سفر را شروع کرد برای قاب بستن مناطق بِکر ایران. قرارش ساختن مستند ایران بود. اما سهسالی است جازموریان پایبندش کرده است. ابتدا شناسنامه نداشتن اهالی برایش عجیب بود. بعد بیماران منطقه شد دغدغهاش. کپرها همهجا لَم داده بودند. گلههای شترها هم بودند. زنان سرگرم تنها کیسه آرد خانه. ریگزارها هم بودند. تنها رنگ کپرها و ریگزارها، لباسهای سوزندوزی نشسته بر تن پسرها و دخترها بود. بار اول که به جازموریان رسید، قرارش برای ماندن یکهفته بود و حالا سهسال از آن یک هفته میگذرد.
«یک ریال از این درآمد برای کسی نیست. سود این کار به تولیدکنندگانش برمیگردد.»
یکسال پیش متولد شد؛ ایدهای برای تحقق رویاها. «جازکالا» هنر دست زنان و دختران اطراف تالاب جازموریان را نشانه رفت. ایدهای که امید را زنده کرد میان گرههایی که میافتند میان حصیرها. چند ماهی است زنان و دختران سوزندوزپوش، بلوچ دل بستهاند به حصیرها. حصیرهایی که شکل سبد، گلدان و… میگیرند برای رسیدن به تهران. «هر حصیر را به قیمت واقعی از آنها میخریم.»
خاله آفرین، دخترها و عروسها را دور خود جمع کرده برای بافت حصیر و انداختن ترشی. پانزده، بیست زن و دختری که امید بستهاند به هُنری که از مادرها به ارث بردهاند، برای سروسامان دادن به آرزوهایشان.
بافندهها که معلوم شدند، خاله آفرین شد سرپرست چندین زن. خالهای دیگر در روستایی دورتر هم چند زن و دختر را دور خود جمع کرد. شرط بافنده بودن پُرکردن فرم بود. فرمی برای لیستکردن نیازمندیها. «فرمی تهیه کردیم از مشخصات و نیازهای زنان و دختران بافنده.»
حصیرها که فروخته شوند، هزینه حمل و هزینههای جاری کسر میشوند تا سود حاصله برسد به دست هنرمندان زنان. سودهایی که گاهی خانهای میشوند برای سقف خانواده. گاهی اجاق گاز آشپزخانه و زمانی یخچالی برای گُنج خانه. زمانی هم ویلچر برای کودک خانواده.
«قبل از اینکه دفتر تهران را جارو بزنیم، رَمپ جاساز کردیم.»
دفتر فروش «جازکالا» در تهران قرار است محل کار معلولان باشد. حصیرهایی که قرار است زندگی را برای زنان و دختران اطراف تالاب جازموریان بسازد و محل درآمدی باشد برای معلولان.
«سعید ضروری» اولین کارمند «جاستکار» است در تهران. «قرار است جازموریان به آدمهایی که با او کار میکنند، سود برساند.» «جاستکالا» شیرهخرما، حنا، چای ترش، آویشن و محصولات تالاب جازموریان را هم به تهران آورده است.
برگههای سیاهشده از نیازمندیها، آخر کار به کار میآید. لیستها ردیف میشوند تا خانه خاله آفرین از کپریبودن نجات پیدا کند. خانهای صاحب دستشویی میشود. بچهای روی ویلچر مینشیند تا از خانه بیرون بزند. «در همین مدت نزدیک به 150میلیون تومان حصیر خریدیم.»
150میلیون سود برای زنان که روزی برای یک بسته ماکارونی یا رب گوجهفرنگی حصیر میبافتند. «هر کاری انجام میشود از سود پولشان است.» حصیرهای بافتهشده، ترشیهای انبه، کیسههای حنا و … کنار هم ردیف میشوند برای سفر به تهران. «پول نقد میدهم تا هیجان پول درآوردن را تجربه کنند.» بوی اسکناسهای 10 و 5هزار تومانی انگیزهای است برای گرهخوردن حصیرهای بیشتر. «این انگیزه را هیچ چیز دیگری نمیتواند ایجاد کند.»
سودها خانه، گلیم، یخچال و … میشوند برای خانههای جازموریان. «متاسفانه به دلیل ناآگاهی، مردم نمیدانند چطور پولشان را خرج کنند.» «جازکالا»ییها سود را نقدی نمیدهند به خانهها تا مبادا سود دست هنر زنان شود مواد سر منقلها، تا خانهها بیدستشویی بمانند و …
دوسال و نیم پیش بود که «سروش» فرستادن معتادان به کمپ را شروع کرد. اولین مددجو «پَشَک» بود؛ پدر «سامیه».
«دوسال و چهار، پنج ماه است، معتاد میبرم کمپ»
دوسال و نیم پیش بود که «سروش» فرستادن معتادان به کمپ را شروع کرد. اولین مددجو «پَشَک» بود؛ پدر «سامیه». «سامیه» حالا به مرز شانزده سالگی رسیده. دوسال و نیم پیش بود که همراه «سروش» راهی تهران شد برای جراحی. جراحی که هفت، هشت بار تکرار شد.
با نرمیاستخوان به دنیا آمد. هر حرکتی استخوانهایش را میشکست. شکستگیهایی که به دور از چشم طبیبان جوش خوردند. جابهجا شدن در خواب یا در آغوش کشیدن و … برای «سامیه» به معنی شکستگی تازه بود.
دختری که همه اعضای بدنش فرم اولیهشان را از دست داده بودند به جز صورتش. «سامیه» برای جراحی آمد تهران. پدر بیشناسنامه بود و برای رضایت راهی تهران شد. پدری که در تمام روزهای اقامت در تهران، دغدغهای جز خمار نماندن نداشت.
«پَشَک» راهی کمپ شد تا حالا چندین مددجوی دیگر سمزدایی شوند برای زندگی عادی. «پَشَک حالا دوسال و نیم است سر هیچ مَنقلی نشسته.» بعد از «پَشَک» مردهای گرفتار یکییکی وارد کمپ میشدند برای تجربه به زندگی عادی. «برای اولینبار چهار زن را فرستادم کمپ.»
معرفی زنان معتاد او را با دنیایی جدید آشنا کرد؛ مددجویان زنی که در حین ترک؛ صنایعدستی، ترشی و … تولید میکنند.
«با مدیران کمپ ارتباط گرفتم و از آنها کیف چرم، کیف پول، کمربند و … میخرم.»
مددجویان کمپ «منوجان» ترشیها، کیف و کمربند و صنایعدستیشان را میفرستند برای «جازکالا». «در «جازکالا» یک بخش فروش داریم مخصوص تولیدکنندگان مددجو.»
دوسال و چهار، پنج ماهی است معتادها را برای کمپ میفرستد. اول مقصد کمپ قلعهگنج بود. حالا چندوقتی است کمپ منوجان مقصد مددجویان زن و مرد شده است. «کمپ خوبی است. تنها کمپ اعتیاد زنان هم همانجاست.» کمپی در آخرین شهر کرمان به سمت بندرعباس. «به خاطر کرونا خیلی نمیتوانم مددجو بفرستم.»
مددجویان که به زندگی برمیگردند سی، چهل روزی با گروه تبلیغات مذهبی راهی سفر میشوند. برای دور بودن از فضاهای آلوده. «در این سفرها مباحث مذهبی قوی است. مددجوها به آرامش میرسند و از اعتیاد فاصله میگیرند.» قول و قراری میان «سروش» و افراد مذهبی روستاها.
هنوز هم یکی از برنامههایش آوردن مریض است به تهران. «روی تخته وایتبرد نوشتم یک عمل پا، دو عمل چشم و گذاشتن پروتز.» پسر ده سالهای که مشکل (اکستروفی مثانه) دارد هم یکی دیگر از بیمارانی است که قرار است جراحی شود.
دو مدرسه شبانهروزی قرار است میهمان جازموریان شوند. مدارسی برای دختران. دخترانی بازمانده از تحصیل و مشتاق درس خواندن.
«مهر سال آینده که از راه برسد، دخترها در مدارس جاگیر شدهاند.»
مدرسه نبض زندگی است میان این کپرها. مکانی برای آموختن زندگی بهتر. «سه، چهار مدرسه یکی، دو کلاسه میسازیم.» نبود فضای آموزشی مناسب ساختن مدرسه را به یاد «سروش» آورد. مدارسی در «علیآباد»، «مُغان»، «جوگز». «تا چند روز دیگر این مدارس افتتاح میشوند.» مدارسی برای دانشآموزانی که قبل از آن در راهروی ساختمانی کوچک یا در فضای باز مشق زندگی میکردند.
دو مدرسه شبانهروزی قرار است میهمان جازموریان شوند. مدارسی برای دختران. دخترانی بازمانده از تحصیل و مشتاق درس خواندن. ارث یک دوست قرار است دیوارهای یکی از مدارس شبانهروزی را بالا ببرد. مدرسه دیگر هم به همت مرد خیر دیگری بالا میرود. «خیر دوم برای اولینبار میخواهد مدرسه بسازد. اما خیر اول قبلا در کردستان تجربه مدرسهسازی داشته.»
مهر سال آینده که از راه برسد دخترها در مدارس جاگیر شدهاند. مدرسهای با ناهار و شام و جای خواب. محیط دلچسبی برای تربیت زنان آینده. «زنان که درس بخوانند خیلی چیزها تغییر میکند.» نه از ازدواج زودهنگام خبری میشود، نه از کودکانی غریبه با کتاب.
مدارس شبانه که تمام شوند مجتمع تفریحی، ورزشی میهمان جازموریان میشود. محیطی امن برای اوقات فراغت کودکان و بزرگترها.