مدرسه ای با یک دانش آموز!

گزارش «شهروند» از معلم فداکار ایلامی که برای یک شاگردش روزانه کیلومترها مسافت را طی می‌کند

دو صندلی چوبی؛ یکی تکیه داده به دیواری نیمه‌کاره و دیگری رو به همان دیوار. تخته کلاس هم سنجاق شده به همان دیوار تا کلاس «آقامعلم» و تنها شاگردش تشکیل شود. دو درخت کهنسال گِز کرده این‌سو و آن‌سوی کلاس بی‌در و دیوار تنها ناظران اعداد و ارقامی‌اند که روی تخته سیاه کلاس درس «آقامعلم» یا از هم کسر می‌شوند یا تقسیم بودن را به نمایش می‌گذارند. «آقامعلم» با نام شناسنامه‌ای‌اش «داریوش ملکی»37 پاییز را گره زده به زمستان برای رسیدن به بهاری تازه. سال‌هاست پای تخته‌سیاه‌های آویزان از دیوارها یا تکیه داده به چادرها، درس آموزگاری کرده: «با سرباز معلمی آموزش‌وپرورش کارم را شروع کردم.» «آقامعلمی» که مدت‌ها نامش در لیست داوطلبان امداد جاده‌ای زیرمجموعه هلال‌احمر استانش به مسافران خدمت‌رسانی می‌کرده تا جوابی داشته باشد به حس نوعدوستی‌اش که از کودکی همراهش بوده تا همین 37سالگی: «امدادگر هلال بودم؛ امداد جاده‌ای. مدتی هم دبیر جوانان شهرستان آبدانان بودم، دوره‌ای که دبیرکل هلال از ایلام از خودمان بود؛ آقای رستمی.»

لیلا مهداد شهروندآنلاین؛ دو صندلی چوبی؛ یکی تکیه داده به دیواری نیمه‌کاره و دیگری رو به همان دیوار. تخته کلاس هم سنجاق شده به همان دیوار تا کلاس «آقامعلم» و تنها شاگردش تشکیل شود. دو درخت کهنسال گِز کرده این‌سو و آن‌سوی کلاس بی‌در و دیوار تنها ناظران اعداد و ارقامی‌اند که روی تخته سیاه کلاس درس «آقامعلم» یا از هم کسر می‌شوند یا تقسیم بودن را به نمایش می‌گذارند.

«آقامعلم» با نام شناسنامه‌ای‌اش «داریوش ملکی»37 پاییز را گره زده به زمستان برای رسیدن به بهاری تازه. سال‌هاست پای تخته‌سیاه‌های آویزان از دیوارها یا تکیه داده به چادرها، درس آموزگاری کرده: «با سرباز معلمی آموزش‌وپرورش کارم را شروع کردم.» «آقامعلمی» که مدت‌ها نامش در لیست داوطلبان امداد جاده‌ای زیرمجموعه هلال‌احمر استانش به مسافران خدمت‌رسانی می‌کرده تا جوابی داشته باشد به حس نوعدوستی‌اش که از کودکی همراهش بوده تا همین 37سالگی: «امدادگر هلال بودم؛ امداد جاده‌ای. مدتی هم دبیر جوانان شهرستان آبدانان بودم، دوره‌ای که دبیرکل هلال از ایلام از خودمان بود؛ آقای رستمی.»

«اخلاق خوش معلم‌هایم در همان دوره ابتدایی من را به تدریس علاقه‌مند کرد.» روستای گنداب در 15کیلومتری مرکز شهرستان جاخوش کرده و این یعنی حضور به‌موقع و همیشگی معلم‌ها در کلاس‌های درس: «در همه دوران تحصیلم در گنداب همیشه معلم داشتیم.»

اخلاق خوش معلم‌ها و آرزوی معلمی

دوران کودکی‌ «آقامعلم» تا 5-4سالگی در روستای «قدح» گذشت؛ روستایی که حالا «آقامعلم» برای تک‌شاگردش درس زندگی می‌دهد. خاطرات کودکی «آقامعلم» با زندگی روستایی، سادگی، صمیمیت و زمانی با نداشته‌ها گره خورده است: «دوران ابتدایی‌ام روستا بودم؛ روستای گنداب از توابع آبدانان.»

معلمی برای او خلاصه شده در رفتارهای خوب و خاطرات خوشی که معلم‌های دوره ابتدایی‌اش برایش رقم زدند. شاید هم آرزوی معلم‌شدن و پای تخته سیاه ایستادن «داریوش» در یکی از همان روزهای خوش دوران ابتدایی نقش گرفت و رفت تا به واقعیت نزدیک و نزدیک‌تر شود: «اخلاق خوش معلم‌هایم در همان دوره ابتدایی من را به تدریس علاقه‌مند کرد.» روستای گنداب در 15کیلومتری مرکز شهرستان جاخوش کرده و این یعنی حضور به‌موقع و همیشگی معلم‌ها در کلاس‌های درس: «در همه دوران تحصیلم در گنداب همیشه معلم داشتیم.»

 

مدارسی با دانش‌آموزان بااستعداد

دوران تحصیل با همه سختی‌ها و خوشی‌هایش برای «داریوش» تمام شد تا به وقت سربازی برسد: «اول رفتم سربازی بعد برگشتم آموزش‌وپرورش.» پای تخته سیاه ایستادن را با سرباز معلمی شروع کرد. شروع در مسیری که از کودکی بارها و بارها آن را ذره‌ذره در ذهنش بافته بود. «تدریس را با سرباز معلمی شروع کردم.»

از همان ابتدای رویایی که محقق شده بود، کاندیدای معلمی در روستاها و مدارس عشایر شد: «روستاها و مناطق عشایری شاید امکانات کافی به اندازه شهرها نداشته باشند، اما بچه‌های بااستعدادی دارند.» دانش‌آموزان بااستعداد؛ انگیزه خوبی بود برای «داریوش» تا برای همیشه معلم این دانش‌آموزان باقی بماند. اگرچه یک سال پای تخته سیاه یک منطقه عشایری ایستاده و سال بعد «آقامعلم» یکسری دیگر از دانش‌آموزان بوده: «هیچ‌گاه خارج از شهرستان خدمت نکرده‌ام.» معلمی در شهر هیچ‌گاه جزو تجربیات «آقامعلم» نبوده: «آموزش‌وپرورش مبنا را بر بومی‌گزینی دارد. من بچه همین مناطقم و چه چیزی شیرین‌تر و دلچسب‌تر از خدمت در این روستاها و مناطق.» «داریوش» مدت‌ها سرباز معلمی کرده تا بالاخره نامش در میان معلمان حق‌التدریسی دیده شده: «در حال حاضر شکر خدا استخدام آموزش‌وپرورشم.»

«در دوران کرونا مدارس روستاها و مناطق عشایری حضوری بود. طبق قانون کلاس‌های زیر 50نفر حضوری‎‌اند. کرونا اصلا نتوانست مدارس ما را تعطیل کند، چون اغلب مدارس روستایی و عشایری کم‌جمعیت‌اند.»

زور کرونا به مدارس روستایی و عشایری نرسید

ایلام 12 شهرستان به خود می‌بیند از شهرستان چرداول تا چوار، البته با 14 منطقه آموزشی. «روستاها و مناطق عشایری از برخی امکانات برخوردارند. سال گذشته روستایی بودم که هم اینترنت داشت و هم گاز شهری. گنداب هم جزو روستاهای برخوردار است.» اولین روستایی که برای تدریس و مشق معلمی پا در آن گذاشت جزو مناطق عشایری بود: «این نقاط گاهی اوقات جزو مناطق محروم‌اند. وجدانی دوست دارم به این آدم‌ها خدمت کنم و هر کاری از دستم برمی‌آید برایشان انجام دهم.»

تقویم به وقت سال 84 بود که «داریوش» سرباز معلم شد: «چند سالی تدریس نکردم. آموزش‌وپرورش نیروی مازاد داشت و دیگر نیازی به حق‌التدریسی‌ها نبود. این مسأله به دوران قبل از کرونا برمی‌گردد.» کرونا که مرزگشایی کرد، زنگ تعطیلی مدارس به صدا درآمد، اما زور کرونا به مدارس روستایی و عشایری نرسید: «در دوران کرونا مدارس روستاها و مناطق عشایری حضوری بود. طبق قانون کلاس‌های زیر 50نفر حضوری‎‌اند. کرونا اصلا نتوانست مدارس ما را تعطیل کند، چون اغلب مدارس روستایی و عشایری کم‌جمعیت‌اند.»

 

«نگار» تنها دانش‌آموز آقامعلم

یک‌سالی است «آقامعلم» چند روزی را پای درس و مشق دانش‌آموزان سیاه‌خانی می‌نشیند و چند روزی هم می‌شود «آقامعلم» کلاس تک‌دانش‌آموزش در «قدح»: «در دبستان 12فروردین سیاه‌خانی تدریس می‌کنم.» «سیاه‌خانی» و «قدح» هر دو شهره‌اند به منطقه عشایری: «دو روز در هفته می‌روم سرکلاس تک‌دانش‌آموزم در قدح. سه روز هفته را هم در مدرسه 12فروردین تدریس می‌کنم. هفته را بین دو مدرسه تقسیم کرده‌ام.»

زندگی عشایری یعنی دام و دامداری. زلف عشایر گره خورده با سیاه‌چادر و کوچ و این یعنی زیباترین تصویر از یک زندگی در میانه‌های دامنه کوه‌ها و دشت‌ها: «سیاه‌خانی و قدح، ییلاق و قشلاق عشایرند.» در مدرسه «سیاه‌خانی»، «آقامعلم» مسئولیت  چهار دانش‌آموز را به عهده گرفته: «دانش‌آموزانی در پایه اول، چهارم و پنجم.» در «قدح» اما کلاس «آقامعلم» خلاصه شده در یک دانش‌آموز؛ نگار. «نگار کلاس ششم است. دانش‌آموز بااستعداد و درس‌خوانی است.»

«قدح» یعنی سه پارچه آبادی: «قدح خیلی بزرگ است. زمان رابطه ایران و انگلیس قدیمی‌ترین چاه نفت و گاز در این منطقه زده شده است.» دوره‌ای قول‌وقرارها بر این بوده «نگار» و مسئولیت تحصیلش به یکی از مدارس عشایری «قدح» سپرده شود: «از نظر قانونی «نگار» جزو آمار دانش‌آموزان 12فروردین است، بنابراین مسئولیت آموزشش با من است.»

قانون «نگار» را دانش‌آموز 12فروردین می‌داند

«قدح» خلاصه شده در سه آبادی: «این آبادی‌ها قبیله‌ای هستند و هر قبیله‌ای در یک آبادی ساکن شده است.» دو مدرسه دیگر «قدح» میزبان دانش‌آموزان آبادی‌های خودشان هستند: «از آبادی که «نگار» در آن ساکن است تا مدرسه آبادی بعدی 10کیلومتر فاصله است. در «قدح» به غیر از من دو مدیر آموزشی دیگر هم فعالیت می‌کنند. دو مدرسه دیگر هم عشایری‌اند.»

«قدح» یعنی سه پارچه آبادی: «قدح خیلی بزرگ است. زمان رابطه ایران و انگلیس قدیمی‌ترین چاه نفت و گاز در این منطقه زده شده است.» دوره‌ای قول‌وقرارها بر این بوده «نگار» و مسئولیت تحصیلش به یکی از مدارس عشایری «قدح» سپرده شود: «از نظر قانونی «نگار» جزو آمار دانش‌آموزان 12فروردین است، بنابراین مسئولیت آموزشش با من است.»

 

نگار از آرزوهایش چیزی نگفته

دل مهربان «آقامعلم» رضا نداده به اینکه تنها دانش‌آموزش در «قدح» روزی 40کیلومتر رفت را به جان بخرد و 40کیلومتر مسیر را به خانه برگردد: «فاصله خیلی دور است. جاده هم صعب‌العبور است. درواقع مسیر کوه و تپه است. از یک‌جایی به بعد دیگر جاده‌ای نیست و باید از رودخانه عبور کنی. با همه این شرایط برای اینکه این دانش‌آموز از تحصیل جانماند قبول کردم خودم این مسیر را بروم و برگردم.»

روستایی که «نگار» در آن متولد و قد کشیده حالا تنها دو خانواده را به خود می‌بیند؛ یکی خانواده خودش و دیگری خانه‌ای که با کمی فاصله از آنها جاخوش کرده است: «روستا تنها دو خانواده و یک دانش‌آموز دارد. بقیه اهالی روستا به شهر مهاجرت کرده‌اند.»

«آقامعلم» خود را بومی منطقه می‌داند به واسطه دوران کودکی که در همین روستا پشت‌سر گذاشته: «من بومی‌ این منطقه‌ام و با جاده و سرما و برفش آشنا. روزگاری طایفه ما ساکن همین منطقه بوده.» تک‌ دانش‌آموز کلاس درس «آقامعلم» باهوش است و درس‌خوان و این مسأله باعث شده «آقامعلم» سختی‌های راه را به جان بخرد تا مبادا این دخترک از تحصیل باز بماند: «تا به حال از آرزوهایش چیزی برای من نگفته، اما دختر درس‌خوانی است و آینده روشنی حتما پیش‌رو دارد.»

 «در میان دانش‌آموزان، افراد نیازمند هم هستند. بالاخره منطقه محروم و صعب‌العبور است. خدا را شکر اداره آموزش‌وپرورش به فکر این دانش‌آموزان است، بنابراین همیشه در حد توان به این دانش‌آموزان رسیدگی می‌کند. از نوشت‌افزار، چادر، لباس، کیف و کفش. گاهی اوقات هم خیرین به کمک می‌آیند تا همه نیازهای این دانش‌آموزان برطرف شود.»

40کیلومتر با موتورسیکلت

چهل کیلومتر چه بهار باشد، چه پاییز و چه زمستان پیش‌روی «آقامعلم» است برای رسیدن به کلاس درسی که تنها یک دانش‌آموز به خود می‌بیند: «در حال حاضر ساکن روستای گنداب هستم؛ روستایی در میانه دو منطقه «قدح» و «سیاه‌خانی». سیاه‌خانی با روستای ما 10کیلومتر فاصله دارد.»

«آقامعلم» برای رسیدن به سر کلاسش امیدش به موتورسیکلتش است: «همه مسیر را با موتورسیکلت می‌روم.» به وقت پاییز و زمستان در کنار طولانی‌بودن مسیر سرما و برف تلاش‌شان را می‌کنند برای نرسیدن «آقامعلم» به سرکلاس: «چاره‌ای نیست از تجهیزات ایمنی مثل کلاه، دستکش و بادگیر استفاده‌می‌کنم. کلاس درس را که نمی‌شود تعطیل کرد حتی با یک دانش‌آموز.»

«آقامعلم» برای همه اهالی روستا در یک معلم خلاصه نمی‌شود. «آقامعلم» در روستا یعنی آدم امینی برای درددل و گفتن از مشکلات. گاهی هم «آقامعلم» آدم مناسبی است برای مشورت‌گرفتن در کارها و تصمیمات مهم: «یک‌بار بنده خدایی بیماری‌اش شدت گرفته بود. موبایل آنتن نمی‌داد و ماشینی هم در دسترس نبود. با موتور آن بنده خدا را رساندم روستای گنداب و از آنجا ماشین گرفتیم تا برود بیمارستان شهر.»

روستاها اغلب احاطه شده‌اند در میان کوه‌ها و تپه‌ها: «آنتن‌دهی در این روستاها اغلب به مشکل برمی‌خورد، چون منطقه کوهستانی است. گاهی اوقات برای آنتن‌دهی باید بالای کوه یا تپه‌ای بروی.» حواس «آقامعلم» بیش از همه به دانش‌آموزانش است: «در میان دانش‌آموزان، افراد نیازمند هم هستند. بالاخره منطقه محروم و صعب‌العبور است. خدا را شکر اداره آموزش‌وپرورش به فکر این دانش‌آموزان است، بنابراین همیشه در حد توان به این دانش‌آموزان رسیدگی می‌کند. از نوشت‌افزار، چادر، لباس، کیف و کفش. گاهی اوقات هم خیرین به کمک می‌آیند تا همه نیازهای این دانش‌آموزان برطرف شود.»

 

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.