برای نوشتن این رمان هیپنوتیزم را تجربه کردم

گفت‌وگو با لیلا رعیت، نویسنده رمان «آذرخش» که کتابش در این روزهای کرونایی به چاپ دوم رسیده

لیلا رعیت نزدیک به 20 کتاب ترجمه کرده، اما «آذرخش» اولین رمانش است که توسط انتشارات «نسل نواندیش» در نمایشگاه کتاب امسال منتشر شد. این رمان، داستان زندگی دختری است به نام سارا آذرخش که در کودکی والدینش را از دست می‌دهد و حالا با دایی‌اش (بهرام) زندگی می‌کند.

شهروند آنلاین: در روزهای شیوع کرونا و حبس و حصرشدن ناخواسته ما، اتفاقات فرهنگی هم وابسته به این جریان، با توقف و محدودیت‌های فراوان مواجه شده‌اند. در عین حال اما به نظر می‌رسد در حوزه کتاب، اتفاقاتی در حال رخ دادن است؛ به این معنی که فروش کتاب با افت‌وخیزهایی همچنان ادامه دارد و گاهی هم بعضی کتاب‌ها به چاپ‌های بعدی می‌رسند. صحبت از رمانی ایرانی است به نام «آذرخش» نوشته لیلا رعیت که مدت زیادی از چاپ اول آن نمی‌گذرد، اما به‌تازگی به چاپ دوم رسیده است، رمانی که نویسنده‌اش می‌گوید برای نوشتن آن هیپنوتیزم را تجربه کردم. نویسنده این رمان که رمان بعدی‌اش با عنوان «پاندورا» را هم منتشر کرده، لیسانس مترجمی زبان انگلیسی است و فوق‌لیسانس زبان‌شناسی تاریخی از دانشگاه شهید بهشتی. او تاکنون نزدیک به 20 کتاب ترجمه کرده است، اما «آذرخش» اولین رمانش است که توسط انتشارات «نسل نواندیش» در نمایشگاه کتاب امسال منتشر شد. این رمان، داستان زندگی دختری است به نام سارا آذرخش که در کودکی والدینش را از دست می‌دهد و حالا با دایی‌اش (بهرام) زندگی می‌کند. سارا زیر نظر بهرام بزرگ شده؛ مردی که او را بسیار دوست دارد و وابستگی بین این دو به جهت شرایط خاص زندگی سارا تشدید شده است. او کم‌کم تصمیم می‌گیرد درباره گذشته زندگی‌اش و ماجرای والدینش تحقیق کند و ببیند چه جریانی بر آنها رفته است. در ادامه صحبت‌های لیلا رعیت، نویسنده این رمان را به مناسبت انتشار چاپ دوم آن می‌خوانید.

 

اسم آذرخش در لحظه اول برای هر مخاطبی تداعی‌کننده معنایی از مفهوم طبیعی آن است؛ رعدی روشن در آسمان و صدایی مهیب در لحظاتی بعد. چه شد که اسم رمان را «آذرخش» گذاشتید؟

این رمان روایتگر دوره‏‌ای از زندگی دختری است به نام سارا آذرخش. سارا در چهارسالگی والدین خود را در اثر یک تصادف از دست داد. خانواده مادری که داماد مرحوم خود را مسبب این تصادف و از دست دادن دخترشان می‏‌دانستند تربیت سارا را برعهده گرفتند و برای همیشه با خانواده پدری او قطع رابطه کردند، مسأله‌ای که سارا دوست نداشت. چندی بعد، دایی سارا که تنها 18 سال از او بزرگ‏‌تر است، خانه‌ای مستقل می‌گیرد و به تربیت سارا می‌پردازد؛ چیزی مانند یک پدر و فرزند، اما پدر مجرد.

 

پدر مجرد؟ یعنی دایی سارا پیشتر ازدواج نکرده و برای آینده قصد ازدواج ندارد؟

این موضوع تجرد دایی که بهرام نام دارد، یکی از اسرار داستان است که علت آن در قسمت انتهایی کتاب فاش می‌شود. بهرام مهندسی است قابل قبول، فردی که توقع جامعه از نسل او می‌رود در دهه سوم زندگی‌اش ازدواج کند. اما او راه خود را در مسیر وقف‌کردن خود برای تربیت خواهرزاده پیداکرده و اصرار دارد فداکارانه نقش یک والد کامل را برای سارا ایفا کند. در سراسر داستان از او چیزی جز لطف و بزرگواری دیده نمی‌شود. اما خواننده از همان ابتدا متوجه می‌شود که این شخصیت فرورفته است در غمی سهمگین و ریشه‌دار و درمان خود را در فرار از ازدواج و پناه بردن به نقش یک والد پیدا کرده است.

 

رابطه او و سارا قطعا خیلی نزدیک است.

بسیار عمیق و خوب، اما از آن دسته خوب‏‌ها که باید مراقب بود از مرز نگذرد. در بسیاری خانواده‌ها شاهد وابستگی عاطفی والدین هم‌جنس یا غیرهم‌جنس با فرزندان خود هستیم. معمولا تا وقتی فرزند ازدواج نکرده، ظاهر آن زندگی خوب به نظر می‌رسد، اما بعد از ازدواج، وقت شروع مشکلات است. فرزندی که وابستگی عاطفی به پدر یا مادر دارد، او را به همسر ترجیح می‌دهد و نمی‌تواند از خواسته‌های آن والد در مقابل همسر بگذرد. وجود عاطفه در خانواده زیبا و ضروری است، اما همین عاطفه که از حد بگذرد، ویرانگر است. بین سارا و دایی‌اش هم جریان عاطفی عمیقی برقرار است. سارا در دوره‌ای از نوجوانی حس می‌کند به یکی از پسران فامیل علاقه‌مند شده و تلاش می‌کند از طریق روان‌شناس، راه رسیدن به آن پسر را پیدا کند. روان‌شناس بعد از چند جلسه مشاوره و هیپنوتیزم به این نتیجه می‌رسد که احساس سارا به آن پسر چیزی نیست جز یک تلاش برای شکستن حجم عاطفه‌ای که نسبت به والد کنونی خود پیداکرده و از سارا می‌خواهد این عاطفه را کنترل کند.

 

فکر می‌کنم در رمان «پاندورا» (رمان بعدی‌تان) هم به «هیپنوتیزم» پرداخته‌اید؛ از آن دسته موضوعاتی است که در رمان ایرانی کمتر سراغ داریم.

بله. «آذرخش» و «پاندورا» تا به امروز تنها رمان‌های ایرانی‌اند که در آنها مفهوم هیپنوتیزم به کار رفته. هیپنوتیزم از آن دسته کلیدهای دنیای روان‌شناسی است که می‌تواند روشنگر بسیاری از اسرار کهنه وجود انسان باشد و برای نوشتن این رمان هیپنوتیزم را تجربه کردم.

 

کمی از هیپنوتیزم بگویید. خودتان تجربه هیپنوتیزم داشته‌اید؟

من برای نوشتن رمان‌های «آذرخش» و «پاندورا» از چهار روان‌شناس حرفه‌ای کمک گرفتم و راجع به هیپنوتیزم از آنها تحقیق کردم. اما تجربه شخصی هیپنوتیزم، بله داشتم. تجربه بسیار جالبی بود. چیزی که پیشتر در فیلم‌ها و سریال‌های خارجی دیده بودم باعث شده بود دیدگاه متفاوتی در این زمینه داشته باشم که چندان به واقعیت نزدیک نبود. قبلا فکر می‌کردم هیپنوتیزم یعنی ازخودبی‌خودی کامل. نه، هیپنوتیزم این نیست. روان‌شناس به فرد کمک می‌کند با چشمان بسته و بدنی شل و آویخته، ذهن خود را رها کند و بعد، با گفتن کلمات برای او صحنه‌سازی می‌کند. فرد در ذهن خود چیزهایی می‌بیند و به روان‌شناس می‌گوید و روانشناس طبق بازخوردهای ذهنی او متوجه می‌شود عقده‌ها و گره‌های ذهنی او کدام‌اند.

 

در عین حال از «آذرخش» به عنوان یک رمان عاشقانه هم اسم برده‌اند.

من در «آذرخش» دو داستان عاشقانه متفاوت را بیان کردم. ماجرای سارا که در آموزشگاه زبان رخ می‌دهد و داستان دایی که آمیزه‌ای است از زجر و غم، ماجرایی طولانی به قدمت یک عمر. عشق را بخشی از این رمان کردم تا نشان دهم افرادی که نسبت به اعضای خانواده خود وابستگی عاطفی دارند هم باید یک روز ازدواج کنند و زندگی جدید خود را تشکیل دهند.

 

در «آذرخش» به والدین کمالگرا پرداخته‌اید.

والدین کمالگرا، فرزندانی تحویل جامعه می‌دهند ظاهرا شسته‌ورفته. در اغلب موارد عیب و ایراد خاصی نمی‌توان به آن فرزند گرفت، اما معمولا تمامی این فرزندان از اعتمادبه‌نفس پایینی برخوردارند. نمونه این والدین مادربزرگ ساراست که همیشه به سارا بابت شیک و تروتمیزنبودن صددرصد ایراد می‌گیرد. فرزند او بهرام، ظاهری آراسته و مناسب دارد، اما یک شکست عاطفی باعث شده از ازدواج فراری شود.

 

در رمان به فال و فالگیری هم اشاره شده.

بله، یکی از شخصیت‌های داستان به نام خاله زری علاقه شدیدی به فالگیری و خرافه‌گرایی دارد و مانند بیشتر فالگیرها، آنقدری حرف تحویل طرف مقابل می‌دهد که چند جمله‌اش تصادفا درست از آب دربیاید. این شخصیت مثبت نیست و معجونی است از بداخلاقی و عزلت‌طلبی و رفتارهای نابهنجار. اما وجودش در رمان خالی از لطف نیست.

 
بسیاری از رمان‌نویسان از روایت‌های واقعی استفاده می‌کنند. رمان‌های شما هم همین‌طور بود؟

 برخی از نویسندگان اصرار دارند ماجراهای صددرصد حقیقی را به قلم تحریر درآورند و عده‌ای هم فکر می‌کنند رمان واقعی به مراتب بهتر و واقعی‌تر از رمان تخیلی است. من با این نظر موافق نیستم. رمان واقعی درحقیقت یک روایت است. ایده گرفتن از حقایق می‌تواند کمکی باشد به نویسندگی، اما یک نویسنده متبحر از خلاقیت ذهن خود کمک می‌گیرد و بخش اصلی داستان را طبق پردازش افکار خودش می‌چیند.

 

«آذرخش» به چاپ دوم رسید. اتفاقی که در این روزها با توجه به شرایط اقتصادی و شیوع کرونا برای کمتر رمان ایرانی می‌افتد. چه عواملی در فروش این رمان و پیداکردن مخاطب موثر بود؟

 متاسفانه شرایط موجود به خصوص برگزارنشدن نمایشگاه کتاب بازار نشر را دچار رکود کرده، اما هستند کتاب‌هایی که در همین شرایط هم مخاطب خود را پیدا می‌کنند. در پیج‌های اینستاگرامی مخاطبان زیادی راجع به آذرخش نظر دادند. بیشتر آنها موضوع آذرخش را خاص و متفاوت دانستند، شخصیت سارا آذرخش را قوی و همچنین نوع عاطفه این داستان را لطیف برشمردند. بسیاری هم شخصیت روان‌شناس و اسرار دنیای هیپنوتیزم را دوست داشتند.

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.