عمو خیاط؛ معلمی که معلم نیست!

گفت‌وگو با پیرمردی که دغدغه با سواد کردن کودکان کار و خیابان را دارد

وقتی پایش برای آموزش چند دانش‌آموزی که معلم‌ها از آنها دست شسته بودند، به دروازه‌غار باز شد، نمی‌دانست که راه زندگی‌اش کاملا عوض می‌شود، او معلمی است که نه رسمی آموزش‌و‌پرورش است و نه از آنجا حق‌التدریس می‌گیرد. اما با این حال، خیلی‌ها عمو خیاط را در زابل و چابهار و سراوان می‌شناسند. اگر یک روزی خواستید عمو خیاط را پیدا کنید، می‌توانید نشانی‌اش را از بچه‌های دروازه‌غار و شوش و پاسگاه نعمت‌آباد بگیرید.

ملیحه محمودخواه-علی صداقتی خیاط را خیلی‌ها می‌شناسند. جوان‌تر که بود برای تحصیل به خارج از کشور رفت و در دو رشته اقتصاد سیاسی و جامعه‌شناسی درس خواند. سال56 به ایران برگشت. اما از سال70 که خیلی اتفاقی وارد آموزش کودکان کار شد، راه زندگی‌اش کاملا تغییر کرد. از همان زمان که عمو خیاط نام گرفت.

برای پروژه‌ای به دروازه غار رفتم. گروهی به آنجا می‌رفتند و حدود صد دانش‌آموز را که اکثرا کودک کار بودند، آموزش می‌دادند، اما از میان آنها حدود 30 دانش‌آموز بودند که به قول مسئولان مدرسه دست از آنها شسته بودند. نه درس گوش می‌کردند و نه اجازه می‌دادند بقیه درس یاد بگیرند. اگر هم معلم حرفی به آنها می‌زد، تمام شیشه‌های کلاس را پایین می‌آوردند. آن زمان اعتقاد داشتند که این بچه‌ها آموزش‌پذیرنیستند. قرار شد من به عنوان آموزگار با این بچه‌ها کار کنم. یک اتاق در دروازه‌غار اجاره کردم و این بچه‌ها شدند شاگردان من. با این بچه‌ها که هم‌کلام و هم‌صحبت شدم تازه فهمیدم چه بچه‌های خوبی هستند. همان جا بود که نامم شد عمو خیاط. چون آنجا همه زن‌ها خاله بودند و همه مردها عمو و چون عمو علی زیاد بود، به من می‌گفتند عمو خیاط.

او در ادامه خاطراتش می‌گوید: «6 ماه که گذشت شرایط این بچه‌ها کاملا تغییر کرد. من فهمیده بودم آنچه که این بچه‌ها ندارند، اتاق خالی ذهن است. من کاری که برای این بچه‌ها کردم این بود که اتاق ذهن آنها را خانه‌تکانی کردم. حالا هم بعضی از شاگردانم که پیش من می‌آیند، از همان بچه‌های آن کلاس یکی دو نفری پزشک شدند و چند نفری مهندس. بین آنها موزیسین و هنرمند و نقاش هم پیدا می‌شود و چند نفری هم برای ادامه درس‌خواندن به خارج از کشور رفته‌اند.

روش جدید برای آموزش جواب داد

او می‌گوید خیلی وقت‌ها می‌گویند فلانی بی‌سواد است، فلانی نمی‌تواند بخواند و بنویسد، اما به نظر من هیچ کس بی‌سواد نیست. اینها فقط آموزش ندیده‌اند. بیشتر بچه‌های کار آنقدر مشغله داشتند که تنها نصف یک روز در هفته را می‌توانستند سر کلاس حاضر بشوند. به همین دلیل چیزی که به آن رسیدم این بود که روش آموزش به این بچه‌ها درست نبوده و به همین دلیل سال‌ها روی این موضوع کار کردم و روشی پیدا کردم که هر کسی که سواد ندارد، 15 روزه می‌تواند خواندن و نوشتن یاد بگیرد. در این روش 22 نشانه را آموزش می‌دهیم. وقتی فرد توانست بدون اشکال، استرس و ترس از نمره، خواندن و نوشتن را یاد بگیرد، آن‌وقت استثناهای زبان را یادمی‌دهیم.

عمو خیاط روزها و شب‌هایش را یا در محله‌های دروازه‌غار و شوش و پامنار می‌گذراند یا اینکه برای یاد دادن سواد به بچه‌هایی که از همه چیز محروم هستند، به نقطه صفر مرزی می‌رود یا کوله‌بار سفرش را می‌بندند و راهی کرمان، هرمزگان و کهگیلویه‌وبویراحمد می‌شود. حالا کتاب‌های برج غار، غار تار، ترس غار و زیرگذر را منتشر کرده و هر جا که می‌رود همین کتاب‌ها می‌شوند مبنای آموزش‌های 45 ساعته‌اش.

همه ساعت‌های این معلم به باسوادکردن بچه‌ها می‌گذرد تا محرومیت سبب بی‌سواد ماندن هیچ کودکی نباشد. او گِله دارد و می‌گوید در جامعه ما عدالت آموزشی وجود ندارد؛ وقتی کودکی بی‌سواد را می‌بیند عدالت آموزشی برای او بی‌معنا می‌شود.

عمو خیاط نه بیمه است و نه از آموزش‌وپرورش حقوقی می‌گیرد. او بی‌نام و نشان همچنان به فرزندان این مرزوبوم سواد و البته زندگی‌کردن می‌آموزد. او می‌گوید برای این بچه‌ها باید اتاق خلوت ذهن ایجاد کرد، چراکه شرایط این بچه‌ها با بقیه متفاوت است. انقدر دغدغه و مشکل، ذهن این بچه‌ها را اشغال کرده است که جایی برای درس‌خواندن برایشان باقی نمی‌گذارد.

او برای آنکه بچه‌ها از درس دل‌زده نشوند روزها و شب‌ها در کپر پابه‌پای آنها می‌ماند تا هیچ بی‌سوادی باقی نماند.

این معلم دلسوز در برخی از مناطق الفبا را با همان زبان مادری آموزش می‌دهد، زیرا به اعتقاد او کودکی که در یک منطقه تُرک‌زبان یا بلوچ و لری زندگی کرده است، نمی‌تواند فارسی را آنطور که ما می‌خواهیم یاد بگیرد. به همین علت کافی است حرف را با همان زبان مادری یادش بدهیم. این کار سبب می‌شود که جایگاه حرف را بشناسد و وقتی این اتفاق افتاد، خودبه‌خود فارسی را هم می‌آموزد.

او نگران است، نگران آمار بی‌سوادی که سال گذشته اعلام شد. یک‌میلیون و 200هزار بی‌سواد که نام و نشان‌شان در هیچ دوره آموزشی ثبت نشده است. هر چند که به قول او بی‌سوادی به معنای عدم‌توانایی در خواندن و نوشتن نیست، چه‌بسا افراد زیادی که شعر می‌گفتند و داستان‌سرایی می‌کردند بدون آنکه حتی بتوانند یک کلمه بنویسند.

او اعتقاد دارد که عزمی جدی برای حل مشکل خواندن و نوشتن نیاز است که اگر مدیریت و اهمیتی برای این اتفاق رقم بخورد، دیگر هیچ کسی با مشکل خواندن و نوشتن روبه‌رو نخواهد شد.

 

۱ دیدگاه
  1. سهیلا شهشهانی می‌گوید

    واقعا عالی است.جای آن است که خیلی بیشتر معرفی گردد.

ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.