گفتم: تو کیستی؟ گفت: تو!

از حسین بن منصور حلاج نقل می‌کنند که گفت: «محبوبم را به چشم دل دیدم. گفتم: تو کیستی؟ گفت: تو!»

«حلاج‌نامه» نوشته حسین قنبری، به زمانه، زندگی و آثار حسین بن منصور حلاج می‌پردازد؛ مردی که خلیفه عباسی به حکم علمای ظاهربین زمان حکم به اعدامش داد و در نهایت با شکنجه و تازیانه و شلاق، کشته شد. مردی که بسیار جلوتر از زمانه‌اش بود و از وحدتی سخن می‌گفت که کثیر جماعت نادان، نمی‌فهمیدند.

«محبوبم را به چشم دل دیدم. گفتم: تو کیستی؟ گفت: تو!»‌ (حسین بن منصور حلاج)
درباره حسین بن منصور حلاج فراوان گرفته‌اند؛ آنکه فریاد «انا الحق» زد، تکیفرش کردند، کافرش دانستند، او را به درخت آویختند، مثله‌اش کردند، پیکرش را آتش زدند و در نهایت یکی از فجیع‌ترین مرگ‌های تاریخ را برایش رقم زدند. خلیفه عباسی به حکم علمای ظاهربین زمان، حکم به اعدامش داد و در نهایت با شکنجه و تازیانه و شلاق، کشته شد. مردی که بسیار جلوتر از زمانه‌اش بود و از وحدتی سخن می‌گفت که کثیر جماعت نادان، نمی‌فهمیدند. ندای «انا الحق» او بعدها در تفکرات، تأملات و اشعار و ابیات بسیاری از متفکران و شاعران و نویسندگان بازتاب یافت و هنوز هم صدایش در فرهنگ ادبیات و عرفان منعکس است. عطار، حافظ، مولوی، ابوسعید ابوالخیر، اقبال لاهوری و حتا معاصران هم فراوان اشاراتی به او داشته‌اند.
زمانی که او را آویختند و دستش را بریدند، ناگهان دیدند که با دست بریده، در حال نمایشی از وضو ساختن است. جماعت گفتند این چه حالت است؟ منصور گفت: رکعتان فی العشق، لا یصح وضوء‌هما الّا بالدّم. دو رکعت نماز عشق است، وضوی آن صحیح نخواهد بود مگر با خون! عطار در کتاب «تذکره الاولیاء» خود لحظه بر دار کردنش را چنین توصیف می‌کند. بعدها هم درباره زندگی و زمانه او زیاد گفتند اما کتاب «حلاج‌نامه» نوشته محمدرضا قنبری که به تازگی از سوی نشر «سخن» منتشر شده، تفاوت‌های عمده با دیگر آثار دارد؛ اینکه در زمانه معاصر نوشته می‌شود و به روزگار و احوال و آثارش می‌پردازد.
پی‌نوشت:
تصویر مربوط است به مجسمه منصور حلاج در آرامگاه او واقع در بغداد.

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.