از آن من شده بود.»
راهی که آن روز آقا سیدی همراه آن نوزاد به تنهایی دوید، هفته گذشته شاهد حمله گرگها به یک نفر بود. خطر بزرگی از بیخ گوش آقا سیدی گذشته بود. راه پرخطری که او رفت، شاید در سایه لطف الهی به آقا سیدی مسیر امنی شد تا این امدادگر فداکار به قولی که به مادر آن نوزاد داده بود، عمل کند.
همه داوطلبان قهرمانند/مدال آور مسابقات تکواندوی ترکیه از خانوادهای هلالاحمری میآید