«شطرنج باد» به کارگردانی محمدرضا اصلانی در سال ۱۳۵۵ اکران ناموفقی در جشنواره فیلم تهران داشت و پس از آن فرصتی برای دیده شدن پیدا نکرد؛ فیلمی که بهمن فرمانآرا تهیهکنندگی آن را به عهده داشت و امروز بعد از ۴۴ سال، به تازگی توسط سینماتک بولونیا، با پشتیانی و حمایت بنیاد فیلم مارتین اسکورسیزی و با کمک مالی بنیاد جرج لوکاس مرمت شده است.
شهروند آنلاین: 30 سال گفتند فیلمساز بدی هستی! این صحبت محمدرضا اصلانی است، کارگردان «شطرنج باد» اثر سینمایی متفاوتی که سال ۱۳۵۵ اکران ناموفقی در جشنواره فیلم تهران داشت و پس از آن فرصتی برای دیده شدن پیدا نکرد؛ فیلمی که بهمن فرمانآرا تهیهکنندگی آن را به عهده داشت و امروز پس از ۴۴ سال از آن اکران ناتمام، به تازگی توسط سینماتک بولونیا، با پشتیانی و حمایت بنیاد فیلم مارتین اسکورسیزی و با کمک مالی بنیاد جرج لوکاس مرمت شده است. داستان ِ «شطرنج باد» در خانهای اشرافی در اواخر دوره قاجار میگذرد؛ فیلمی با زیباییهای بصری، بهرهمندی از تواناییهای فنی و پر از جزئیات که هوشنگ بهارلو متاثر از نقاشیهای دوره قاجار، آن را فیلمبرداری کرده است. خبرگزاری مهر به بهانه اکران جهانی نسخه مرمتشده «شطرنج باد» با محمدرضا اصلانی درباره این اثر و حاشیههای پیرامونش گفتوگو کرده که در ادامه بخشهای مهم صحبتهای این کارگردان را میخوانید:
* این فیلم از دست رفته و فراموششده بود. نمیدانم سروصدای این کار چطور پیچید و جشنواره بولونیا که بیشتر جشنوارهای برای فیلمهای کلاسیک است، چطور آن را ردیابی و کشف کرد که بعد، دخترم نگاتیو اصلی فیلم را به آنها رساند. جشنواره بولونیا هر سال ۵۰ فیلم برای مرمت به بنیاد اسکورسیزی پیشنهاد میدهد که برای امسال این بنیاد، دو فیلم را پذیرفت که یکی از آنها شطرنج باد بود. * شورای سازمان اسکورسیزی در حالی این فیلم را برای ترمیم انتخاب کرد که در ایران و زمان اکران آن را اسنوپ کردند و حتی بعضیها الان هم مینویسند «تصاویر این فیلم بد نیست، ولی نه داستان دارد، نه کاراکتر دارد»؛ از این حرفهای اینطوری هم میزنند، در حالی که دو دفعه هم درست و حسابی آن را ندیدهاند.
* سال ۵۶ که کشور شلوغ شده و همه چیز تعطیل بود و «شطرنج باد» که قرار بود برود خارج، نرفت و مطرح نشد و بعد از انقلاب هم به خاطر حجاب بازیگران زن و مناسبات دیگر، امکان اکران پیدا نکرد. البته دوستانی که بعد از انقلاب مدیریت سینما را به عهده گرفتند هم دلشان میخواست این فیلم نباشد.
* نسخههایی از فیلم بوده که یک جاهایی از آن سانسور شده و دچار پرش بود اما نسخه ترمیمشده بنیاد اسکورسیزی کامل است. یک نسخه کامل از فیلم فقط در فیلمخانه ملی ایران مانده بود که خانم طاهری مسئول آنجا که از شریفترینهاست و واقعا زحمت میکشد، این کپی را نگه داشت و نسخه ترمیمشده یک کپی از روی همین VHS است، وگرنه کپیهای دیگری از فیلم وجود ندارد. تا مدتها میگفتند نسخههای فیلم گم شده و از بین رفته و هیچ کسی سراغی از این کپیها ندارد.
* اصلا فیلم را از ترس نابود شدن به خارج فرستادم و خوشبختانه بازخورد خوبی هم در اکرانها داشت. در شب اول اکران فیلم در بلونیا تعداد حاضران در جلسه زیاد بود. اکران شب دوم ساعت ۹ شب بود و فکر میکردند کمتر کسی این ساعت به تماشای فیلم بیاید، اما سالن پر بود و یک عدهای هم ایستاده فیلم را تماشا کردند. بعد از آن هم پیشنهاد شد که نشستی برای بحث و گفتوگو داشته باشیم اما مسئول بخش فکر میکرد دیروقت است و ساعت ۱۱ شب کسی نمیماند و همه خستهاند، ولی تا ساعت یک بعد از نصف شب همه در آن سالن ماندند و بعد هم سروصدای فیلم بسیار پیچید، بهطوری که خیلی از جشنوارههای دیگر هم فیلم را تقاضا کردند. از جمله جشنواره لندن که این فیلم را خواسته و از میان ۵۰ فیلمی که به او پیشنهاد شد، تنها گزینشاش «شطرنج باد» بوده است.
* قصه فیلم از سال ۱۲۹۹ و کودتای رضاخانی است تا ۱۳۰۴؛ دورهای که هم قاجاری است، هم مشروطیت و هم انتقال قدرت. حتی لباس و اشیا دقیقا برای همین دوره است، یعنی از روی عکسهایی که تاریخ داشتند در این دوره، طراحی لباس را انجام دادیم. مثلا اگر تاریخ عکسی ۱۲۹۸ بوده، آن را انتخاب نکردم، ولی از میان عکسهایی که تاریخ سال ۱۲۹۹ تا سال ۱۳۰۴ را داشتند، نمونه لباس و اشیا را پیدا کردم.
* من یک کار تاریخی نساختم، هرچند که وجوه تاریخی داستان هم کاملا حفظ شده، ولی فقط یک کار تاریخی نکردم. در واقع یک فلسفه تاریخ را مطرح کردم. همان زمان اکران مصاحبهای با من کردند و پرسیدند فلسفه تاریخ چه ربطی به سینما دارد؟ اصلا این حرفهای گندهگویی چیست؟ درحالیکه الان تازه ربط میان سینما و فلسفه مطرح و بسیاری معتقدند که سینما یک امر فلسفی است. چه موقع این بحث مطرح شد؟ از دهه ۹۰ قرن بیستم، در حالی که «شطرنج باد» برای دهه ۷۰ قرن بیستم است. یعنی ۲۰ سال قبل از این ما فلسفه تاریخی داشتیم، ولی آن زمان این حرف را مسخره کردند، 30 سال گفتند فیلمساز بدی هستی!
* (به این دلیل تا سال 86 دیگر فیلم نساختم) چون مطرح شد که من فیلمساز بدی هستم! یک آقایی که مدیر فرهنگی هم هست، در چشم من نگاه کرد و گفت شما معلم خیلی خوبی هستی، ولی فیلمساز خیلی بدی هستی. به همین راحتی این را گفت. به یک آدم بسیار محترم فرهنگی که در یکی از نهادهای فرهنگی مملکت مشغول است، با اینکه مترجم قابلی هم هست، گفتم چرا «سمک عیار» را چاپ نکردی؟ گفت آقای اصلانی سواد شما خیلی بالاست و برای همین دیگران میترسند اشکالاتتان را به شما بگویند. آقای فلانی سالی چهار تا فیلم میساخت، فیلمساز خیلی خوبی بود، ولی من فیلمساز بدی بودم به همین خاطر نباید فیلم میساختم!
* سینما برای من یک امر مقدس است و برای تجارت کار نمیکنم، برای فیلم ساختن گردن کج نمیکنم. یک آقایی هم درباره من و نگاهم به سینما نوشته بود که بله اینکه گفته سینما نور است، بهتر است برود دیسکوتک باز کند. این حرفها را زدهاند که میگویم.
* فیلمهایی مثل «تنگنا»، «باغ سنگی» یا «صبح روز چهارم» با فیلمهای تجاری آن زمان تفاوتهایی دارند و افرادی که این فیلمها را ساختند بینش داشتند و کارشان فقط تجارت نبود. اینها دارای ارزشهای سینماتوگرافیک بود. اما با اینکه من بلدم در ژانر آنها کار کنم، ژانر خودم را دارم و کار خودم را میکنم و به خودم اجازه نمیدهم کار دیگری بکنم. برای من سینما یک امر دیگر است، زبان است و زبانِ تفکر است. ما با زبان فکر میکنیم، بنده با سینما فکر میکنم، با سینما نمیتوانم داستانی بسازم که مخاطب را سرگرم کنم. اصلا سرگرمکردن یعنی خیانت. تو بچه را سرگرم میکنی که به کار دیگری مشغول نشود. سرگرمکردن ملتها برای این است که متوجه نشوند چه اتفاقی دارد میافتد. چه بلایی سر سوریه آوردند، چه بلایی سر کوزوو آوردند، چه بلایی سر آمریکای لاتین آوردند. ۱۷ هزار جوان را جلوی یک رودخانه گذاشتند و تیر زدند.
* نسل جدیدی دارد به وجود میآید که بسیار نسل هوشمند و جالبی است و خیلی کارهای عجیبی میکند. گرچه خیلی فحش هم میخورد. دو سال پیاپی فیلمهای تجربی بچهها را اکران کردم؛ یک هفته در خانه هنرمندان، بعد در شیراز و بعد در بندرعباس که امسال به خاطر کرونا نتوانستیم این کار را بکنیم و نشد. بههرحال در سالهای دهه ۸۰-۷۰ فیلمهای کیلویی از مرز میآمد ایران و جوانها این فیلمها را مجانی میدیدند و بعدتر کمکم فیلمها با سیدی بیرون آمد. این فیلمها بدون هیچ کیفیتی بود. اصلا همین نسخهها، تمام کیفیت بصری سینما را در نسل آن دوران از بین بردند، برای اینکه جوانهای فیلمبین آن دوره فکر میکردند سینما همین است؛ با همین کیفیتها باید فیلم ببینند. یعنی اینها هم تاثیرگذار است و نمیخواهم سینما را قضاوت کنم و بگویم بد است یا خوب و کاری ندارم به این مسائل؛ هرچند که خبرهای خیلی بدی از سینما میشنوم و میبینم که سینمای ایران به جای عجیبی رسیده که امیدوارم تصحیح شود. ولی نسل جوان در آن درخشان است و اصل بیپروایی و تجربیاتش کم از تجربیات نسلهای سینمای «آندرگراند نیویورکی» ندارد.
* نمیشود فیلم را در ایران اکران کرد، ولی به هر حال میدانم یک سازمان جهانی هم هست که تمام آثار کلاسیک را به محض اینکه ترمیم میشود، از داخل کامپیوترهای ترمیمشده میدزدد و کار میکند و درمیآورد و پخش میکند و الان هم در ایران کپی کامل ترمیمشده «شطرنج باد» پخش شده. من نمیخواستم چنین چیزی بشود، به خاطر اینکه صلاح نبوده و اصلا درست هم نیست، ولی شده و دست من نیست و در این مملکت راهی برای پیگیری آن وجود ندارد. این اتفاق افتاده و نسخه ترمیم شده و باکیفیت فیلم اکنون در دست همه است و هر کسی خواست، میتواند برای خودش دانلود کند و ببیند و از نظر من منعی ندارد. ولی این فیلم برای یک اکران کوچک نیست؛ ابعاد پردهاش مهم است. تماشایش در ابعاد کوچک و در لپتاپ معنی ندارد. ولی خب، بچههای امروزی به این شکل فیلم دیدن عادت کردهاند. به هر حال این نسخه فیلم پخش شده و لزومی ندارد که ما آن را جایی نمایش دهیم یا ندهیم و نقدهایی که به انگلیسی و فرانسوی برایش نوشته شده هم همینطور منتشر میشود. اما همه این ماجراها من باعث رنجیدگی است. در مصاحبه دیگری هم گفتم که زنده شدن فیلم و اکرانش، برای من بیشتر شبیه باز شدن یک زخم بوده، زخمی که داشت کهنه میشد و من فراموشش کرده بودم. این زخم دوباره برای من باز شد. بیشتر از اینکه خوشحال شوم، به زخمهایم مراجعه کردم و زخمهایم برایم باز شد. بیشتر غمگین شدم تا شادمان.
* اگر تاریخچه سینمای ایران را نگاه کنید، حتی اسم این فیلم را در فهرستش نمیبینید. برای همین من بعد از ۵۰ سال برایم این موضوع شادمانی ندارد و بیشتر مرور یک رنج است، مرور یک زخم است. هرچند که نقدهای جهانی آن تاکنون ستایشآمیز بوده و حتی یک منتقد انگلیسی گفته بود که «شطرنج باد» جام مقدسی نه فقط برای سینمای ایران، که برای سینمای جهان است. از این جملهها و اصطلاحات برای فیلم گفته شده، ولی برای من اینها همراه تلخیهایی است که نمیتوانم از آن بگریزم. چون این تلخی را در خودم دارم.