اشهدمان را خواندیم/ روایت نجات یک کوهنورد از ارتفاعات«سفیدکوه»

«زینب توانایی‌سرشکی» داستان نجات کوهنوردی در ارتفاعات «سفیدکوه» از مرگ را سخت‌وپیچیده توصیف می‌کند

«همیشه آرزو داشتم برای نجات جان دیگران قدمی‌ بردارم.» این مهم‌ترین دلیلی بود که «زینب توانایی‌سرشکی» را از پانزده سالگی به کلاس‌های آموزشی مختلف در هلال‌احمر کشاند. متولد 66 است و اهل خرم‌آباد. دو سالی بعد از عضویتش در هلال‌احمر به خوزستان رفت و از‌ سال 87 تا 90 در این استان در دوره‌های آموزشی آتش‌نشانی هم شرکت کرد. زندگی در منطقه کوهستانی لرستان او را به سمت کوهنوردی و صخره‌نوردی حرفه‌ای سوق داد و حالا چند سالی است که زینب توانایی به یکی از امدادگران کوهستان خرم‌آباد تبدیل شده است؛ کسی که ماموریت‌های سخت کوهستان در این استان اغلب خالی از حضور او نیست.

از سیل ‌سال 98 گرفته تا زلزله کرمانشاه و دیگر حوادث مهم حضور دارد و اگر فراغتی برایش باقی بماند، با فعالان محیط‌زیست و حامی‌ حیوانات استان خود همراه می‌شود. او می‌گوید: «یکی از ماموریت‌های سختی که در آن حضور داشتم، نجات جان یک کوهنورد در سفیدکوه بود. زمستان بود و احتمال یخ‌زدگی کوهنورد وجود داشت. وقتی فهمیدیم باید از کنار منطقه مین عبور کنیم، اشهدمان را خواندیم. نمی‌توانستیم آن فرد را در کوهستان رها کنیم. از طرفی اگر برمی‌گشتیم وقت زیادی را از دست می‌دادیم. قسمتی از فنس‌های دور منطقه مین را بریدیم و با ترس‌ولرز از آن عبور کردیم.»

 

سال‌های تجربه

ماجرا بعد از مهاجرت چند ساله‌اش به خوزستان جدی‌تر شد؛ وقتی که دوره‌های اولیه امدادونجات و دوره‌های امداد کوهستان را در هلال‌احمر گذرانده بود و در خوزستان هم به تیم آتش‌نشانی پیوست تا تمرین‌ها و دوره‌های آموزشی را کامل‌تر کند. زینب توانایی می‌گوید: «حدود پنج سال در خوزستان زندگی می‌کردم. در این استان عضو تیم آتش‌نشانی شدم و در تمام مانورها و فعالیت‌های آموزشی آتش‌نشانی حضور داشتم.

جزوه مفصلی برای آموزش امدادونجات نوشته بودم که قرار بود منتشر شود، اما به‌دلیل بازنشسته‌شدن معاون آموزش آتش‌نشانی خوزستان، نیمه‌کاره ماند. در همان دوران طرح‌های زیادی برای ساخت وسایل کمک امدادی به آتش‌نشانی دادم. ابتدا از آنها استقبال هم شد، اما به‌دلیل نبود بودجه و منابع مالی به نتیجه نرسید. همه اینها به دلیل دغدغه‌ای بود که در زمینه امدادونجات داشتم.»

اجرای مانور آتش‌نشانی در‌ سال 90 بهانه‌ای شد برای اینکه مسئولان خوزستان که تا آن روز آوازه توانایی‌های او را شنیده بودند، از نزدیک با مهارت‌هایش آشنا شوند: «هنگام اجرای مانور پایین آمدن از پل، یکی از طناب‌ها پاره شد و من با خونسردی به فرود ادامه دادم. شهردار وقت تحت‌تاثیر این مانور قرار گرفته و از قبل هم آوازه مهارت‌های من را شنیده بود. همانجا در سخنرانی اعلام کرد مجوز استخدام آتش‌نشان‌های زن را صادر می‌کند و من اولین زنی هستم که در خوزستان به استخدام رسمی‌ آتش‌نشانی درمی‌آیم.

البته یک ماه بعد به دلایل مختلف دو نفر دیگر از زنان به استخدام آتش‌نشانی درآمدند. مدتی بعد هم من به خرم‌آباد برگشتم. گرچه ماجرای استخدام من به‌عنوان زن آتش‌نشان در خوزستان به جایی نرسید، اما خوشحالم که آن مانور باعث شد تا زنان هم بتوانند به‌عنوان آتش‌نشان رسمی‌ استخدام شوند.»

عبور از منطقه مین

به خرم‌آباد که برگشت کوله‌بار تجربه‌اش پروپیمان‌تر شده بود. دوره‌های تخصصی راپل، کوهستان، فرود و … را پشت‌سر گذاشته بود. از‌ سال 94 جدی‌تر از قبل در عملیات‌های امدادونجات کوهستان شرکت می‌کرد. نجات جان 16نفر از مرگ حتمی‌ در این عملیات‌ها، زینب توانایی را به ادامه این راه مصمم‌تر کرده بود. او می‌گوید: «یکی از سخت‌ترین ماموریت‌هایی که در آن شرکت کرده بودم، نجات یک کوهنورد گرفتارشده در ارتفاعات سفیدکوه بود.

موقعیتی که این فرد در آن گرفتار شده بود، از یک‌طرف به کوهستان منتهی می‌شد و راه دسترسی به او پادگان باباعباس بود؛ منطقه ممنوعه‌ای که اجازه گذر از آن را نداشتیم و باید آن را دور می‌زدیم. درست کنار این پادگان، زمین حصارکشی‌ و مین‌گذاری شده‌ای بود و گذر از آن، هم خطرناک و هم ممنوع. زمستان بود و احتمال یخ‌زدگی کوهنورد وجود داشت. وقتی فهمیدیم باید از کنار منطقه مین عبور کنیم، اشهدمان را خواندیم.

نمی‌توانستیم آن فرد را در کوهستان رها کنیم. از طرفی اگر برمی‌گشتیم وقت زیادی را از دست می‌دادیم. قسمتی از فنس‌های دور منطقه مین را بریدیم و با ترس‌ولرز از آن عبور کردیم. در دوره‌های امدادونجات یاد گرفته بودیم که اولویت باید نجات جان خودمان باشد، اما در آن شرایط نمی‌توانستیم آن فرد را به حال خود رها کنیم. به انتهای مسیر که رسیدیم تازه با دیواره صخره‌ای بزرگی مواجه شدیم که گذر از آن کار بسیار سختی بود.

هوا آن‌قدر سرد بود که آب بطری‌های همراه‌مان یخ زد. مسیر هم مسیر خطرناک و سخت‌گذری بود. چند جا من دست به سنگ شدم و از صخره بالا رفتم و بقیه تیم را با طناب بالا کشیدم. بعدازظهر بود که برای این ماموریت به منطقه سفیدکوه زده بودیم و 2 نیمه شب بود که به بالای سر فرد گمشده رسیدیم.

توانسته بود آتشی درست کند و خودش را گرم نگه دارد. زمان اعلام موقعیتش به ما گفته بود در کوهپایه است، اما 200 متر با قله بیشتر فاصله نداشت. جایی که در آن گرفتار شده بود، جای خطرناکی بود و برای نجاتش باید از طناب بلندی استفاده می‌کردیم، اما طنابی که همراه داشتیم، کوتاه‌تر بود.

وقتی خیال‌مان راحت شد که می‌تواند تا صبح دوام بیاورد، به سمت پایین برگشتیم تا صبح زود امداد هوایی برای نجاتش راهی کوهستان شود.» این تنها ماموریت سخت زینب توانایی نبود که در آن مجبور شده بود اشهد خود را بخواند و برای گذر از مسیرهای سخت، با زندگی خداحافظی کند. ماموریت‌هایی در سیل 98 و حوادث دیگر هم بودند که دست‌به‌دامن مهارت‌های او شوند و از او برای نجات جان گرفتارشدگان کمک بگیرند.

 

کولبری کردیم

سیل نوروز 98 در لرستان یکی از سخت‌ترین تجربه‌های امدادگران این استان بود. وقتی سیل به خرم‌آباد رسید، او در پایگاه مشغول راهنمایی مسافران نوروزی بود. خبر سیل را که شنید برای امدادرسانی اعلام آمادگی کرد.

با این‌حال زنان امدادگر فرصت چندانی برای حضور در مناطق سیل‌زده پیدا نمی‌کردند: «ابتدا مشغول کمک برای توزیع اقلام ضروری شدم. یکی از انجمن‌هایی که با آنها همکاری داشتم، گفتند به مناطق سیل‌زده می‌روند تا کمک‌رسانی کنند.

من هم با آنها راهی مناطق سیل‌زده شدم. کولبری، تجربه سختی در این سیل بود. اقلامی‌ مثل برنج، روغن، پتو و موادغذایی را بار نیسان کردیم و به سمت روستاهای کوهستانی راه افتادیم. از جایی به بعد دیگر جاده‌ای وجود نداشت و مسیر کوهستانی را باید با آن همه بار، با پای پیاده عبور می‌کردیم.

20 نفر بودیم و هرکدام کوله بزرگ سنگینی به دوش گرفتیم. دو کیسه بزرگ هم در دست‌مان و راه افتادیم. بیش از 10 ساعت در مسیری کوهستانی کولبری کردیم تا به روستای اصلی رسیدیم و اقلام را به دهیاری و کدخدای روستا تحویل دادیم. در حین برگشت بدن یکی از همراهانمان انرژی تخلیه کرد و بیهوش شد. هوای سردی بود. با دو تکه چوب و کاپشن دو نفر از اعضای تیم برانکاردی تهیه کردیم و هم‌تیمی‌ خودمان را روی برانکارد به محلی که ماشین در آن منتظرمان بود، رساندیم.»

 

امدادگران زن فرصت برابر می‌خواهند

رساندن دارو به اهالی روستایی که در سیلاب محاصره شده بودند، از خاطرات دیگری است که زینب توانا از سیلاب در یاد دارد. طغیان رودخانه، پل‌ها را از بین برده و فاصله دو خشکی را بیش از حد زیاد کرده بود:  «در یکی از ماموریت‌های سیلاب، به روستایی در منطقه کبوترلانه رسیدیم که سیل تمام راه‌های ارتباطی روستا را قطع کرده بود.

خانواده‌ای به دارو نیاز داشت، اما کسی نمی‌توانست آن دارو را از عرض رودخانه به سمت روستا ببرد. به کمک یکی از همراهانم که غارنوردی حرفه‌ای بود، طنابی را به سمت دیگر رودخانه فرستادیم. طناب سر جای خود محکم شد و با استفاده از آن کمک‌های دیگر هم به دست افرادی که در سیلاب گرفتار شده بودند، می‌رسید.»

از تجربه‌های امدادونجات کوهستان و مانورهایی می‌گوید که نیاز به تصمیم‌گیری در لحظه دارد و هرقدر این تجربه‌ها بیشتر می‌شوند، آمادگی امدادگران را بالاتر می‌برد: «زنان امدادگر هم مانند مردان توانایی‌های زیادی دارند که با تجربه و تکرار می‌توانند آن را پرورش دهند، اما در بسیاری از ماموریت‌ها زنان امدادگر شانس کمتری برای حضور دارند.

فکر می‌کنم در این زمینه باید فرصت‌های برابری به افرادی که توانایی‌های یکسانی دارند، داده شود.» حضور در میان اعضای انجمن‌های دوستدار محیط‌زیست و انجمن‌های حمایت از حیوانات در این سال‌ها تجربه‌های خوبی برای او به یادگار گذاشته است.

از کمک به پاک‌سازی مناطق کوهستانی گرفته تا نجات گله‌ای که در منطقه صخره‌ای گرفتار شده بود: «ماه رمضان بود. یکی از اعضای انجمنی که در زمینه حمایت از حیوانات فعالیت می‌کرد، با من تماس گرفت و گفت گله‌ای در منطقه کوهستان گرفتار شده و به کمک من نیاز داشتند.

خسته‌وبی‌رمق بودم. با این‌حال دلم نیامد آن حیوانات را همانجا رها کنم. خودرویی به امانت گرفتیم و راه افتادیم. وقتی به آنجا رسیدیم، متوجه شدیم گله را گرگ زده و آنها به‌‎دنبال جای امن، به نقطه‌ای صعب‌العبور در میان صخره‌ها رفته بودند. صخره‌ای طاقچه‌مانند بود و راه پس‌وپیش نداشتند. 20 روزی آنجا گرفتار شده بودند.

به‌جز دو درختچه کوچک که برگ‌هایش را بزهای گله خورده بودند، چیزی برای خوردن نداشتند. با طناب‌کشی، خودمان را به صخره رساندیم و از آنجا یکی‌یکی بزهای گله را به کمک طناب از آن صخره نجات دادیم.»

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.