فداکاری اعظم را فراموش نکنید

گفت‌وگوی «شهروند» با خانواده مادری که به‌خاطر نجات یک کودک به دل آتش زد و جان باخت

هرازگاهی خواب مادرشان را می‌بینند. نمی‌دانند با این غم چه کنند. مادرشان خودش را فدای دو کودک خردسال کرد. اما حالا خودشان مانده‌اند با حسرت در آغوش گرفتن مادر؛ سه خواهر و برادر بعد از گذشت چهار ماه هنوز هم نتوانسته‌اند با این دلتنگی و داغ کنار بیایند. داغ بزرگی که هیچ تسکینی برایش نیست. حالا خانواده‌ای بدون نوازش‌های مادر، بدون دلگرمی‌های همسر، روزگار سختی را می‌گذرانند.

سیما فراهانی _ شهروند آنلاین؛ اعظم اسابه  چهار ماه قبل، بدون هیچ تردیدی خودش را به دل آتش زد تا جان دو کودک دوقلو را نجات دهد. او توانست یکی از این دو کودک را از مهلکه آتش سالم تحویل خانواده‌اش دهد، اما خودش نتوانست دوام بیاورد. این مادر فداکار جان داد تا شاید بتواند زندگی را به دو کودک هدیه کند. حالا اما خانواده‌اش تنها یک درخواست دارند. اینکه اعظم شهید محسوب شود. چون فداکاری بزرگی کرده است. چون جانش را به بهای نجات از دست داد. حالا مزار اعظم بدون هیچ نوشته و سنگی از انبوهی از خاک پوشانده شده و خانواده‌اش رنج بزرگی را تحمل می‌کنند.

چهارم اسفند ماه بود که این حادثه جهنمی ساختمان دو واحدی و مغازه شارژ کپسول گاز در منطقه بزباز در فاصله ۵کیلومتری جنوب بندر عسلویه رقم خورد. شیر مخزن هزار لیتری گاز ترکید. گاز همه فضای خیابان 200 متری را پر کرده بود. اعظم در همان خانه زندگی می‌کرد. او و بچه‌هایش به‌سرعت خود را به پایین رساندند. مغازه‌دار با فریاد از همسایه‌ها می‌خواست و می‌گفت که خانه را ترک کنند و به کوچه بیایند. اعظم بچه‌هایش را به بیرون از ساختمان آورد، اما متوجه شد از زن همسایه و دوقلوهایش خبری نیست.

نجات در مهلکه آتش

همسایه‌شان چهار ماهی بود که به این ساختمان نقل مکان کرده بودند. این زن به همراه دخترهای دوقلویش به نام‌های شادی و شیدا در آن خانه مانده بودند. اعظم خود را به طبقه همسایه رساند. زن همسایه یکی از بچه‌ها به نام شادی را برداشت و از پله‌ها پایین رفت. اعظم هم شیدا را در آغوش گرفت. اما اعظم و کودک 11 ماهه در میان آتش محو شدند. همان موقع بود که آتش‌نشانی سر رسید، اما کار از کار گذشته بود. اعظم و شیدا در موج آتش گرفتار شده بودند. آتش که خاموش شد، او را به مرکز درمانی عسلویه منتقل کردند، اما به درخواست خانواده‌اش به بیمارستان سوانح سوختگی شیراز انتقال یافت و در بخش «آی‌سی‌یو» تحت مراقبت‌های ویژه قرار گرفت.

ساعت 19:30 سه‌شنبه، هفدهم اسفند ماه قلب مادر لردگانی از تپش ایستاد. همه آن 13 روز جدال با مرگ در آن روز سیاه به پایان رسید. تیم پزشکی مغلوب درمان مادر قهرمان شد.

غم سنگین 3 خواهر و برادر

حالا چهار ماه از آن ظهر جهنمی می‌گذرد. پدر با سه فرزند خردسالش تنها مانده و نمی‌داند باید چه کند. هنوز هم بهت‌زده است. هنوز هم وقتی یاد آن لحظه‌ها می‌افتد وقتی اسم اعظم را می‌شنود، بغضی سنگین بر گلویش چنگ می‌زند. علیرضا همتی هیچ چیز نمی‌خواهد به جز آرامش فرزندانش: «نازیلا، نازنین و نویدرضا سه فرزند من هستند که حالا داغ بزرگی بر شانه‌هایشان سنگینی می‌کند. من هفت سال قبل از شهر و روستایمان در لردگان به عسلویه آمدم. به‌خاطر کارم مجبور به نقل مکان شدیم. روز حادثه هم سرکار بودم که خبردار شدم همسرم برای نجات زن همسایه و بچه‌هایش در آتش سوخته است.

اعظم 51.5 درصد سوختگی داشت و در بیمارستان جان باخت. از آن روز به بعد زندگی ما جهنم شده است. نازیلا دختر کوچکم است. هفت سال دارد. او مرتب اشک می‌ریزد. خیلی سراغ مادرش را می‌گیرد. او در سنی است که به مادر وابستگی شدید دارد. شب‌ها از خواب می‌پرد، با صدای بلند گریه می‌کند و نام مادرش را صدا می‌زند. نازنین هم دست کمی از او ندارد. او 10 ساله است و هر بار که مرا می‌بیند، می‌گوید کاش می‌شد معجزه‌ای شود و مادرم برگردد.»

اعظم فداکاری بزرگی کرد

با غمی که در صدایش موج می‌زند، ادامه می‌دهد: «نمی‌دانم باید جواب بچه‌هایم را چه بدهم. خیلی بی‌تابی می‌کنند. البته نازنین و نویدرضا که بزرگ‌تر هستند، از کار مادرشان ناراضی نیستند. می‌گویند به کار مادرشان افتخار می‌کنند، ولی کاش او را همچنان در کنار خود داشتند. پس از مرگ مادرشان، هرگز به همان خانه نرفتند. آنها در خانه برادرم در عسلویه زندگی می‌کنند. مدتی هم به خانه دایی‌شان در روستای اسلام‌آباد رفتند.

بچه‌هایم سرگردان شده‌اند، ولی پایشان را در خانه خودمان نمی‌گذارند، چون یاد مادرشان آنها را عذاب می‌دهد. با این حال، ما گله‌های زیادی داریم. همان روزهای اول خیلی‌ها آمدند و گفتند که اعظم چه کار بزرگی کرده است. حتی برای مزار همسرم سنگ قبر تهیه نشد تا نامش در لیست شهدا قرار بگیرد، بعد از آن سنگ‌قبر بخریم، ولی اصلا چنین نشد. الان چندین ماه گذشته، ولی هیچ جوابی به ما نمی‌دهند. هیچ‌کس از ما یادی نمی‌کند. هرچه پیگیری می‌کنیم، جواب درستی نمی‌دهند. حتی جواب منفی هم نمی‌دهند تا تکلیف‌مان را بدانیم. مگر کار اعظم کم بود.»

خواهرم را از یاد نبرید

برادر اعظم حسین اسابه نیز در گفت‌وگویی با خبرنگار «شهروند» درباره این ماجرا می‌گوید: «خواهرم کم‌کاری نکرد. کار او حتی از آتش‌نشانان هم بزرگ‌تر بود. خواهر من هیچ وظیفه یا ماموریتی نداشت. اما بدون معطلی خودش را به دل آتش زد تا بتواند جان بچه‌ها را نجات دهد. خانواده آن بچه‌ها چندین بار به ما سر زدند، ولی ما از آنان توقع زیادی نداریم. فقط دلم نمی‌خواهد کار خواهرم فراموش شود. بچه‌هایش روزگار سختی را می‌گذرانند. هر کاری می‌خواهند انجام دهند اول یاد مادرشان می‌افتند، گریه می‌کنند، اشک ما را هم درمی‌آورند، بعد آن کار را انجام می‌دهند. خواهر من فداکاری بزرگی کرد و حالا حقش نیست که تمام وعده‌هایی که داده بودند، از یاد برود و کسی حتی پیگیر این مسأله نباشد. البته امام جمعه لردگان خیلی پیگیر این موضوع است، ولی هیچ جوابی نگرفته است. مزار خواهرم بدون سنگ قبر است و کاش کسی به این مسأله رسیدگی کند.»

 

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.