پرتره‌ای از آوارگی

جهان داستانی جومپا لاهیری، نویسنده هندی که بسیاری از آثارش در ایران ترجمه و منتشر شدند

جومپا لاهیری، نویسنده هندی‌تباری است که خیلی زود خود را به واسطه نوشته­‌هایی متمایز به مخاطب نشان داد. او چندان اهل گفت‌وگو نیست و بیشتر دوست دارد بنویسد و بخواند. عنوان کرده که دوست دارد فرزندانش به ادبیات علاقه داشته باشند و سرشان توی کتاب باشد. اما جای دیگری هم گفته دلش نمی‌­خواهد آنها فقط کتاب بخوانند و یادشان برود که از دنیای کودکی لذت برند. صداقت کلام نویسنده آنقدر برای مخاطب واضح است که حس می‌­کند نویسنده اصولا چیزی برای مطرح کردن ندارد و هر چه نوشته، چیزی بیش از یک متن ادبی نیست در حالیکه دنیای خلق‌شده توسط لاهیری عمق قابل توجهی دارد. به همین بهانه مروری داریم بر زندگی و آثار این نویسنده سرشناس.

ترجمه محمد صادقی_ شهروندآنلاین؛ جومپا لاهیری، نویسنده ای است که زودتر از آنچه پیش بینش می­شد در ایران مشهور شد. این نویسنده هندی تبار که حالا در آمریکا زندگی می­کند با خلق داستان­هایی که بن‌مایه اصلی آنها روابط اجتماعی، درنگاهی ذره­بینی خانوادگی، است یکی از بهترین مولفان ادبیات مهاجر به شمار می­رود. البته در آمریکا آثارش را در گروه ادبیات مهاجر قرار می دهند اما در هندوستان آثارش را با عناوینی چون برشی از آوارگی و فلاکت قومی می‌شناسند. واژه فلاکت را اولین­بار روزنامه هندو چاپ هندوستان در مورد آثار این نویسنده به کار برد (در تعدادی از منابع این طور ذکر شده است). چرا که به زعم منتقدان هندی، لاهیری مهاجران هندو را در وضعینی به سامان ترسیم نمی­کند، البته او در این کار تعمدی ندارد و می خواهد از فرهنگش پاسداری کند. چنین نگاهی در همان مجموعه «ترجمان دردها» در تک تک داستان ها دیده می‌شود.

از سوی دیگر باید به این نکته هم توجه داشت که دریافت جایزه پولیتزر که عموما به نویسندگان آمریکایی تبار اختصاص می­یابد، مهر تاییدی است بر پذیرش این نویسنده به عنوان یک شهروند آمریکایی، چه او را با پسوند ای. بی. سی. دی.(American Born Confused Desi)   نیز می‌شناسند، یعنی نسل دوم هندی‌هایی که در آمریکا متولد شدند.

آیا واقعا این نویسنده با مساله آمریکایی بودنش کنار آمده: «راستش، مدت­ها طول کشید تا دور و اطرافیان با اسم من کنار بیایند. من همیشه باید واژگانی را آماده نگه می­داشتم که برای این و آن توضیح دهم معنی اسمم چیست. من رگ و ریشه­ام را از یاد نبردم؛ یک هندی هستم.»

نویسنده مورد نظر متولد 1967 است در لندن. مادرش لیسانس ادبیات و ادبیات نمایشی دارد و اسمش «تیا» است. پدرش، آمار، کتابدارساده­ای است در کتابخانه دانشگاه رودآیلند آمریکا. جومپا سه سال بعد از این که والدینش از هندوستان به انگلیس مهاجرت کردند به دنیا آمد. آنها در 1970 به آمریکا رفتند و در رود آیلند ساکن شدند. جومپا پشت سر گذاردن مدارج تحصیلی را از کالج «بارنارد» شروع کرد و آنجا توانست در رشته ادبیات انگلیسی فارغ التحصیل شود.

در مورد این که جومپا چطور انگلسیی را یاد گرفت مطالب زیادی در روزنامه­های آمریکایی نوشته شده؛ واقعیت این است که او ابتدا تکلم به این زبان را نمی­دانست اما والدینش به هوش این بچه آنقدر اطمینان داشتند که او را راهی مهد کودک کردند. در این زمان بود که جومپا انگلیسی را یاد گرفت: «مادرم در این راه خیلی تلاش کرد. من همیشه با مادرم حرف می­زدم و او گاه در پاسخ پرسش های بی شمار من از واژگان انگلیسی استفاه می‌کرد تا برایم آشناتر باشند.» جومپا جز خودش یک خواهر دارد به نام سیمانتی که در رشته علوم سیاسی آن هم در مقطع کارشناسی ارشد تحصیل می­کند.

اگر تنهایی دوران کودکی اش نبود

درباره دوران کودکی جومپا، هم می­شود به نقل گفته­های خودش پرداخت، هم از حرف‌های دیگران استفاده کرد. دیگران به او در دوران دبیرستان لقب جامپ جامپ دادند که این بیشتر به مثابه تمسخر نام یا ملت او بود چرا که لاهیری اصولا دختری بود ساکت. اما این ساکت بودن هرگز در معنای ناآشنا بودن با آداب اجتماعی به کار نرفت چرا که جومپا بسیاراجتماعی و اهل گپ‌وگفت بود؛ فقط به قول امروزی‌ها از در و دیوار بالا نمی‌رفت.

داستایوفسکی می­گوید: «در زندان بود که فهمیدم تنهایی برای یک نفر چه موهبتی است و می­تواند در آن تنهایی بیشتر فکر کند.» اگر زندان نبود داستایوفسکی هم نبود، همان طور که سیگار و عشق مارکز را نویسنده کرد یا مثلا رابطه پروست با بیماری سل. در مورد لاهیری هم باید گفت اگر تنهایی دوران بچگی نبود، هرگز نویسنده نمی­شد. او کتاب­های زیادی را دوست دارد اما از میان آنها، یکی سوگلی­اش است. این کتاب «از لابه‌لاي پرونده‌هاي شلم شوربای خانم باسيل اي. فرانك دنيزه» نوشته اي. ال. كانينگز برگ، نام دارد که جومپا هر از چند گاهی اگر فرصت کند با ولع و اشتیاقی که خودش می­گوید تمامی ندارد، می‌خواندش.

تاثیر کتاب یاد شده بر او بود که نویسنده‌اش کرد. اما این تاثیر در دبیرستان رنگ باخت تا جایی که دست از نوشتن کشید: «دیگر حوصله نوشتن نداشتم. برایم اهمیتی نداشت که خلاقیت دارم یا اینکه معلم­هایم مرا تشویق می­کردندکه روزی نویسنده خوبی می­شوم. گاه گاهی برای مجله دبیرستان مطلب می نوشتم اما هر بار که چاپ می شد با خودم می­گفتم دیگر این کار را تکرار نمی­کنم.»

لاهیری پس از فارغ­التحصیلی از کالج بارنارد بود که دوباره قلم به دست شد. داستان‌هایش را برای جایی نفرستاد اما مدام در این عرصه تلاش کرد. پس از آن که با درجه دکترا از دانشگاه بوستون در رشته مطالعات رنسانس فارغ التحصیل شد، بسایری از اطرافیانش فکر می­کردند او به تدریس در دانشگاه روی می­آورد اما این طور نشد: «دوست نداشتم وقتم را برای چنین کاری بگذارم؛ نه اینکه از تدریس بدم بیاید ولی ترجیح دادم بیشتر بنویسم و بیشتر بخوانم. پدرم همیشه به من و خواهرم می گفت بهترین کار را انجام دهدید و من هم بهترین کاری را که فکر می­کردم درست بود، برگزیدم؛داستان­نویسی.»

لاهیری در سال های 1997 و1998 بورس تحصیلی گرفت و در این مدت روی داستان‌هایی کار کرد که در همان مجموعه «ترجمان دردها» با ترجمه روان مژده دقیقی می­خوانید. این کتاب به 29 زبان دنیا ترجمه شد و در فهرست کتاب­های پر فروش امریکا، جایگاه نخست را از آن خود کرد. لاهیری در پی نوشتن این مجموعه قوی، جوایز زیادی را هم برد که مجموعه آنها بیش از هر چیز به این نکته اشاره می­کند که او در آمریکا، نویسنده­ای تاثیرگذار و جریان­ساز است. صرف­نظر از جایزه مهم پولیتزر، می­توان به جوایزی چون پن.همینگوی، اُ.هنری و جایزه سال مجله نیویورکر اشاره کرد که در کارنامه این نویسنده دیده می­شود. ضمن آن که لاهیری برای دریافت جایزه کتاب سال لس­آنجلس تایمز نیز کاندید شد. در میان جوایز اعطاء شده باید نامی هم از جایزه عضویت گوگنهایم برد که در سال 2002 به او تعلق گرفت. یک سال بعد او اولین رمانش را با نام «همنام» چاپ کرد که در فهرست پر فروش­های نیویورک تایمز در جایگاه نخست ایستاد. بد نیست بدانید او از سال 2005 نایب رییس انجمن پن امریکا است. لاهیری در سال 2001 با آلبرتو ووروولیاس بوش ازدواج کرد که معاون سردبیر مجله تایم در آمریکای لاتین است. حاصل این ازدواج دو پسر است به نما های اکتاویو(متولد 2002) و نور(متولد 2005).این خانواده در بروکلین نیویورک زندگی می­کنند.

برداشت‌ها

لاهیری که هرگز گمان نمی­برد همسر آینده­اش روزنامه­نگار باشد چندی پس از فارغ‌التحصیلی به فکر کار در مطبوعات افتاد. حدود هفت سال در مجله بوستون کار کرد. البته او در این سال­ها نتوانست اعتباری به عنوان یک روزنامه‌نگار پیدا کند چراکه فضای بسته چنین نشریاتی به او اجازه نشو و نما نمی­داد. نوشتن مجموعه داستان «ترجمان دردها» برایش سیلی از تشویق و ترغیب به همراه داشت. او را با نویسندگان بزرگی چون سالینجر و دلیلو مقایسه کردند و مطبوعات هندوستان و منتقدان سرشناسی چون سارانجی، او را هم ردیف «شوبوش قوش» یا «باهاراتی موخِرجی» در این کشور دانستند؛ نوشته­هایش را پلی برای گذشت از فرهنگ­ها قلمداد می­کنند. در روزی که لاهیری سرگرم نوشیدن یک فنجان چای بود خبر اعطای پولیتزر را به او دادند تا مزد تمام ممارست­هایش را گرفته باشد.

لاهیری در گفت و گو با India-West درباره قضاوت­هایی که پیرامون اثرش می‌شود گفت: «خوشحالم که پلی میان دنیاها هستم… من واقعا معنی جنوب غرب آسیا را نمی‌دانم. وقتی می‌نویسم به این چیزها فکر نمی‌کنم، فقط تلاش می‌کنم شخصی را در یک زندگی خلق کنم.»

اما سایر نویسندگان و منتقدان مطرح نیز برداشت خود را از دنیای داستان‌نویسی چنین مطرح می‌کنند؛ نالینی ایر(نویسنده) درباره او می‌گوید: «استعدادش در قصه گفتن بخشی از شخصیت اوست. افرادی را که خلق می‌کند واقعی، زنده، پیچیده و منحصر به فرد هستند.»

اما قبول کنیم اگر لاهیری نویسنده قدرتمندی است، به این خاطر است که برای خودش می‌نوسید. وقتی می­نویسد در پی نقد یا موشکافی نیست؛ فقط می‌نویسد. دیوید لین منتقد آمریکایی درباره­اش می‌گوید: «جاه طلبی‌اش، ژست روشنفکرانه یا حرکت روی خط مُد نیست. به نظر می­رسد این نویسنده می­خواهد همتراز بزرگانی مانند آن بیتی، دلیلو یا کارور بنوسید.»

عده­ای بر این باورند او در حال حاضر تنها نویسنده هندی است که می‌تواند شخصیتی تر و تمیز در داستان­هایش خلق کند. این تکنیک منحصرا در اختیار اوست اما نقدی که نویسندگان هندی بر او وارد می‌دانند این است که آشنایی چندانی با فضای دینی هندوها ندارد. مثلا آنها انگشت خود را روی داستان کوتاه «وقتی آقای پیرزاده برای شام می­آمد» می­گذارند. در این داستان آقای پیرزاده مردی است مسلمان از شرق پاکستان که امروز جزو هندوستان ست. او که استاد دانشگاه است به خانه لیلیا که دختری است ده ساله و هندی است، آمده تا با خانواده آنها زندگی کند. لیلیا هر بار که قطعه­ای از شیرینی آقای پیرزاده می‌خورد برایش دعا می‌کند حال آنکه چنین رسمی میان هندوها نیست و در واقع منطق داستان نویس حکم می‌کند در این شرایط، دخترک دعا بلد نباشد!

مهاجران

داستان‌های لاهیری بُعد دیگری هم دارد که این بار حسن نوشتار او به شمار می‌روند. این نویسنده در پی آن است با خلق موجی در داستان، ذهن مخاطب را به حرکت وادارد؛ حتی اگر شده برای لحظه‌ای این حرکتی ذهنی به حرکتی مکانیکی تبدیل شود و خواننده چند دقیقه قدم بزند تا داده‌های لاهیری در ذهنش ته­نشین شود. لاهیری رفتار مهاجران را به گونه‌ای توصیف می‌کند که هر انسانی می‌تواند برایش مابه‌ازای بیرونی پیدا کند، خاصه اگر مهاجر هم باشد. در واقع تمام نُه داستان مجموعه «ترجمان دردها» (در متن اصلی) به ناتوانی برقرای ارتباط میان آدمها در زندگی روزمره می­پردازد. در واقع نقشه اصلی داستان‌های او در چند کلمه توصیف می­شود؛ مهاجرت، تنهایی و جست‌وجو برای تکمیل یک رابطه.

نکته دیگری که در آثار این نویسنده هندی مشهود است به بیان نیازها و حسرت­های یک نسل بر می­گردد. او در واقع صدای نسلی است که مهاجرت کرده و در این مهاجرت از حقیقت خود دور شده؛ او را در هندوستان، صدای شفاف نسل‌ها نیز لقب داده‌اند. اما خودش در این مورد چه نظری دارد. او در گفت‌وگو با هاتون میفلین در بوک آن لاین در این باره چنین اظهار نظر می‌کند: «چنین برداشتی مایه آزادی روح و نشاط بیشتر است. به بهترین نحو می توان حکایت از تغییری بزرگ داشته باشد. من همیشه مجبورم در مورد هرچیزی از خودم بپرسم و بعد بگویم که چرا باید چنین باشد. این روش به نظرم در متعادل کردن گفتارها در یک کتاب بسیار مفید است و من در کتاب همنام‌ها از این روش استفاده کردم.»

لاهیری اما در هر دو کتاب باز هم آبشخور داستان را همان روابط انسانی میان یک زن و شوهر، افراد خانواده یا دوستان قرار می­دهد تا این گونه برش داستان را از سطح به عمق برده باشد. اگر چه روابطی که او توضیح می­دهد به نوعی هویت افراد یا دلیل گسست آن ارتباط را بیان می­کند اما در نهایت به ترسیم نمایی کلی از یک شخصیت با فرهنگی خاص منجر می‌شود که این یکی از شاخص‌های کار لاهیری است. آنچه در اسلوب نقد با عنوان شخصیت‌پردازی از آن یاد می­شود، رعایت همین اصول به ظاهر ساده است که در صورت پرداخت مناسب، آژنگ از پیشانی مخاطب می زداید.

نویسنده در تلاش است برای رسیدن به مرز قصه‌گویی، تعریف جدیدی از هویت شخصیت‌های داستان ارائه دهد و بعد این دو، یعنی هویت و شخصیت را مقابل هم قرار دهد تا خواننده در موردش قضاوت کند. در مجموعه «ترجمان دردها»، گاه تصمیم خاصی در مورد بحران به وجود آمده اتخاذ نمی­شود در نتیجه چشم­اندازی غم افزا ترسیم می‌شود برای آینده شخصیت داستان. تیزهوشی نویسنده زمانی آشکار می‌شود که او فرهنگ خود را به عنوان یک هندی، به هیچ عنوان با فرهنگ افراد مورد بحث در داستان گره نمی‌زند؛ در نتیجه از تجزیه یک خرده فرهنگ هم می‌تواند بن‌مایه شخصیت یک فرد را ترسیم کند. تلاش او برای ارائه راه حل در راستای پر کردن خلایی به نام «جدایی فرهنگی» است و چه خوب این راه را ادامه می دهد.

در مطبوعات کشورهای غربی رسم است که ته و توی داستان را از زمانی که در نشریات دیگر چاپ شده درآورند. این کار به مثابه حل یک معمای پلیسی است و برای خبرنگاران، جزیی از یک کار تحقیقی! در لابه‌لای همان کارهای تحقیقی آمده که لاهیری سه داستان از نُه داستان مجموعه «ترجمان دردها» را در نیویورک چاپ کرد و شش تای دیگر را برای چاپ در اختیار جایی نگذاشت.

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.