مثل راه رفتن لبه تیغ!

گفت‌وگو با معصومه خطیبی، مترجم و مدرس زبان فرانسه که تاکنون چندین کتاب از او به فارسی ترجمه و منتشر شده است

«زندگی دومت زمانی آغاز می‌شود که می‌فهمی تنها یک زندگی داری» اثر نویسنده جوان فرانسوی، رافائل ژیوردانو، به محض انتشار در سال 2017 به فروشی فوق‌العاده دست یافت؛ بیش از 580 هزار نسخه. بعدها هم که به فروش میلیونی رسید. کتاب به زنی پاریسی به نام کامیل می‌پردازد که در 38 سالگی، همه چیزهایی را که ظاهرا برای خوشبختی به آنها نیازمند است، دارد: شغل خوب، همسر مهربان، فرزند سالم. اما چرا همچنان احساس می‌کند که انگار خوشبختی از میان انگشتانش سر خورده و رفته است؟ مترجم این کتاب، معصومه خطیبی، کتاب‌های دیگری هم ترجمه کرده؛ از جمله «خاطرات» نوشته دیوید فوئنکینوس.

فاطمه علیمرادی_شهروندآنلاین؛ معصومه خطیبی متولد سال 69 و کارشناس ارشد زبان فرانسه است. فعالیت حرفه‌ای‌اش را از سال 94 و با ترجمه رمان «خاطرات» اثر دیوید فوئنکینوس آغاز کرده است. دو رمان بعدی او «شیرها کاهو می‌خورند» و «زندگی دومت زمانی آغاز می‌شود که می‌فهمی تنها یک زندگی داری» اثر نویسنده جوان فرانسوی، رافائل ژیوردانو است. او علاوه بر ترجمه رمان «جنگل سایه‌ها» اثر فرانک تیلیه که ژانری جنایی-پلیسی دارد، ویراستاری ترجمه چند کتاب را نیز به عهده داشته و رمان دیگری نیز با ترجمه او در دست انتشار است. در ادامه، پیرامون تجربیاتش با او به گفت‌وگو نشستیم.

شما در کنار ترجمه، به تدریس زبان فرانسه هم اشتغال دارید. تفاوت میان فضای تدریس و ترجمه را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

این دو حوزه فضایی کاملا متفاوت با چالش‌های خاص خودشان دارند. اما اگر بخواهم میان این دو، دست به انتخاب بزنم، از آنجا که تدریس گاهی می‌تواند به یک روتین تبدیل شود، ترجمه را به دلیل چالش‌های ذهنی که برایم ایجاد می‌کند به تدریس ترجیح می‌دهم.

رافائل ژیوردانو نویسنده‌ای جوان و تاز‌ه‌کار است. او در کتاب‌هایش چه مضامینی را دنبال می‌کند؟ به بیان دیگر، چه ویژگی‌هایی شما را به سوی انتخاب آثار یک نویسنده سوق می‌دهد؟

از آنجا که در آثار ادبی، چندان به دنبال شخصیت‌ها یا متون خارق‌العاده نیستم، معمولا جذب آثار نویسندگانی می‌شوم که به شکلی واقع‌گرایانه، مورخ رویدادهای زمانه خود و راوی شخصیت‌های معمول زندگی هستند؛ کاری که خانم ژیوردانو به خوبی از عهده آن برآمده است. مضامینی که این نویسنده بیشتر سراغ آنها رفته در زمینه‌ای روان‌شناختی و به دور از پیچیدگی‌های روایی، همراه با عمق و بی‌پیرایگی، پیرامون توسعه شخصی، تفکر مثبت، بهبود رابطه با یکدیگر و با خویشتن است. او معتقد است که یکایک انسان‌ها به دلیل تجربه زیستی‌شان، از فلسفه‌ای شخصی برخورداند؛ فلسفه‌ای که منبعث از رنج‌های انسانی آنان است، بنابراین هر انسانی لیاقت آن را دارد که به سادگی از کنارش عبور نکنیم و صدایش را بشنویم.

به‌رغم مضامینی که در آثار این نویسنده برشمردید، برخی مفاهیم نیز هستند که در ترجمه‌های شما زیاد به چشم می‌خورند؛ مفاهیمی کلیدی همچون «مرگ»، «پوچی» یا وجه خاکستری حیات که به آن «روزمرگی» گفته می‌شود. دلیل این تکرار چیست؟

این امر به علاقه شخصی من به این مفاهیم بازمی‌گردد. گرچه این مفاهیم از ازل همراه بشر بوده‌اند، اما در دنیای امروزه نقشی پررنگ‌تر به خود گرفته‌اند. انسان تلاش می‌کند تا در همین روزمرگی‌ها، پاسخ سوالات بنیادینش را بیابد. همان‌گونه که دیوید فوئنکینوس می‌گوید: «مردی که از صبح زود تا شب به خاطر شغلش خانه‌اش را ترک می‌کند تا یک زندگی معمولی برای خانواده‌اش فراهم کند، قهرمان عصر حاضر است». ماندن بر سر آرمان و شرافت، به‌رغم تمام جاذبه‌های پیرامون، می‌تواند از یک انسان معمولی یک قهرمان بسازد.

«خاطرات»، مضمونی فلسفی دارد و توانسته دو جایزه مهم ادبی فرانسه یعنی گنکور و رنودو را کسب کند. آیا صرفا به دلیل جوایزی که کسب کرده، این رمان را ترجمه کردید یا دلیل دیگری هم وجود داشت؟

او در رمانش به مضامین هستی‌شناسانه پرداخته و توانسته تحسین جامعه ادبی فرانسه را برانگیزد. سایر آثارش هم مملو از این مفاهیم است، اما لزوما کسب این جوایز دلیلی بر اقبال عمومی از آنها در جامعه ایران نیست. گرچه نشرها معمولا افتخارات اثر را مد نظر قرار می‌دهند و چنین آثاری را به مترجمین پیشنهاد می‌کنند، اما این رأی و نظر شخصی و فلسفه ذهنی خود مترجم است که تعیین می‌کند از بین آثار برگزیده، سراغ کدام‌شان برود. از میان کتاب‌هایی که تاکنون ترجمه کرده‌ام، همواره «خاطرات» جذابیت بیشتری برایم داشته و به این دلیل که اکنون بیشتر با اندیشه‌های این نویسنده آشنا شده‌ام، مایلم نه تنها یک‌بار دیگر رمانش را ترجمه کنم، بلکه سراغ ترجمه سایر آثار او هم بروم.

به نظر شما کار مترجم تا چه میزان با آفرینندگی ارتباط دارد؟

در میان بزرگان عرصه ترجمه همواره این چالش مطرح بوده که آیا ترجمه، هنر است یا فن؛ اما به‌طور کلی می‌توان گفت که ترجمه خوب، ترکیبی از این دو ویژگی است. به بیان دیگر، ترجمه به‌عنوان فن، امری آموختنی است و به‌عنوان هنر به قریحه ذاتی مترجم متکی است. نکته مهم آن است که در ترجمه، خلاقیت و آفرینندگی در خدمت نویسنده است و در واقع مترجم باید آینه تمام‌نمای نویسنده باشد. در نتیجه اثری که در آن رد پای مترجم بیش از نویسنده به چشم می‌خورد، تحریف‌شده است و این اثر بیش از آنکه ترجمه شده باشد، تألیف شده است. به این معنا، ترجمه مانند راه رفتن روی لبه تیغ است. در ترجمه آثار بزرگ ادبی این حساسیت کاملا مشهود است؛ یعنی مترجم باید بتواند علاوه بر انتقال لحن، سبک و ویژگی‌های ادبی نثر مبدأ، از دانش زبانی خودش برای واسطه‌گری میان نویسنده و خواننده بهره ببرد. مثلا در ترجمه‌های دوره قاجار، به قدری صنایع ادبی زبان فارسی به کار گرفته می‌شد که به هیچ‌وجه احساس نمی‌کردید اثری ترجمه شده را می‌خوانید. اما این تکنیک مربوط به آن دوران بود. در ترجمه آثار ادبی امروزی، میزان تحریفی که ناگزیر صورت می‌گیرد، به‌مراتب کمتر از گذشته است. اما اکنون نیز این چالش میان مترجمان وجود دارد که باید از میان «لفظ و معنا» کدام یک را انتخاب کنند؟ در این رابطه مقصدگرایان معتقدند که مترجم باید موقعیت و نه لفظ را ترجمه کند.

خود شما چقدر به این مقصدگرایی در ترجمه معتقدید؟

من زیاد طرفدار این روش نیستم، اما گاهی ناچارم از این سبک پیروی کنم. به بیان دیگر، گرچه معتقدم مفهومی به نام «ترجمه‌ناپذیری» وجود ندارد، اما موقعیت‌هایی هست که مترجم مجبور می‌شود میان بد و بدتر دست به انتخاب بزند. با این ‌حال، از اینکه تمام الفاظ و مفاهیم را به‌اصطلاح ایرانیزه یا فارسی کنم اجتناب‌ می‌ورزم و فکر می‌کنم ورود کلمات تازه، موجب زایایی زبان مقصد به عنوان یک موجود زنده خواهد شد.

ترجمه اصیل از نظر شما چه ترجمه‌ای است؟

ویژگی ناگزیر ترجمه آن است که هرگز مفاهیم زبان اصلی نمی‌توانند عینا منتقل شوند. اما این انتقال باید تابعی از زبان مبدأ باشد و مترجم هرچه به سمت خوشایند زبان فارسی پیش برود به همان میزان از اصالت ترجمه فاصله گرفته است. این اصالت‌سنجی، گاهی هنگام مقابله ترجمه‌های مختلف آثار بزرگ نیز مشهود است. یعنی آنچه در متن اصلی احساس می‌شود، نتوانسته در ترجمه نمود پیدا کند. می‌توان گفت ترجمه به عنوان شبکه‌ای از الفاظ و مفاهیم در صورت حذف کلیدواژگان متن مبدأ از سوی مترجم مورد تحریف قرار گرفته است. بنابراین از نظر من اصالت ترجمه یعنی پایبندی حداکثری به زبان نویسنده و پرهیز از به رخ کشیدن بازی‌های زبانی و خلاقیت شخصی.

اگر بخواهید به خوانندگان معیاری برای انتخاب ترجمه اصیل از میان ترجمه‌های موازی ارائه دهید، چه سنگ محکی پیشنهاد می‌کنید؟

قبل از هر چیز، آشنایی با روح حاکم بر آثار یک نویسنده اهمیت دارد و صرفا با خواندن چند سطر و حتی چند صفحه نمی‌توان به یک ترجمه اعتماد کرد. حتی عنایت به تیراژ و شمارگان و نوبت چاپ یک اثر هم معیار صحیحی نیست. اما اگر بخواهید با خواندن حتی چند پاراگراف هم به اصالت یک ترجمه پی‌ ببرید، می‌توانید به این نکته توجه کنید که چقدر آن ترجمه قابل فهم است، اگر با متنی روان و سلیس مواجه نیستید، می‌توانید این ضعف را متوجه مترجم بدانید. همچنین اگر متنی فاقد پانویس برای توضیح عبارات زبان بیگانه باشد، نشان از بی‌مبالاتی مترجم دارد. البته استفاده از پانویس‌های طولانی نیز نشان‌دهنده ضعف ترجمه است؛ زیرا مترجم احساس می‌کند باید متن مفصل دیگری را به متن اصلی الصاق کند که به توضیح ترجمه‌اش بپردازد و این پرگویی یعنی خود مترجم هم به کارش چندان اعتماد ندارد. لازم نیست مترجم تمام آنچه را یک اثر به دنبال آن است حاضر و آماده به مخاطب ارائه کند. به عبارت دیگر، روح جست‌وجوگری، بخشی از مسئولیت خوانندگان است.

ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.