خاطرات امدادگران از شب چله در پایگاه‌های هلال‌احمر؛ از متولد عجول یلدا تا نجات مش حسن در دره عشق

«یلدا» برای امدادگران پایگاه‌های هلال‌احمر، همواره با ماموریت‌های سخت در میان برف‌وکولاک گره خورده است و البته سفره‌های یلدای نقلی که تنقلاتش را از خانه همراه خود می‌آورند. آنچه این امدادگران داوطلب را در بلندترین شب سال از دورهمی خانوادگی دور می‌کند و به پایگاه می‌کشاند، علاقه آنها به کار داوطلبانه است. آن هم در شبی که اغلب همشهریان‌شان برای رسیدن به جمع‌های خانواده و دوستان خود، به جاده می‌زنند و احتمال وقوع حادثه در آن زیاد است.
هلال‌احمری‌ها در اغلب شهرستان‌های کشور امدادگرانی را سراغ دارند که سال‌های زیادی است پای ثابت شیفت‌های یلدانه هستند. یا امدادگرانی که حتی اولین یلدای زندگی مشترک‌شان را در پایگاه شیفت بودند. قصه‌های یلدای امدادگران، پر از خاطرات تلخ‌وشیرین نجات و امدادرسانی و حتی تولد نوزادان عجول است.

مجتبی رضایی و مرضیه موسوی- شهروند آنلاین؛ این شانزدهمین یلدایی است که «حسن بهرام‌طجری» در پایگاه امدادی سر می‌کند؛ امدادگری که از نوجوانی به جمعیت هلال‌احمر پیوسته و در آستانه 36 سالگی، شغل و حرفه‌اش به‌عنوان مهندس ایمنی را مدیون هلال‌احمر می‌داند.

او می‌گوید: «نخستین سال‌های امدادگری‌ام در شهرستان ملایر تعداد کل نیروهای هلال‌احمر به 20 نفر هم نمی‌رسید. اغلب این افراد هم متاهل بودند و ترجیح می‌دادند تا جای ممکن یلدا را پیش خانواده سپری کنند. برای همین ناخودآگاه قرعه به نام من و یکی دو نفر امدادگر مجرد پایگاه می‌افتاد. سال‌های بعد، خودم داوطلبانه می‌خواستم که یلدا را در پایگاه بمانم. خانواده‌ام می‌دانست که چقدر به هلال‌احمر علاقه‌مند هستم و برای همین هیچ‌وقت برای این موضوع ناراحتی‌ پیش نیامد.»

10 سال از ازدواجش می‌گذرد و او اولین یلدای زندگی مشترک خود را در پایگاه امدادی سپری کرده است. طجری می‌گوید: «همسرم پرستار است و شرایط من به‌عنوان یک امدادگر داوطلب را به خوبی درک می‌کند؛ وقت‌هایی مجبور هستیم به دلیل مسئولیتی که به گردن گرفته‌ایم، از خواسته‌های شخصی‌مان بگذریم.»

گرچه حضورش در بین امدادگران شهرستان همدان، حضوری افتخاری و داوطلبانه است، اما از سال 85 تاکنون هیچ شب یلدا و سال نویی را در پایگاه غایب نبوده.

او می‌گوید: «کار داوطلبانه به سبک زندگی خانواده‌های سنتی و مذهبی بسیار نزدیک است چراکه ما آن را امری خداپسندانه می‌دانیم. از طرفی هم شغل امروزم را مدیون آموزش‌های هلال‌احمر می‌دانم. برای همین با خودم قرار گذاشته‌ام تا جایی که در توانم باشد، ایام خاصی مثل یلدا و سال تحویل را در پایگاه سپری کنم.»

ساعات خوش دورهمی خانوادگی در یلدا را با تلخی‌ها و اضطراب حوادث پایگاه امدادی عوض کرده است. طجری در کنار همه خاطرات امدادی‌اش، خاطره تلخی از یکی از شب‌های یلدا در ذهن دارد: «چندسال پیش، وقتی در پایگاه ملایر بودم درست شب یلدا حادثه‌ای گزارش شد. خانواده‌ای در جاده برفی تصادف کرده و زن و نوزاد 6 ماهه خانواده جان‌شان را از دست داده بودند و تصویر مردی مستأصل، در حالی که خرید شب یلدای خانواده‌اش پخش زمین شده بود، به جنازه همسر و فرزندش نگاه می‌کرد و اشک می‌ریخت.»

 

متولد عجول یلدا

امدادگران پایگاه جاده‌ای «حائری‌زاده» استان کرمانشاه در دل دعا می‌کردند که کسی در برف‌وکولاک این منطقه کوهستانی گرفتار نشود؛ آن هم درست در شب یلدا که اغلب مسافران جاده‌ای رهسپار دورهمی‌های خانوادگی‌شان بودند.

با این حال ساعت 16 عصر بود که خبر گرفتار شدن خودرویی شخصی در برف‌وکولاک به پایگاه رسید. امدادگران می‌دانستند که گذر از برف سنگینی که روی جاده نشسته و همه منطقه را سپیدپوش کرده بود، کار را برایشان دشوار می‌کرد.

«پوریا پشته‌کشی»، عضو تیم واکنش سریع استان کرمانشاه که یلداهای زیادی را در پایگاه گذرانده بود، می‌گوید: «خودروی گرفتار شده در برف و بوران، قرار بود زن بارداری را که از درد زایمان به خود می‌پیچید، به کرمانشاه برساند. خبر گرفتار شدن‌شان که به ما اعلام شد با دو خودروی نجات و 10 نیروی عملیاتی راهی جاده شدیم. در مسیر خبردار شدیم که پیشتر از اورژانس درخواست کمک کرده بودند اما به‌دلیل بارش برف، خودروی آمبولانس هم در مسیر گرفتار شده و نمی‌توانست به خودرو برسد.»

اضطراب عملیات، یلدا و خنده‌های مراسم جمع‌وجورش در پایگاه را از ذهن نیروهای عملیاتی بیرون کرده بود. بارش بی‌امان برف، میدان دیدشان را به کمتر از یک متر رسانده بود.

این امدادگر می‌گوید: «مسیر پایگاه تا محل گرفتار شدن خودرو در شرایط عادی حدود 30 دقیقه زمان می‌برد اما آن روز همه‌چیز کش می‌آمد. برف می‌بارید و انگار جاده قصد تمام شدن نداشت. شاید نزدیک 5 ساعت طول کشید تا به خودروی گرفتار رسیدیم. مادر گرفتار را سوار خودروی امداد کردیم تا هرچه سریع‌تر او را به بیمارستان برسانیم. اما انگار نوزاد برای به دنیا آمدن عجله زیادی داشت. هر طور حساب کردیم، دیدیم به بیمارستان نمی‌رسیم. با کمک مامایی که همراه‌مان بود شرایط زایمان را فراهم کردیم.»

صدای گریه نوزاد در یکی از پربرف‌ترین شب یلداهای کرمانشاه، کنار جاده پیچید. اضطرابی که به جان امدادگران افتاده بود جای خود را به اشک شوق داد.

پوریا پشته‌کشی می‌گوید: «درد زایمان آنقدر زود و ناغافل از راه رسیده بود که خانواده نوزاد فراموش کرده بودند برای او لباسی همراه خود بردارند. یکی از بچه‌ها کاپشن امدادی‌اش را درآورد و دور نوزاد پیچید. خودش تا رسیدن به پایگاه، بدون لباس گرم مشغول عملیات بود. ساعت از یک شب گذشته بود که نوزاد و مادرش را به بیمارستان کرمانشاه رساندیم.»

 

آجیلی برایمان نمانده بود

یلدا در پایگاه‌های امدادی هم حال‌وهوای خودش را دارد. امدادگران شیفت گاهی با خودشان تنقلات سنتی یلدا را به پایگاه می‌آوردند و گاهی دنگ روی دنگ می‌گذارند تا سفره نقلی اما پررونقی برای خود، در گوشه‌ای از پایگاه پهن کنند؛ درست مثل یلدای 1398 که «شهرام اصالت» و دیگر بچه‌های پایگاه گردنه «صائین» استان اردبیل برایش برنامه ریخته بودند.

او می‌گوید: «برای شب یلدا حسابی برنامه‌ریزی کرده  و دل‌مان را برای خوردن تنقلات و غذایی پروپیمان صابون زده بودیم. تازه مشغول نوشیدن چایی بودیم که از مرکز کنترل و هماهنگی عملیات، خبر گم شدن کودکی در روستای «مستان‌آباد» شهرستان نیر را به ما اعلام کردند.»

جست‌وجو برای پیدا کردن این کودک، شب یلدا را برای امدادگران این پایگاه به یکی از کش‌دارترین یلداهای عمرشان تبدیل کرده بود، هرچه بیشتر می‌گشتند، کمتر نتیجه می‌گرفتند. تیم‌های آنست هم به گروه جست‌وجو اضافه شد.

اصالت می‌گوید: «هرچه زمان جست‌وجو بیشتر می‌شد، احتمالات مفقودی این کودک خطرناک‌تر می‌شدند و ممکن بود در برف گرفتار شده و یخ زده باشد، یا شاید طعمه گرگ و حیوانات وحشی شده باشد. آن سال امدادگران، نیروهای مردمی، آتش‌نشانی و پلیس، همه، یلدا را فراموش کرده و آمده بودند پای کار تا وجب‌به‌وجب روستا و دشت و کوه را بگردند تا این کودک زودتر پیدا شود.»

عملیات تا 8 صبح فردا، یعنی بیش از 11 ساعت ادامه یافت و بالاخره تیم آنست، توانست کودک گمشده را پیدا کند؛ زنده و سالم.

اصالت می‌گوید: «همه دغدغه‌ها و نگرانی‌ها جای خودش را به یک خاطره شیرین داد. بچه را تحویل خانواده‌اش دادیم و با خیال آسوده برگشتیم به پایگاه. در راه مدام خدا را شکر می‌کردیم و با شوخی می‌گفتیم حالا شب یلدا نشد، روز پس از شب یلدا آجیل و شیرینی می‌خوریم تا خستگی هم از تن‌مان برود. خسته، گرسنه، مشتاق و خوشحال به پایگاه رسیدیم، اما انگار قرار بود واقعا شب یلدای خاطره‌انگیز و متفاوتی را داشته باشیم. یکی از بچه‌ها که شب قبل در عملیات نبود و در پایگاه مانده بود از تنهایی و بی‌حوصلگی تمام آجیل‌ها و شیرینی‌ها را خورده بود. ما ماندیم و یک یلدای واقعا به‌یادماندنی.»

 

نجات مش حسن در دره عشق

شب سردی بود. از آن شب‌هایی که به قول مش حسن، چوپان روستا، استخوان می‌ترکاند. «سیدفرشید هاشمی»، حسین و احمد و دیگر بچه‌های پایگاه، آن شب یلدا شیفت پایگاه کوهستان «دره عشق» شهرستان کیار بودند.

فرشید می‌گوید: «بعد از ناهار به دلم افتاده بود خبری در راه است. بی‌سیم که صدا کرد مطمئن شدم شب چله می‌خواهد ما را به عملیات بکشاند. چوپان روستای «چهراز» گله را به چرا برده بود اما در ارتفاعات بر اثر برخورد سنگ دچار آسیب در ساق پا شده بود و توانایی راه رفتن نداشت. مشتی آجیل در جیب‌هایمان ریختیم و تجهیزات را زیر بغل زدیم و به سرعت به محل حادثه رفتیم.»

دو راه‌بلد روستایی با آنها همراه شدند. هوا گرگ‌ومیش بود که به دل کوه زدند. محلی‌ها می‌گفتند 20 دقیقه با چوپان حادثه‌دیده فاصله داشتند.

فرشید می‌گوید: «هوا تاریک شده بود. چراغ‌های هدلایت روی کلاه‌مان را روشن کردیم تا هم راه را ببینیم هم نشانه‌ای باشد که شاید مش حسن این نور را ببیند.  با مشقت بسیار و ارتباط مداوم بی‌سیم و تلفن با معاونت شعبه و تعدادی از دوستان، بالاخره از شیب کوه عبور کردیم و در همان نزدیکی‌ها یکی از گوسفندان گله را دیدیم. این یعنی مش حسن همان جا بود.»

محلی‌ها شروع کردند به صدا زدن «مش حسن»: «عام(عمو) مش حسن! هایی‌هاییی! کو چُونی(کجایی)؟» بعد از چند بار صدا زدن با هم سکوت کردیم. صدای ضعیفی در کوه می‌پیچید که «اییچونوم، اییچونوم، بییاین»(اینجام اینجام بیایید). محلی‌ها به شماره مش حسن زنگ می‌زدند که محل دقیقش را پیدا کنیم یا با چراغ گوشی علامتی بدهد، اما گوشی خاموش شده بود. همان صدای ضعیف را دنبال کردیم.  به ۱۰۰متری صدای مش حسن رسیده بودیم. با چراغ قوه پرنور ال‌ای‌دی در سیاهی شب، شیب ملایم کوه را جست‌وجو کردیم.»

مش حسن تکیه داده بود به سنگ بزرگ و از سوز سرما می‌لرزید. رمقی برایش نمانده بود. با دیدن نور چراغ‌های امدادگران جانی تازه گرفت. محلی‌ها زودتر در همان شیب به سمتش دویدند و جلوتر از تیم امداد به او رسیدند. فرشید می‌گوید: «یکی از امدادگران داد زد «تکانش ندهید» چون می‌دانست امکان دارد پایش شکسته باشد و بدتر شود. بچه‌ها تجهیزات کمک‌های اولیه را از کوله‌پشتی‌ها درآوردند. بعد از معاینه متوجه شدیم پایش شکسته است. اقدامات اولیه را انجام دادیم و راه برگشت را پیش گرفتیم.»

حمل مصدوم در تاریکی و سرمای کوهستان در آن شب، سرعت حرکت‌شان را کمتر کرده بود. نگران این بودند که حیوانات درنده و گرسنه در کوهستان به سراغ‌شان بیایند. محلی‌ها در آن وضعیت، گله را از این‌ سو و آن ‌سو جمع می‌کردند. برای حمل چوپان مصدوم، باید نوبتی او را تا رسیدن به نقطه امن، روی کول‌شان حمل می‌کردند چراکه امکان حمل با بسکت نبود.

فرشید می‌گوید: «در مسیر برگشت درحالی که نوبتی مش‌ حسن را کول می‌کردیم و از شیب کوه پایین می‌آمدیم، یلدا را با آجیل‌های توی جیب‌مان و در کنار محلی‌ها می‌گذراندیم. مش حسن از آن سال با بچه‌های پایگاه رفیق شد. گاهی هم برای بچه‌های پایگاه دوغ و شیر تازه می‌فرستد.»

// انتهای پیام

امدادگران گردنه قرقچی

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.