پایان رنج 15 ساله یک اعدامی

گفت‌وگوی «شهروند» با مردی که سال‌ها کابوس طناب دار می‌دید

مدت‌هاست که در زندان مانده است. پول دیه را نمی‌توانست جور کند. اما خودش هم در زندان بیکار نماند. در سلولش توانست دو اعدامی را از طناب دار نجات دهد. خودش کابوس اعدام می‌دید. رویای آزادی داشت. آرزوی زندگی در آن سوی میله‌ها برایش دست‌نیافتنی شده بود. با این حال برای هم‌بندی‌هایش جشن گرفت و با تلاش بسیار آنها را راهی زندگی آزادانه کرد. خودش اما در زندان ماند. مدت‌ها طول کشید تا بالاخره توانست رضایت خانواده مقتول را جلب کند. ولی باز هم نتوانست طعم آزادی را بچشد. کابوس مرگ و اعدام تمام شده بود، ولی همچنان رویای آزادی داشت. تا اینکه درنهایت با تلاش آذر شهسواري، سفير كميته صلح و پادرمياني تيم صلح و سازش دادسراي ياسوج مبلغ ديه به اولياي‌دم پرداخت شد.

سیما فراهانی _ شهروندآنلاین؛  پس از گذشت 15 سال، آن در آهنین خاکستری‌رنگ روبه‌رویش باز شد. بالاخره توانست آن‌سوی میله‌ها را ببیند. آنقدر از آزادی دور بود، راهش را گم کرد. سر از کوهستان درآورد. با این حال هنوز هم از پا نایستاده؛ همچنان هم به فکر هم‌بندی‌هایش است. همان‌هایی که از پشت میله‌ها منتظر یک خبر خوش هستند. زندگی‌شان با یک بخشش از این‌رو به آن‌رو می‌شود. همایون در گفت‌وگو با خبرنگار «شهروند» روزگار سختش در زندان را روایت می‌کند:

چی شد که به جرم قتل به زندان افتادی؟

سال 86 بود. با یک نفر در بازار یکی از محله‌های شیراز درگیر شدم. البته درست است که با او درگیر شدم، ولی من او را نکشتم. دلم نمی‌خواهد وارد جزئیات این ماجرا شوم، چون یادآوری‌اش مرا عذاب می‌دهد.

سر چه مسأله‌ای با او درگیر شدی؟

آن زمان به کار خلاف افتاده بودم. مالخری می‌کردم. از سارقان جنس می‌گرفتم و می‌فروختم. البته من خودم در کار پوشاک بودم و وضع مالی‌ام خوب بود. ولی وسوسه‌های دوستان نابابم باعث شد به این راه بیفتم و مالخری کنم. تا اینکه یک بار یکی از سارقان چند تراول چک جعلی به من داد و آن را در بازار شیراز خرج کردم. فروشنده متوجه جعلی‌بودن تراول چک‌ها شد و با هم درگیر شدیم.

پس چطور می‌گویی که او را نکشتی؟

ضربه‌های من کشنده نبود. بیشتر از این نمی‌خواهم در موردش صحبت کنم. هرچه بود گذشت و من با لطف خانواده اولیای‌دم توانستم به زندگی برگردم. وگرنه الان چندین سال بود که دیگر زنده نبودم.

چی شد که به قصاص محکوم شدی؟

آن زمان برایم مراسم قسامه برگزار کردند. 50 نفر از آشنایان خانواده مقتول آمدند و شهادت دادند که من دست به قتل زده‌ام و به قصاص محکوم شدم. چون هیچ‌وقت به قتل اعتراف نکرده بودم.

وقتی به قصاص محکوم شدی چه احساسی داشتی؟

حالم خوب نبود. در زندان شرایط سختی را می‌گذراندم. من اهل یاسوج هستم. ولی روز حادثه برای انجام کاری به شیراز رفته بودم. درگیری در شیراز رخ داد و من هم به زندان همانجا منتقل شدم و از خانواده‌ام دور بودم. آن زمان دخترم یک ساله بود. خیلی برایم سخت بود. باورم نمی‌شد که زندگی‌ام اینگونه تباه شده است. این شرایط سخت از یک طرف و حکم قصاص نیز از طرف دیگر رنج و عذابم را چندین برابر کرده بود. مرتب کابوس اعدام می‌دیدم. روزگار سخت و تلخی داشتم.

چی شد رضایت گرفتی؟

سال‌ها در زندان شیراز بودم، تا اینکه خانواده مقتول بزرگواری کردند و مرا بخشیدند و نجات پیدا کردم. دیگر از طناب دار فاصله گرفته بودم، ولی باید همچنان در زندان می‌ماندم. آن زمان چون خانواده‌ام در یاسوج بودند، درخواست دادم و به زندان یاسوج منتقل شدم.

چرا باید در زندان می‌ماندی؟

چون به پرداخت دیه محکوم شده بودم و پولی برای دیه نداشتم. مجبور بودم تا جور شدن پول دیه سال‌های دیگری در زندان بمانم.

پول دیه چطور جور شد؟

خانم شهسواري بخش زيادي از اين پول را تهيه كرد. او خیری است که مرا پیدا کرد. خیلی به من کمک کرد تا بتوانم الان آزادانه زندگی کنم.

وقتی آزاد شدی چه کار کردی؟

اولش که خیلی لذت‌بخش بود. برایم غیرقابل باور بود. نمی‌توانستم تصور کنم که بعد از این همه سال به جامعه برگشته‌ام. باید زندگی کنم. آن هم در کنار خانواده؛ احساس خیلی خوبی داشتم. در زندان باز شد و من آن بیرون را دیدم. آنقدر هیجان داشتم که نمی‌دانستم باید کجا بروم. خودم را در یک کوهستان دیدم. راه را گم کرده بودم. بعد با یکی از آشناهایم تماس گرفتم و او دنبالم آمد. فقط دلم می‌خواست شهر را بگردم و تمام خیابان‌ها را ببینم.

زن و بچه هم داری؟

همسرم درست دو سال بعد از دستگیری من جان باخت. در واقع دق کرد و مرد. آن زمان یک دختر یک‌ساله داشتم که بعد از مرگ همسرم نزد خاله‌اش رفت و زندگی کرد. همسرم نتوانست آن وضعیت را تحمل کند. مریض شد و جانش را از دست داد. حالا اما دخترم بزرگ شده. اولین کاری که بعد از آزادی کردم این بود که به دیدن دخترم بروم. وقتی او را دیدم، باورم نمی‌شد.  بزرگ و برای خودش خانمی شده بود.

از روزهایی که در زندان بودی بگو؟

خیلی روزگار سختی بود. آن زمان دوستانم وقتی اعدام می‌شدند روزهای تلخی را پشت‌سر می‌گذراندیم. یک دوست صمیمی داشتم که به خاطر اختلاف ملکی، یکی از آشناهایشان را کشته بود. خیلی تلاش کرد که رضایت بگیرد. اما یک روز او را بردند و دیگر برنگشت. گفتند نتوانسته حتی پای چوبه دار هم رضایت بگیرد. یکی از تلخ‌ترین روزهای زندگی‌ام بود. باورم نمی‌شد. این لحظه‌ها واقعا برای همه ما سخت بود.

بعد از آن چه کار کردی؟

بعد از آن از داخل زندان با خانواده‌های مقتول پرونده هم‌بندی‌هایم تماس می‌گرفتم. التماس‌شان می‌کردم که رضایت بدهند. حتی توانستم از دو نفر رضایت بگیرم. دل دو نفر از خانواده‌ها به رحم آمد و قاتلان را بخشيدند. آنها ديه خواستند. باز هم من و دوستانم دست به کار شدیم. من خودم با یکی از آشناهایم که وضع مالی خوبی داشت، تماس گرفتم و خواهش کردم به این زندانیان کمک کند. او هم قبول کرد. پول دیه جور شد.

بعد چه شد؟

برای آن دو نفر جشن گرفتیم. خیلی خوشحال بودیم. باورمان نمی‌شد که توانسته‌ایم رضایت بگیریم و دو نفر را از مرگ نجات دهیم. بعد از اعدام دوستم من خیلی تلاش کردم تا بتوانم باعث آزادی زندانیان دیگر شوم. برای خودم کاری از دستم برنمی‌آمد. اما دوست داشتم برای دوستانم کاری کنم تا بتوانند طعم آزادی را بچشند. هر یک نفر که نجات پیدا می‌کرد، ما هم برایش جشن می‌گرفتیم و خوشحالی می‌کردیم. به جز روزهای تلخ زندان، روزهای خوب هم در آنجا داشتیم.

حالا که آزاد شدی می‌خواهی چه کار کنی؟

من نذر کرده بودم تا به کودکان یتیم کمک کنم. از داخل زندان با خودم عهد بستم اگر بتوانم نجات پیدا کنم، دل یک یتیم را شاد کنم. بلافاصله بعد از آزادی، يك‌راست سراغ چند يتيم رفتم و در حد توانم به آنها كمك كردم. الان هم كار پيدا كرده‌ام. می‌خواهم هر ماه از حقوقم براي كمك به زندانيان مبلغي كنار بگذارم. براي آنهايي كه به خاطر پول در زندان هستند. می‌خواهم هر کمکی از دستم برمی‌آید برای زندانیان انجام دهم. من دیگر آن آدم سابق نیستم. نمی‌توانم بدون فکر کردن به هم‌بندی‌هایم از آزادی‌ام لذت ببرم. می‌خواهم هر طور شده برایشان تلاش کنم. برنامه‌ام برای آزادی فقط همین است. البته به جز پدری‌کردن برای دخترم که یادگار همسرم است.

 

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.