حاشیه های حال و روز تب‌دار متروپل

گزارش خبرنگار اعزامی شهروندآنلاین از حال و هوای آبادان بعد از حادثه ریزش برج معروفش

«متروپل» آوار شد؛ خبری کوتاه اما شوکه‌‌کننده. «امیری» -خیابان امیرکبیر- شد تلی از آوار، بتن و میلگرد. یکی از دوقلوها -برج‌های دوقلوی متروپل- تاب نیاورد و آوار شد بر سر زندگی‌های بسیاری.خاک تا خود آسمان بالا آمده بود. چشم‌ها چیزی نمی‌دید جز آواری که فرو ریخته بود بر سر همشهری‌ها. خاک بود و قاب‌های بزرگ و کوچک بتن‌هایی که پهن زمین شده بودند.نیمی از «متروپل»، برجی که با هزار ادا، قِر و قَمیش از بازگشایی گفته بود، پهن زمین شد. ضجه‌ها از گوشه و کنار شهر شنیده می‌شد؛ ضجه‌هایی در سوگ زندگی‌هایی که زیر آوار محبوس شدند.

لیلا مهداد-شهروند آنلاین؛ آبادان هنوز امید داشت به نفس‌هایی که زیر بتن‌ و سیمان تاب بیاورند. نیم‌ساعتی از شوک «متروپل» نگذشته بود که آژیر آتش‌نشانی گوش کوچه‌ها و خیابان‌های شهر را کَر کرد. چند زندگی راه‌شان را به بیرون پیدا کردند تا نام‌شان در لیست محبوسان ثبت نشود.

«حمیدم، آرین‌ام»

خبر آوار که در شهر پیچید، هر کسی از سویی خودش را به «متروپل» رساند. پیر و جوان نداشت؛ هر کسی به اندازه زور بازویش به جان گوشه‌ای از آوار افتاده بود.

یکی «محمد»، پسرش را صدا می‌زد و ناخن، میان خاکروبه‌های روی هم تلنبار شده، می‌کشید. دیگری «عبدالله» خوانده می‌شد و در جست‌وجویش میلگردهای به‌ هم پیچیده جابه‌جا می‌شد. مادری کمی آن‌سوتر تاب از دست داده بود و نای چنگ انداختن به آوارها را نداشت. صدایی خفه و مبهم میان گلویش می‌پیچید و می‌گفت؛ «حمیدم، آرین‌ام.»

عزیزی زیر آوار داشتند و چنگ می‌زدند میان سیمان‌ها. عده‌ای هم  در داغ همشهری‌، کمر همت بسته بودند برای راه زدن میان آوارها. میان دو برج پُر شده بود از آواری سنگین. آواری که حالا میزبان مردانی بود که گیج و سردرگم در جست‌وجوی عزیزی بودند. دست‌شان خالی بود و هر چه دم دست داشتند، آورده بودند برای پیروزی در جنگ مرگ و زندگی.

قابلمه خانه‌ها چند متر زیر خروارها آوار پُر می‌شد از خاک و سیمان برای باز کردن راه؛ راهی هرچند باریک به امید زدن نبض یک زندگی. عده‌ای با بیلچه‌ باغبانی زده بودند به دل آوار. روی خرابه‌های آوار شده بر سر زندگی‌ها تنها همهمه بیلچه‌ها و قابلمه‌ها بود. دست‌ها کار می‌کردند، اما چهره‌ها و چشم‌ها جان نداشتند و بهت‌زده به خاک خیره مانده بودند شاید زندگی جوانی را به آنها ببخشد.

درد «متروپل» اشک به چشمان پدرها آورد و قلب مادران را عزادار کرد. پدری با اشکی به پهنای صورت استخوانی و آفتاب‌سوخته‌اش می‌گریست و در جست‌وجوی پسرک جوانش چکش می‌زد به جان بتن‌های جان‌سخت. پدری دیگر بر سر می‌کوفت و می‌گفت باباجان! تو کجایی؟ پدرهایی هم کمر خم کرده بودند زیر این بار و به گوشه‌ای پناه برده بودند و  پنهانی اشک می‌ریختند.

 

هر کسی از جایی آمده برای کمک

دوم خرداد کام آبادان را تلخ کرد و برای همیشه در تاریخ این شهر ثبت شد. «امیری»- خیابان امیرکبیر- دیگر شهره به بازار کویتی‌ها و ته‌لنجی‌ها نیست. بعد از این «امیری» یعنی «متروپل». دوقلوهای سرکشی که قرار بود تنها تا  چهار طبقه قد بکشند، اما با شیطنت تا طبقه دهم شاید هم دوازدهم بالا آمدند.

«امیری» به قُرق ماشین‌های آتش‌نشانی، آمبولانس و کامیون‌ها درآمده. لباس سرخ آتش‌نشانان رنگی تابانده در میانه گردوغبار آبادان و مخروبه‌ای که از متروپل باقی مانده.

سرخ‌پوشان از اهواز، شادگان، شلمچه، شیراز، اردبیل و تهران آمده‌اند؛ مردان سرخ‌قامتی که گرد خستگی بر چهره‌شان نقش بسته؛ چهره‌هایی که می‌توان در عمقش فروریختن پلاسکو را دید.

امدادگران هم هستند؛ یکی از راه نزدیک و همین اهواز خودش را به «امیری» رسانده و دیگری از راهی کمی دورتر پای کار آمده. لباس سرخ و سفید به تن دارند؛ همه یکدست و یک‌دل. اما گروهی از تهران خودشان را به «امیری» رسانده‌اند. تعدادی هم از خرمشهر، اراک، شیراز و … آمده‌اند تا مرهمی باشند بر این درد عمیق.

سرخ‌قامتان و سرخ و سفیدپوشان، مردانه و با جان و دل آمده‌اند. نیمه‌چشمی به «متروپل» دارند و در فکر چاره‌اند، اما از مردان و زنان عزیز در حبس آوار غافل نمی‌شوند.

دلشوره جنبیدن دوباره «متروپل» شب و روزشان را یکی کرده، اما دل به دل آبادانی‌ها می‌دهند، برای حتی کمی آرام شدن‌شان. در سایه تهدید «متروپل»، عزیز از دست‌داده‌ها به هر گوشه و کناری پناه می‌آورند و در فراق عزیزشان ناله سر می‌دهند.

 

حال و روز تب‌دار «امیری»

آفتاب و بتن‌های سختی که با سماجت به میلگردها چسبیده‌اند، طاقت از همه برده‌اند. اما امید به اینکه شاید نبض‌هایی هنوز می‌زنند، بیل‌های مکانیکی و مته‌ها را انداخته‌اند به جان خاک. «متروپل» کوچه‌ها را هم ماتم‌زده کرده. خانه‌های آجری قدیمی که گاهی اوقات بوی نم می‌دهند، اهل خانه را به خود نمی‌بینند؛ کوچه‌ها مسدود شده با میله‌‌های سبزرنگ موقت نگهبانی.

سکوت بر کوچه‌ها حکم می‌راند؛ سکوتی که وقتی طولانی می‌شود، بوی مرگ می‌پاشد؛ کوچه‌هایی که میزبان زنان و مردان آبادان شده‌اند برای چشم‌انتظاری سلامت عزیزان‌شان. سفیدپوشان اورژانس با نجابت گوشه و کنار «امیری» ایستاده‌اند به خدمت. رد زخمی بر دستی یا صورتی بیفتد، آماده خدمت هستند. لباس‌ها و ماشین‌هایشان یکدست است، اما از همه جای ایران آمده‌اند؛ از دزفول، خرمشهر، تهران، شیراز و …. دل‌شان می‌خواهد تنی رنج درد نبیند اما منتظرند برای مرهم گذاشتن بر تن امدادگران، آتش‌نشانان و شهروندانی که از آوار زخم برمی‌دارند.

 

آمبولانس، دستگاه برش و فرش کف خانه‌ها برای کمک به آواربرداری

هر بار که آفتاب خسته رخت برمی‌بندد از آسمان آبادان، جمعیت بیشتر از صبح به کوچه‌های منتهی به «متروپل» هجوم می‌آورند. یکی از پیامک کوتاه یکی از محبوسان زیر آوار می‌گوید. آن یکی پیازداغش را بیشتر می‌کند و می‌گوید تماس تصویری گرفته‌اند و گفته‌اند 40 نفر زنده‌اند.

آمبولانس‌ها آماده به خدمت‌اند برای رساندن مجروحان به بیمارستان‌. صدای آمبولانس که می‌پیچد میان خیابان «امیری»، دلشوره می‌افتد به جان اهالی که اینجا گرد هم آمده‌اند. نبض‌ها تند می‌زند و قلب‌ها تندتر از قبل می‌تپد. زمزمه‌ها از بیرون آمدن چند جنازه تازه می‌گویند. امید چند خانواده ناامید شده و باید رخت سیاه ماتم به تن کنند.

کار سخت شده و واهمه آوار دیگری وجود دارد؛ آواری که این‌بار شاید برج همسایه را هم زمین بزند برای قربانی گرفتن دوباره. سخت و حساس شدن کار، پای جرثقیل‌های بلندبالا و ماشین‌آلات سنگین را به «امیری» کشانده؛ ماشین‌آلات غول‌پیکر که تخصص‌شان کارهای سخت است. جرثقیل‌ها قد می‌کشند و بالا می‌روند برای ورانداز کردن خطر و محاسبه برای پایین آوردن میزان خطر.

دستگاه‌های برش و حفاری روی دوش امدادگران و آتش‌نشان‌ها به میانه آوارهای «متروپل» می‌روند، ولی همچنان سطل‌ها از خاک پر می‌شوند تا کمی دورتر خالی شوند برای سبک شدن آوار.

همسایه‌های کوچه کناری «متروپل» هم باید تخلیه شوند برای سهولت آواربرداری. فرش‌ها لوله می‌شوند و پشت به آوارها در خیابان پشتی به گوشه‌ای تکیه می‌دهند. ماشین لباسشویی، ظرفشویی، قابلمه‌ها و تابلوهای روی دیوارها در میانه خیابان می‌نشینند برای خالی شدن خانه‌ها.

 

دمام‌ها و سنج‌ها از ماتم «متروپل» می‌گویند

به غیر از اهالی، ارگان‌های مختلف موکب خاص خودشان را راه‌ انداخته‌اند. یکی قهوه تلخ می‌دهد به دست هر کسی که آمده برای کمک به ماتم «متروپل». دیگری ظرف‌های آبمیوه را گذاشته در میانه تشت‌های بزرگ یخ برای خنک کردن جان‌های تب‌زده در دمای بالای 40 درجه آبادان.

شب‌ها اما کمی حال و هوای «امیری» فرق می‌کند. آفتاب که جایش را به ماه می‌دهد، دمام‌زنان راه‌شان به «امیری» می‌افتد. دمام‌ها، سنج‌ها و شیپورها در سوگ از دست رفته‌ها نواخته می‌شود. حرفی رد و بدل نمی‌شود، سخنی گفته نمی‌شود. گفتن از مصیبت «متروپل» به  دمام‌ها و سنج‌ها سپرده می‌شود.

شب‌های «امیری» در دست گردان ویژه‌ است برای ایجاد امنیت. امنیت از دست سودجویانی که از بحران به وجود آمده می‌خواهند حداکثر بهره را ببرند. سودجویانی که به موتور بسیجیان خسارت می‌زنند و هر شب آشوبی تازه راه می‌اندازند برای بدنام کردن آبادانی‌ها.

مسافران خانه ابدی «متروپل»

هر لرزش سازه زخمی می‌زند بر تن امدادگران و داوطلبانی که پای آوار هستند، اما کار همچنان ادامه دارد. کسی قصد دست کشیدن از کار ندارد. آوار ثانیه به ثانیه و دقیقه به دقیقه سبک‌تر می‌شود. هر کسی گوشه‌ای مشغول به کار است که ناگهان صدای الله‌اکبر فضا را پُر می‌کند. نشانه‌هایی از همشهری بی‌جانی یافته‌اند. «الله‌اکبر، برانکارد و کاور بیاورید.»

برانکارد نارنجی روی دست‌ها با صدای الله‌اکبر از روی آوارها پایین می‌آید تا راهی خانه ابدی شود. آمبولانس هلال‌ احمر راه سردخانه بیمارستان طالقانی را پیش‌ می‌گیرد. برانکارد راهی سردخانه می‌شود. کشویی بیرون کشیده می‌شود برای آسودن تنی که زندگی‌اش را تسلیم آوارها کرده.

کشوها به نوبت از کاورهای مشکی که تن‌های بی‌جان را در خود جای داده‌اند، پُر و خالی می‌شوند. تن‌هایی که برای آرامش ابدی به خاک هدیه می‌شوند، اما این تازه شروع ماتم مادرها، پدرها، خواهرها، برادرها و همسرهاست.

میهمان جدید خاک که از سردخانه یا راهی می‌شود به بهشت امام رضا (ع) یا خضرالنبی.

//انتهای پیام

 

 

 

 

 

 

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.