کتابی دیگر از نویسنده «آنی شرلی»
گفتوگو با ماندانا قدیانی (مترجم) که بهتازگی اثری از لوسی مود مونتگمری ترجمه و منتشر کرده است
«کیلمِنیِ باغ میوه» درباره دختر جوان هجده سالهای است که نمیتواند حرف بزند، اما قابلیت شنوایی دارد. این دختر ویولن میزند. بهتدریج که داستان جلوتر میرود، اما بر اثر یک اتفاق، به حرف میافتد. این رمان در حوزه بزرگسال نوشته شده.
یاسر نوروزی_شهروندآنلاین؛ اثری از لوسی مود مونتگُمری توجهم را جلب کرد؛ چون مونتگمری نویسنده مجموعهای است که بسیاری از ما آن را میشناسیم؛ مجموعه «آنی شرلی». در واقع ساخت سریالهای تلویزیونی و انیمیشنهای مختلف بر اساس داستانهایش، امروز او را به شهرت رسانده. مجموعه کتابهای «آنی شرلی» هم چند سال پیش در ایران ترجمه و منتشر شده. اما بهتازگی کتابی دیگر از این نویسنده منتشر شده با عنوان «کیلمِنیِ باغ میوه» با ترجمه ماندانا قدیانی. از این مترجم پیشتر آثار دیگری هم چاپ شده بود؛ آثاری از ایزابل آلنده و ویل دورانت. آنچه در ادامه میخوانید گفتوگویی است با او درباره آثاری که ترجمه کرده.
خودتان دوست دارید از کدام کتاب شروع کنیم؟
فرقی ندارد.
اولین ترجمهتان چه کتابی بود؟
رمان کوتاهی بود به نام «خانه ساحلی» نوشته پاتریشیا اسپینال.
چه سالی منتشر شد؟
سال 90 چاپ شد.
متولد چه سالی هستید؟
1365.
یعنی 25 سالگی اولین ترجمه را چاپ کردید. اهل کجا هستید؟
بله. تهران.
چه رشتهای خواندهاید؟
من کارشناسی دبیری زبان انگلیسی خواندهام و در مقطع کارشناسی ارشد، آموزش زبان انگلیسی. البته قبل از ترجمه، در دوران دبیرستان برای خودم یک داستان نوشتم تحت تأثیر یک سریال تلویزیونی به نام «پس از باران». متأسفانه برای چاپش اقدامی نکردم، اما در نهایت به ترجمه کتاب رو آوردم که اولین کتابم همانطور که گفتم «خانه ساحلی» بود. ولی تحت تأثیر رمانهای ایزابل آلنده دوست دارم خودم هم در آینده یک کتاب بنویسم. حتی به تازگی چند بیت شعر در یکی از کتابهای هنرمندی نامآشنا را که بازیگر هم هستند، خواندم که برایم بسیار جذابیت داشت و بسیار مرا تحت تأثیر خود قرار داده است و احساس کردم برای ترجمه نیز خیلی کمک میکند.
«خانه ساحلی» درباره چیست؟
داستان درباره مردی است که تمام زندگیاش را وقف کارش کرده؛ مردی که دائم مشغول کار است و هیچ توجهی به همسرش ندارد. یک روز، زن از شوهرش میخواهد بروند خانهای را که کنار ساحل خریدهاند، نگاه کنند اما برای مرد مأموریتی پیش میآید و باز هم به خاطر توجه به کار، نمیتواند خودش را سر قرار با زن برساند. زن هم از دستش ناراحت میشود و میرود. میرود خانه دوستش میماند و دیگر برنمیگردد. مرد تماس میگیرد تا بیایند با هم آشتی کنند. حتی در همان خانه هم با او قرار میگذارد، اما هر چقدر منتظر میماند، زن نمیآید. بعد اتفاقاتی پیش میآید و…
نویسنده رمان اهل کجا بود؟
نویسنده انگلیسی است.
چطور شد این کتاب را به عنوان اولین کتاب برای ترجمه انتخاب کردید؟
داستانش برایم جذابیت خاصی داشت. چون اولینباری بود که داشتم کار ترجمه انجام میدادم، مجذوب این کتاب شدم. البته ترجمه را خیلی قبلتر شروع کردم. دورانی که در دبیرستان و پیشدانشگاهی بودم، داستانهای کوتاه ترجمه میکردم. گاهی هم کتابهای خلاصهرمانهای انگلیسی را برمیداشتم و ترجمه میکردم. بعد از آن بود که کمی راه افتادم و سراغ این کتاب رفتم. خاطرم هست این کتاب را یکی از دوستان خواهرم برایم آورد.
با چه نشری چاپ کردید؟
نشر شوکا. کلا 500 نسخه از کتاب چاپ کردند و کل کتابها را هم برای خودم فرستادند. من هم آن را به دوستان، آشنایان و هنرمندان تقدیم کردم. بین هنرمندان، چند نفرشان کتابم را خواندند و بسیار استقبال کردند. همسر یکی از بازیگران پیشکسوت که نویسنده هستند هم کتابم را خواندند و نظرشان را درباره کتاب گفتند که بسیار نظر مساعد و خوبی داشتند. باز هم بتوانم حتما تقدیم خواهم کرد.
یعنی برای انتشار کتابتان ناچار شده بودید هزینهای بدهید؟
من آن زمان ناشران را نمیشناختم و به عرف کار در صنعت نشر آشنا نبودم؛ نمیدانستم بعضی از آنها بابت انتشار کتاب از نویسنده یا مترجم هزینهای میگیرند. ضمن اینکه این رمان، رمان کوتاهی بود و اگر میخواستم آن را به بعضی ناشران معتبر بدهم، شاید قبول نمیکردند، چون آن زمان دنبال رمانهای حجیم بودند. من هم آن زمان در حدی نبودم که بتوانم رمان بلند ترجمه کنم.
بعد شما رفتید سراغ «درباره معنای زندگی» از ویل دورانت که قبلا ترجمه شده بود. چرا؟
من قرار بود برای نشر «عطر کاج» کار دیگری بفرستم با عنوان «نامههای عاشقانه». این کتاب را هم فرستادم اما مورد قبولشان نبود و کتاب «درباره معنای زندگی» را خودشان پیشنهاد دادند.
پس پیشنهاد ناشر بود. «نامههای عاشقانه» درباره چه بود؟
رمان است. خانم جوان آمریکایی به بازار دستفروشها میرود و از فردی که آنجا در حال فروش کتاب است، کتابهایی میخرد. بین این کتابها، نامههایی پیدا میکند؛ نامههایی که دکتری به همسر مرحومش نوشته. بعد خیلی کنجکاو میشود که درباره این مسائل بداند و دلش میخواهد آقای دکتر را ببیند. اینجاست که اتفاقات به سمت ماجراهایی عاشقانه میرود و…
برسیم به لوسی مود مونتگمری. نویسندهاش معروف است و مجموعه «آن شرلی» را نوشته. منتها من مجموعه «آن شرلی» را چندین سال پیش دیدهام؛ با ترجمه شخصی به نام سارا قدیانی. شما نسبتی با ایشان دارید؟ چون شما هم سراغ همین نویسنده رفتهاید.
بله، ما از طرف خانواده پدری، نسبت فامیلی دور داریم.
چطور شد شما هم سراغ نویسندهای رفتید که ایشان کتابهایشان را ترجمه کرده بودند؟
کارش را دوست داشتم. ضمن اینکه کتابی بود که در ایران ترجمه نشده بود و قبلا هم کسی سراغش نرفته بود. من با کتابهای لوسی مود مونتگمری کلی خاطره دارم، چون یادآور دوران کودکی و نوجوانی من هستند.
اسم کتاب «کیلمنی باغ میوه» است. یعنی چه؟ «کیلمنی» اسم یک شخص است؟
بله، اسم خاص است. دختر جوان هجده سالهای که نمیتواند حرف بزند، اما قابلیت شنوایی دارد. این دختر ویولن میزند. بهتدریج که داستان جلوتر میرود اما بر اثر یک اتفاق، به حرف میافتد.
مثل فیلم «پرنده کوچک خوشبختی». البته بهتر است بگوییم «پرنده کوچک خوشبختی» شبیه داستان مونتگمری بوده! هرچند شبیه این الگوی روایی را باز هم در ادبیات جهان داریم. فکر کنم یکی از آثار ناتالیا گینزبورگ هم چنین مضمونی داشت. پس «کیلمنی باغ میوه» ارتباطی به «آن شرلی» ندارد و یک قصه مجزاست.
بله، یک رمان کاملا متفاوت است که در حوزه بزرگسال نوشته شده و در زمینه کودک و نوجوان نیست.
راستی شما کتابی هم دارید با عنوان «گلبرگ برافراشته دریا» نوشته ایزابل آلنده. این کتاب را قبلا چند نشر ترجمه کردهاند. البته در بعضی ترجمهها، تفاوتی در ترجمه عنوان کتاب وجود دارد. شما به جای واژه «بلند»، از «برافراشته» استفاده کردهاید. چرا؟
این رمان درباره زوجی است که به خاطر جنگ داخلی اسپانیا در سال 1930، مجبور میشوند به شیلی مهاجرت کنند. اما درباره «گلبرگ برافراشته دریا» که پرسیدید باید بگویم این ترکیب، اشاره دارد به شعری از پابلو نرودا. او یک کشتی اجاره میکند به اسم وینی پِگ برای بردن پناهجویان اسپانیا به کشور شیلی. در این کشتی چند هنرمند اسپانیایی بودند که برای احترام گذاشتن به رئیسجمهوری شیلی که به آنها اجازه داده بود وارد کشورشان شوند، پرچم بزرگی را نقاشی میکنند و در این کشتی میگذارند که همان «گلبرگ برافراشته دریا» است. در واقع ایزابل آلنده این تعبیر را از همان شعر نرودا برداشته. برای همین «گلبرگ بلند دریا» که بعضیها ترجمه کردهاند، غلط است. حتی ناشر هم همین نظر را داشت.
بین کتابهایتان کتابی هم هست به نام «اختلال طیف اتیسم». فارغ از رمان و داستان و ادبیات، چرا این کتاب را ترجمه کردید؟
به پیشنهاد یکی از دوستان خواهرم بود که روانشناسی خوانده. من قبل از اینکه کتاب ترجمه کنم، در زمینههای عمومی و روانشناسی و …، ترجمه مقالات دانشجویی انجام میدادم. قبلا دارالترجمه هم کار میکردم. وقتی گفتند در زمینه روانشناسی است، چون قبلا چندبار امثال این متون را ترجمه کرده بودم، برایم راحتتر بود. ما هم کتاب را گروهی دست گرفتیم و هر کدام مطالب مختلفی را ترجمه کردیم که در نهایت هم به شکل یک کار گروهی ترجمه و منتشر شد.
پس تازهترین کاری که از شما منتشر شده، همین «کیلمنی باغ میوه» است؟
به اضافه «روح یک زن» از ایزابل آلنده که هر دو تازه منتشر شدهاند. البته انتشارشان یکمقداری به خاطر اتفاقاتی که افتاد، عقب افتاده. البته کار دیگری هم در دست ترجمه دارم از ایزابل آلنده، به اسم «ویولتا». اما هنوز مشخص نیست به کدام نشر بدهم.
«روح یک زن» درباره چیست؟
کتاب «روح یک زن» در مورد زنانگی، فرزندپروری، سالخوردگی، عشق و زندگی است. در این کتاب، آلنده از زن، زنانگي، نقش زنان در خانواده و جامعه و بها دادن به حريم شخصي زنان و آزادی اختیار بدنشان، زندگی در صلح و آرامش، برخورداری از جایگاه طبیعی و منصفانه و مهمتر از همه مورد دوست داشتن و عشق قرار گرفتن نوشته است. او امیدوار است این کتاب مشعلی باشد فرا راه دختران و زنان هر دیار و سرزمین. این کتاب را تقدیم میکنم به تمام زنان سرزمینم و همچنین سرتاسر دنیا.
از بین کتابهایتان، استقبال از کدام یک بیشتر بود؟
«درباره معنی زندگی» بیشتر فروش داشت و به چاپهای چندم رسید.
بله، خب طبیعتا به خاطر معروف بودن ویل دورانت.
«خانه ساحلی» و «اختلال طیف اتیسم» را هم در سایت کتابراه قرار دادهاند. با آنها قرارداد بستهام و این کتابها در قالب پیدیاف در آنجا به فروش میرسد. در حال حاضر هم در نشریهای الکترونیکی به نام «آبتاب» همکاری دارم که آنجا چند مطلب و داستان کوتاه با ترجمه خودم منتشر کردهام. یک داستان کوتاه ترجمه شده هم برای ماهنامه «بارثاوا» ارسال کردهام که بهزودی منتشر خواهد شد. در مجموع امیدوارم مردم از خواندن کتابها با ترجمه من لذت ببرند و از ترجمه راضی باشند.
همینطوری گفت و گوی بی خاصیت و بی هدف چاپ نکنید همهش شده چیزای روزمره و ساده دریغ از یه چیز درخشان