سلام آقا!

«شهروند» از نایب‌الزیاره‌هایی گزارش می‌دهد که واسطه میان جا ماندگان اربعین‌اند

«سلام کن بر آقا». اولین واژه‌ای که با برقراری تماس گفته و شنیده می‌شود.

لیلا مهداد| زائری است که از کرمانشاه خودش را به کربلا رسانده. روبه‌روی حرم اباعبدالله ایستاده، گوشی به دست. زائر جامانده اما فرسنگ‌ها دورتر روی تخت بیمارستان دراز کشیده برای مرهم گذاشتن بر دردی که امانش را بریده. «پسرعمویم است. تشخیص پزشکان سرطان است.» نیتش زیارت کربلا و نجف بوده، اما بیماری زمین‌گیرش کرده. «قبل از کرونا دو سه باری راه کربلا را در پیش گرفته. «قرار بود امسال با هم بیاییم کربلا اما بیماری از پا درآوردش.»

گوشی رو به‌ حرم روی دست زائر بالا می‌رود، جامانده از کاروان زیارت بی‌حال روی تخت دراز کشیده و بی‌صدا اشک می‌ریزد. تکان‌های نامحسوس لب حکایتگر درددل جامانده از زیارت است با مولایش. دردهایی که گوش محرمی می‌خواهند و دلی مهربان برای اجابت شدن. «شفای تمام بیماران»

مادر نایب‌الزیاره باش

گوشی دیگری رو به حرم حضرت عباس روی دست بالا رفته. آن‌سو مادری دلشکسته دست بر سینه سلام می‌دهد بر قمر بنی‌هاشم. «خدایا عاقبت‌به‌خیری را نصیب همه کن. یا قمر بنی‌هاشم کاری کن تا دم مرگ بر مرام خاندانت باقی بمانم؛ آمین یارب‌العالمین.» اشک‌ها پهنای صورتش را تسخیر کرده‌اند و لرزه بر صدایش افتاده. «مادر نایب‌الزیاره باش. توسل کن به آقا اباعبدالله سال آینده توان بدهد به پاهایم تا پیاده بروم پابوسی‌اش.» پسر از این سوی خط دست بر چشم می‌گذارد به نشانه اطاعت از حرف مادر. «خودم غلامت هستم. عمری باشد خودم نوکری‌ات را می‌کنم و می‌آوردمت کربلا برای زیارت.»

آقایم رو سیاهم که پای شکسته مانع شد، بیایم پابوسی‌ات

قرارشان پیاده‌روی پدر و دختری بوده از نجف تا کربلا، اما پدر جامانده از این کاروان. «پدرم دچار حادثه شد و از زیارت جا ماند.» دختر اما بر سر عهد با آقا مانده و پای پیاده تنها به جاده زده. «پدرم از من خواست نایب‌الزیاره باشم، من هم اطاعت کردم.» پدر که از زیارت جا ماند، دختر هم تصمیم گرفت پیاده‌روی را بگذارد برای اربعین سال آینده. «پدرم مخالف بود و اصرار داشت حتما بیایم زیارت.»

گوشی در بین‌الحرمین بالای دست دختر ایستاده تا از راه دور پدر سلام کند بر آقایش عباس و مولایش حسین. گریه امان از پدر دورافتاده از زیارت می‌برد. «آقایم رو سیاهم که پای شکسته مانع شد تا بیایم پابوسی‌ات.» دوباره گریه‌ای از عمق جان و شانه‌های مردانه‌ای که به لرزه افتاده‌اند از دوری.

اجرت با حسین که امسال هم چشمم به حرم روشن شد

اهل بصره است و به شیرینی عربی صحبت می‌کند. به رسم مادران عرب لباس سراپا مشکی به تن کرده و پوشیه‌ تنها چشمانش را باز گذاشته برای چشم دوختن به حرم. از اهالی بصره است و نایب‌الزیاره یکی از اهالی مشهد شده. خیلی سال‌ها پیش در حرم حضرت عباس، زنی را می‌بیند جا مانده از کاروانی که با آن آمده بود برای زیارت.

دست و پا شکسته فارسی حرف می‌زند. «دوستی‌مان کنار ضریح حضرت عباس شکل گرفت.» گمشده را به خانه خود ببرد تا کمی بیاساید. «بالاخره دوستانش را پیدا کرد تا برگردد مشهد.» از همان سال، هر سال که دوست مشهدی‌اش راهی زیارت کربلا می‌شد قول‌وقراری داشتند برای دیدوبازدید. «امسال مادرش بیمار بوده و نتوانسته بیاید زیارت.»

نوه، زن اهل بصره در تب بیماری می‌سوزد و قرار بر این بوده امسال بعد از اربعین بیاید برای زیارت. «دوستم زنگ زد و گفت نایب‌الزیاره باشم برای همین به هر زحمتی بود خودم را رساندم به کربلا.» زن بصره‌ای گوشی را می‌گیرد سمت حرم؛ آن‌سو، زنی دل‌خسته با چشمانی تَر چشم دوخته به حرم. «اجرت با حسین که امسال هم چشمم به حرم روشن شد.»

//انتهای پیام

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.