حراج تاریخ گوشه پیاده‌رو!

از سماور عروس قاجاری و مدال افتخار جنگ جهانی تا عتیقه‌هایی که زیر زمینی معامله می‌شوند

به‌ناز مقدسی| تاریخ، پارادوکس عجیبی در دلش دارد که بدون مناسبت هم می‌شود رفت سراغ آن. در واقع همه‌چیز در جهان  تاریخ مصرفی دارند و شاید تنها این خودِ تاریخ است که هیچ تاریخ مصرفی ندارد و هرروز و هرزمان می‌شود رفت سراغ آن!

خیابان منوچهری هم از آن‌دست بازارهای قدیمی تهران است که انتهایش وصل می‌شود به تاریخ، به عتیقه و آنتیک‌فروشی‌هایی که مغازه‌هایشان پر است از وسایلی که رنگ‌وبوی روزهای گذشته را می‌دهد. از سکه‌های عهدبوق و اسکناس‌های رنگارنگ تاریخ، گرفته تا آفتابه و لگن‌های مسی و سماورهای اشرافی. ساعت‌های قدیمی، لاله‌های ریزودرشت، گلدان‌های چینی، قاشق‌های فلزی زنگ‌زده در کنار انگشترها و تسبیح‌های دانه‌درشت، پشت ویترین‌های گردوخاک‌گرفته مغازه‌ها خودنمایی می‌کنند.

ساعت 12 ظهر است. پاساژ «منوچهری» همان جایی است که شاید خیلی از مشتریان ثبت این بازار، مغازه‌های لوکس آنتیک‌فروشی‌اش را می‌شناسند. با این‌حال چراغ اغلب مغازه‌های پاساژ خاموش است و پشت در شیشه سکوریت برخی از آنها نوشته شده: «ساعت کاری این فروشگاه در روزهای شنبه تا پنجشنبه، از ده‌ونیم صبح تا 9 شب.»

با این‌حال این روزها گذر از خیابان منوچهری، چهره بی‌رمق این بازار آنتیک‌فروشی را به‌خوبی نمایان می‌کند. مغازه‌ها اغلب خالی از مشتری هستند و مغازه‌دارها یا جلوی در مغازه‌ها نشسته‌اند یا چند نفری دورهم جمع شده‌اند و از معاملات و وضعیت بازار و نرخ ارز حرف می‌زنند. کمی آن‌طرف‌تر بساطی‌ها هم وسایل‌شان را چسبیده به جدول پیاده‌روهای باریک منوچهری، پهن کرده‌اند و در آن روز آلوده تهران زیر آفتاب ظهر ماه رمضان نفس می‌کشند.

نشان 50 میلیاردی بر جای‌مانده از جنگ

سماور رنگ‌ورو رفته یک عروس قاجاری را 3میلیون‌و 700 هزار تومان می‌فروشد و وقتی می‌بیند که از قیمتش جا خوردم، می‌گوید: «هرچه دوست داری بده و برش دار.» پیر است و در آلوده‌ترین روز تهران دهانش را نصفه‌ونیمه با ماسک پوشانده. روی پاهایش نشسته و چانه‌اش را به‌دست‌هایش تکیه داده، وسایلی که برای فروش در بساطش دارد، روی پارچه‌ای که از فرط آلودگی به سیاهی می‌زند پهن کرده و هرچند لحظه یک‌بار جواب مشتری‌هایش را می‌دهد. درواقع این روزها هرچقدر مشتریان عتیقه‌فروشی‌های خیابان منوچهری کم شده‌اند اما باز بساط دستفروش‌هایش پررونق‌تر به‌نظر می‌رسد.

در پیاده‌رویی که توسط بساطی‌ها  قرق شده، مردی با فروشنده سر قیمت یک دوچرخه انگلیسی عتیقه بحث می‌کند. فروشنده می‌گوید، 10 میلیون تومان و خریدار هم جواب می‌دهد، 8 تومان بیشتر نمی‌دهم. فروشنده هم با دستش به انتهای خیابان اشاره می‌کند و ادامه می‌دهد: «همین الان برو سر چهارراه استانبول، قیمت دلار امروز را بگیر و سریع برگرد! فردا بیا دوچرخه انگلیسی با این رشد قیمت دلار، پوند و یورو می‌شود 11 تومان.»

بساط مرد دستفروش پر است از خرت‌وپرت‌های قدیمی اما متفاوت با چیزی که از کالای عتیقه انتظار داریم. درواقع حالا یک‌سری از وسایل و ابزارهایی که بچه‌های نسل دهه 50 و 60 آرزو داشتند که آنها را داشته باشند سر از عتیقه‌فروشی‌ها درآورده است. درست مثل دوربین‌های قرمزرنگ اسلایدی که زمانی پای‌ثابت سوغاتی‌های سفرهای زیارتی مکه و سوریه بود.

آن‌طرف‌تر، مرد جوانی لباسی با خط‌های پلنگی پوشیده و موهایش را با یک کش نازک زردرنگ بسته، در حالی‌که چراغ گازی را در دست گرفته و بالاوپایینش می‌کند به نصیحت پیرمرد گوش می‌دهد: «اگر بخواهی این وسایل را کرایه هم می‌دهیم. پول همه‌اش را بده و ببر فیلمت را بساز. وقتی برگرداندی یک مبلغی از پول کم می‌کنم و بقیه‌اش را برمی‌گردانم.»

تا همین چندسال نرسیده به چهارراه استانبول، در ضلع غربی خیابان منوچهری، پیرمردی کاسبی می‌کرد که مغازه‌اش پاتوق مشتریان اجاره‌ای بود. او در ازای دریافت پول و چک وسایل امانت‌فروشی‌اش را امانت می‌داد، اما حالا به‌غیر از این مرد دستفروش که پیشنهاد اجاره وسایل بساطش را می‌دهد، اغلب فروشندگان می‌گویند؛ کرایه نداریم.»

در پیاده‌رویی که توسط بساطی‌ها  قرق شده، مردی با فروشنده سر قیمت یک دوچرخه انگلیسی عتیقه بحث می‌کند. فروشنده می‌گوید، 10 میلیون تومان و خریدار هم جواب می‌دهد، 8 تومان بیشتر نمی‌دهم. فروشنده هم با دستش به انتهای خیابان اشاره می‌کند و….

صدای اذان که بلند می‌شود، مردی فربه که روی چهارپایه نشسته و نشان‌ها و مدال‌های ریزودرشتی را مقابلش پهن کرده. «حاجی من میرم نماز برگردم، حواست به بساط ما باشه.» تا برگشتنش، مشتری‌های زیادی به بساطش سر می‌زنند و حاج آقای ریش سفیدی که همزمان بساط خودش و او را می‌پاید هرچند جمله یک‌بار تکرار می‌کند: «من قیمت ندارم، تا برمی‌گردد بیا بساط ما را ببین تا از نماز برگردد.» با این‌حال فروشنده مدال‌ها هم که برمی‌گردد نمی‌تواند مشتری برای خودش دست‌وپا کند آنقدر که قیمت‌ها بالا رفته‌اند. او می‌گوید در بساطش از مدال‌های 50 هزارتومانی تا 50 میلیون‌تومانی که از جنگ جهانی باقی مانده هم پیدا می‌شود. بساطی‌های خیابان منوچهری فقط اسم‌شان بساطی است، بعضی‌هایشان انبارهایی پشت بازار یا خانه‌هایشان هم دارند و در روی همین پارچه‌های رنگ‌ورو رفته و دودزده‌شان سرمایه‌ای نشسته که شاید با یک حساب‌وکتاب سرانگشتی به میلیارد هم برسد.

هیچکس آمار زیرزمینی ها را نمی‌دهد

گزارش‌های متعدد از این بازار نشان می‌دهد که به موازی با آنتیک‌فروشی‌های خیابان منوچهری، چندنفر از دانه‌درشت‌ها و دلالان عتیقه به‌صورت زیرزمینی معاملاتی را در کوچه‌پس‌کوچه‌های منوچهری انجام می‌دهند. با این‌حال این اتفاقی نیست که به‌راحتی بتوان واردش شد و آنهایی که دست‌شان در این کار است به‌خوبی می‌دانند که به غریبه‌جماعت آن‌هم وسط این بازار کساد نباید اطلاعات بدهند! آنها مشتریان خاص خودشان را دارند و همیشه قبل از معاملات به‌صورت تلفنی با مشتریشان قرار می‌گذارند. بنابراین گران‌ترین و لوکس‌ترین کالایی که در کف بازار منوچهری می‌شود پیدا کرد نهایتا می‌رسد به یک سماور نقره‌ قاجاری با 4هزار و 600 گرم وزن که در پشت ویترین جلوه خاصی دارد: «خودتان حساب کنید چقدر نقره امروز گرمی چند است» این را فروشنده میانسال مغازه می‌گوید و خودش فورا دستش را می‌برد روی ماشین حساب: «105 میلیون‌تومان». او خیلی زود متوجه می‌شود که باید به سراغ معرفی سماورهای ارزان‌تر مغازه‌اش برود و همین هم می‌شود که پای سماور گچ‌گرفته و زوار دررفته‌ای می‌رود و داستانش را اینگونه روایت می‌کند: «مردمانی که از زمان قدیم درک دارند این سماورها را باارزش‌تر می‌دانند. این سماور نقره چیزی نیست که در زندگی عوام وجود داشته باشد. این سماور اشرافی است. گِلی که به دیواره‌های این سماور چسبیده است را می‌بینی؟ نشان می‌دهد مدت‌ها با این سماور چایی خوردند!»

با همه اینها مغازه‌داران حوصله دارند که از کسب‌وکارشان هم برای مشتری‌ها درددل کنند: «بعد از گرانی‌های چندسال اخیر تقریبا مشتری‌هایمان نصف شدند و بعد هم که کرونا آمد و یک‌مدت در تعطیلی و قرنطینه به‌سر بردیم. حالا هم که مدتی است به روال سابق سر کار می‌آییم اما همان مشتریان نصف‌ونیمه قبل را هم نداریم.»

یک سماور نقره‌ قاجاری با 4هزار و 600 گرم وزن که در پشت ویترین جلوه خاصی دارد: «خودتان حساب کنید چقدر نقره امروز گرمی چند است» این را فروشنده میانسال مغازه می‌گوید و خودش فورا دستش را می‌برد روی ماشین حساب: «105 میلیون‌تومان».

او در میان حرف‌هایش به این نکته اشاره می‌کند که همان مشتری‌های قدیمی‌اش که دست‌شان به دهان‌شان می‌رسد حالا اگر هم برای خرید دوباره به مغازه‌اش سر بزنند به‌دنبال جنس معیوب هستند: «الان همان پولدارها هم دیگر قدرت خرید سال‌های قبل را ندارند. می‌آیند کلی هم چانه می‌زنند و سر آخر هم دست می‌گذارند روی کالاهای معیوب که قیمت‌شان پایین‌تر است.»

با همه اینها این روزها در خیابان منوچهری هم، پول حرف اول را می‌زند! صدای دلارفروش‌های چهارراه استانبول هم هرروز نمک به زخم کاسبانی می‌پاشد که درست در یک‌قدمی این بازار پرنوسان، هرصبح باید کرکره مغازه‌هایشان را بالا بکشند تا شاید مشتری‌های قدیمی برگردند.

 

 

 

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.