آرزوها و اهداف بزرگی در سر داشت. یکی از همین آرزوهایش این بود که در ایران شغلی مناسب داشته باشد تا بتواند در کنار پدر و مادر و خانوادهاش بماند. خانوادهای که همچنان داغدار پسر بزرگتر بودند، اما نتوانست شغل مناسب را پیدا کند. درس خواند و شبانهروز تلاش کرد. رتبه یک کنکور بود. فوق لیسانسش را در دانشگاه تهران گرفت و همچنان در جستوجوی شغلی مناسب بود، اما نتوانست در هیچکدام از مصاحبههای استخدامیاش قبول شود. بیکاری باعث شد که باوجود میل باطنیاش، رفتن را انتخاب کند. رفت تا به آرزوها و اهدافش قدمی نزدیکتر شود. به سئول رفت تا مدرک دکترای خود را بگیرد و دوباره برگردد تا شاید این بار بتواند در کشورش شاغل شود. کنار پدر و مادر داغدیدهاش بماند و موفق شود. میخواست باعث افتخار خانوادهشان باشد، اما نتوانست به رویاهایش دست پیدا کند. علیرضا تمام رویاهایش را با خود به گور برد. همان رویاهایی که برایش تلاش و چندین سال از عمرش را صرف رسیدن به آنها کرد، اما در عرض چند ثانیه زندگیاش نابود شد و نفسهایش در میان دست و پای مردم سئول قطع شد. علیرضا اولیایی یکی از همان پنج ایرانی است که در مراسم هالووین سئول کره، جان باخت. پسر پرتلاشی که بدون رسیدن به اهدافش جان باخت.
سیما فراهانی _ شهروندآنلاین؛ خانواده علیرضا حالا 18 روز است که پیام صبحبخیر او را ندیدهاند. 18 روز است که علیرضا با مادرش تماس نگرفته و با او صحبت نکرده است. روزی که خانواده علیرضا نام او را در لیست کشتهشدگان این حادثه وحشتناک دیدند، زندگی برایشان تیرهوتار شد. دیگر هیچکدامشان نمیخندند. برادر علیرضا در گفتوگو با خبرنگار «شهروند» در حالیکه وقتی از برادرش حرف میزند، بغض دارد، جزئیاتی از زندگی او روایت میکند:
برادرتان چه زمانی به سئول رفت؟
دو سالونیم بود که به آنجا رفته بود. رفت تا مدرک دکترای خود را بگیرد. خیلی دوست داشت که درس بخواند و تحصیل کند.
در ایران تا چه مقطعی درس خوانده بود؟
در مقطع کارشناسی رشته مهندسی منابع طبیعی دانشگاه فردوسی مشهد درس خوانده بود. او در دو رشته برای ارشد شرکت کرد. مرتع و آبخیزداری که هرکدام در دانشگاه سراسری رتبه یک و رتبه دو را گرفت. در نهایت در دانشگاه تهران مدرک ارشد خود را گرفت آن هم با نمرات خیلی عالی. در کل خیلی باهوش بود.
چرا تصمیم گرفت به سئول برود؟
علیرضا اولویتش ماندن در ایران بود. خیلی به پدر و مادرم وابسته بود. دوست داشت بماند و همین جا زندگی کند. زمانی هم که در مشهد بود کارهای ترجمه میکرد و پایاننامه مینوشت. از این طریق کار میکرد تا بیشتر در کنار خانواده بماند. چون ما برادر بزرگترمان را هم از دست داده بودیم و او دوست داشت بیشتر در کنار پدر و مادرم باشد. ولی شغل مناسبی پیدا نکرد. در آزمونهای استخدامی زیادی شرکت کرد. معمولا مرحله کتبی را قبول میشد اما برای مصاحبه که میرفت قبول نمیشد. همیشه میگفت اگر در ایران کاری پیدا میشد حتی اگر با حقوق پایین، من هیچوقت نمیرفتم. ولی متاسفانه کاری پیدا نشد. با اینکه درس خوانده بود، ولی باز هم شغلی مناسب نداشت. برای همین تصمیم گرفت برود و دکترا بخواند.
چرا سئول را انتخاب کرد؟
سئول یکی از گزینههایش بود. از طرفی دوستان صمیمیاش هم به آنجا رفته بودند و تقریبا با آن محیط از دور آشنا بود. برای همین تصمیم گرفت همانجا درس بخواند.
چه رشتهای درس میخواند؟
در رشته عمران زمین تحصیل میکرد.
آخرین بار چه زمانی او را دیدید؟
شهریور ماه به ایران آمد. یک ماه اینجا بود و آخر شهریور رفت. رفت و دیگر او را ندیدم. بعد از مرگ برادر بزرگم، علیرضا همه دنیای ما مخصوصا پدر و مادرم بود. حالا هنوز هم شوکهایم و نمیدانیم باید چطور با این غم بزرگ کنار بیاییم.
چرا برادر بزرگتان فوت کرد؟
پنج سال پیش سکته قلبی کرد و جان باخت.
چند برادر هستید؟
من دو برادر داشتم که هردو فوت کردند.
کمی از روحیه علیرضا بگویید؟
علیرضا خیلی فعال بود. اصلا نمیتوانست بیکار بنشیند. حتی زمان سربازیاش هم یک پروژه مربوط به رشته تحصیلیاش ارائه داد و آنقدر موفق بود که به او کسر از خدمت دادند. پروژه خیلی موفقی بود. همیشه دوست داشت کاری انجام دهد. یا درس بخواند، یا کار کند یا روی پروژهای کار کند.
آن شب چطور متوجه این حادثه شدید؟
آن شب در تلویزیون زیرنویس شد که چنین حادثهای در سئول اتفاق افتاده و ما هم دیدیم. ولی چون آنها ساعتشان چند ساعت از ما جلوتر است، نتوانستیم با علیرضا ارتباط برقرار کنیم. چون معمولا در آن ساعت خواب بود. تصور میکردیم خوابیده و به خودمان امید میدادیم. با این حال تا صبح ما پیگیر شدیم و تماس گرفتیم، اما موفق نشدیم صحبت کنیم. به سفارت رفتیم، در لیست اول اسم علیرضا نبود. خیلی خوشحال شدیم، ولی وقتی باز هم نتوانستیم با علیرضا حرف بزنیم دوباره پیگیر شدیم. در نهایت آخرین نفر اسم علیرضا بود. آنجا بود که فهمیدیم زندگیمان نابود شده و برادرم را از دست دادهایم.
آن روز با شما تماس گرفته بود؟
علیرضا هر روز تماس میگرفت و با ما صحبت میکرد. سر یک ساعتی زنگ میزد. ولی آن روز چون سرکار بودم نفهمیدم چه زمانی تماس گرفته و موفق نشدم خودم با او صحبت کنم. ولی فکر میکنم به پدر و مادرم گفته بود که شاید به این مراسم برود.
ازدواج کرده بود؟
نه برادرم مجرد بود.
آن شب در آن مراسم تنها بود؟
با تعدادی از دوستانش بودند و چند نفر در آن لحظه از او جدا شدند و فقط از بین دوستانش علیرضا دچار این حادثه مرگبار شد و جان باخت.
مراسم خاکسپاری انجام شد؟
طبق خواسته ما، کاری که کشور کره کرد، با سفارت هماهنگ کرد و تابوت را به جای تهران مستقیم به مشهد فرستادند و ما مراسم خاکسپاری را انجام دادیم.
از کسی یا جایی شکایت کردهاید؟
ما فقط میخواهیم بدانیم چرا این اتفاق افتاده و باید این حادثه وحشتناک ریشهیابی و مقصران مشخص شود. طبق قوانین آن کشور به ما گفتند که پیگیری میکنیم و حق شکایت داریم. گویا نظم آنجا برعهده شهرداری و پلیس بوده است. البته فعلا حالمان خوب نیست و درگیر مراسم بودیم. حتی وسایلش و شناسنامهاش را نگرفتهایم، اما حتما این موضوع را پیگیری میکنیم تا مشخص شود چرا این اتفاق افتاده و برادر ما بیدلیل جان خودش را از دست داده است.
قرار بود چه زمانی به ایران برگردد؟
او میخواست یک سالونیم بعد زمانیکه درسش تمام شد به ایران برگردد. خیلی آرزوها داشت. خیلی به خانواده وابسته بود و ارتباط خوبی با هم داشتیم.