به جز ساختمان چند طبقه اداره ثبت که فرو نریخته اما از وسط انحراف دارد و کج شدهاست؛ هیچ نشان دیگری از زلزله بم را در این شهر نمیبیند. برخلاف تصور، این خبر خوبی نیست!
رضا واعظیزاده- شهروند آنلاین؛به جز ساختمان چند طبقه اداره ثبت که فرو نریخته اما از وسط انحراف دارد و کج شدهاست؛ هیچ نشان دیگری از زلزله بم را در این شهر نمیبیند. برخلاف تصور، این خبر خوبی نیست در واقع اتمام بازسازی و پایان ویرانی هدفی بود که اکنون محقق شده است. اما یادبود و آثاری از آن فاجعه بزرگ باقینمانده تا هم آیندگان بدانند که چه بر این مردم گذشت و هم بازماندگان و شهروندان بمی بتوانند با یاد عزیزان به گور رفته در دیماه سرد ١٣٨٢داغ فراموشنشدنی شوهر، فرزند، زن، مادر، پدر و هر دوست و اقوام دیگری را تسکین دهند. روان شناسان معتقدند تقاضای فراموشی از مردم فاجعهدیده بم نهتنها ممکن نیست، بلکه احوال آنها را ناخوش میکند. نسل جدید که متولد سالهای پس از زلزله است و تجربه و مشاهدهای از آن روزها ندارد، چگونه هویت خود را در کالبد شهری مییابد که ظاهری سالم و معمول دارد و باطنی مخروب. باستانشناسان مطالعات زیادی بر لایههای زیرین شهرها انجام دادهاند. اینکه شهری به دلیل جنگ یا بلای طبیعی ویران شود و بر ویرانههای آن شهری دیگر به پا خیزد؛ مورد نادری نبودهاست. اینکه شهری پس از سانحهای برای همیشه در تاریخ منجمد، و چراغ حیاتش خاموش شود هم بسیار است. همچون «شهر سوخته» در زابل. اگرچه فرآیند زنده و جوانشدن شهرها پس از فاجعه در اثر کاوشهای باستانشناسی به کشف الگوهای روشمندی کمک کرده، اما چراغی پیدا نشده که طوری بر سرنوشت زندگی مردم یک شهر فروریخته بتابد که ابعاد قابل قبولی از زندگی و جامعه آنها را به نمایش بگذارد. حال مردم بم در شهری که تلاش شده آثار زمینلرزه از آن پاک شود، چگونه است؟ سالها قبل مصرعی از شعر یک شاعر بمی در سوگ آن شهر معروف شد: «بم به امید خدا شاد و جوان خواهد شد» اکنون ما با تعدادی از امدادگران هلالاحمر در حال کاویدن شهر هستیم و به نظر میرسد که بم در نوزدهمین سالروز زلزله اگرچه جوان شده است، اما با تردید باید از شادی گفت.شهر جدید بم خوش آمدید
بهشتزهرای بم قلب تپنده این شهر است که اگرچه در این روزها ضربانش تند شده، اما همواره پناهی برای بازماندگان بوده است. حمید با برادر کوچکتر ظرف آب و سیمان را پشت سنگ قرنیزهایی میریزد که دور سنگقبر خانوادهاش چیده است.
این رنگ و لعاب دادنها، شستوشو و جارو در این سالها به سنت بمیها در آستانه سالگردهای زلزله تبدیل شدهاست.
او میگوید: «اینجا اینگونه نبود. تا قبل از زلزله در این قسمت هیچ قبری نبود. اینجا بیل مکانیکی داشت آخرین قسمت کانال را میکند که رسیدم. جنازه زنم رو بغل کرده بودم. برای آخرین بار بوسیدمش.» صدای گریهاش بلند میشود. چند ثانیه میگذرد تا اشکهایش را پاک کند و ادامه میدهد: «در گوشه کانال گذاشتمش. میخواستم آخرین نفر باشد تا قبرش را گم نکنم. بعد به مردم دیگر کمک کردم و جنازهها را یکییکی کنار هم چیدیم تا آخر کانال. همه لای پتو بودند. بیغسل و بیکفن. حال عجیبی بود. گریه نمیکردم. خسته نبودم و مدام به این و آن کمک میکردم.»
بحران همه قواعد و آیینها را بیرون میاندازد. زلزله نهفقط ساختمانها را بلکه همه آداب و قواعد را درهممیکوبد. چه عرفی باشد و چه غیر عرفی. روز حادثه قانون دین هم تعطیل میشود. مثال بارزش آداب تدفین، بیغسل و بیکفن در گودالی که شبیه قبرهای اسلامی نیست. سنگ لحدی در کار نیست که نگذارد خاک، تن میت را خفه کند.
علی رحمانی که اکنون مسئول کلینیک روانپزشکی در مرکز توانتبخشی هلالاحمر بم است در روزهای پس از زلزله از سرگروههای تیمهای حمایت روانی هلالاحمر بود. او میگوید: «مردم بم نتوانستند آداب سوگواری را به رسم معمول به جا آورند. این موضوع فقدانی ایجاد میکند که موجب وابستگی زندگان به قبرستان است. علاوه بر اینها فردی که همه خانواده خود را در یک شب از دست دادهاست؛ کسی را در شب عید یا عزا، در جشن تولد خود یا هر غروب دلگیر جمعه ندارد که همدم او شود. بنابراین مثل همه ما به خانوادهاش پناه میبرد. حتی اگر خانوادهاش در یک محدوده چند متری از سنگقبرهای به هم چسبیده باشد.»
قبرستان بم برای همه رهگذران و گردشگرانی که به بم میروند، نمادی مهم و اساسی است. تصور کنید چند قطعه بزرگ از قبرستانی پر از نامهای خانوادگی مشابه و سنگقبرهایی است که عکس یک پدر و مادر و دو یا سه بچه بزرگ و کوچک را بر آن حجاری کردهاند. آیا این مجموعه شایسته حفظ و نگهداری ویژه نیست. چرا مدیران شهری اقدامی برای ثبت ملی بهشتزهرای بم نمیکنند؟ قبل از آنکه چنین تقاضایی مطرح شود باید دید آنها تاکنون چقدر به حفظ این یادبود بزرگ اهتمام داشتهاند؟
با یکی از بازماندگان در قبرستان گفتوگو میکنم: «تا چند سال نگذاشتند قبر تازه فوتشدگان در قطعات مردگان زلزله باشد. اما مردم برای بهسازی و برطرفکردن مشکلات این مزار اعتراض کردند و شهرداری هم به جای شنریزی و همسطحسازی، مجوز دفنهای تازه در این محدوده را صادر کرد تا جاهای خالی پر شود!»
مشکلی که او میگوید جدی است. هنوز هم پس از ١٩ سال از برپایی این قطعات در بهشت زهرا، راه رفتن در بین قبور بسیار دشوار است. حفر گورهای بزرگ جمعی توسط ماشینآلات ساختمانی در روزهای سرد و سیاه آن دیماه شوم و اینکه هر داغداری هر جایی را که دستش رسیده با بیل و کلنگ کنده تا عزیزانش را به خاک بسپارد؛ موجب بینظمی و اختلاف ارتفاع یا پستی و بلندیهای زیادی در میان دستههای قبور شدهاست. اما شهرداری صورت مسأله را پاک کرده است.
موزه هلالاحمر همچنان در بلاتکلیفی
سال ١٣٩٤ «فخرالسادات هاشمینسب»، پژوهشگر و جامعهشناس، به عنوان مدیر پژوهش تجربهنگاری زلزله بم فعالیتی تحقیقاتی را با جمعیت هلالاحمر استان کرمان آغاز کرد. او میگوید: «در جریان این فعالیت به اسناد، اوراق، نامههای اداری، تعدادی دستنوشته و ١٠٠ قاب عکس از چشم دوربین عکاسان مشهور کشور از زلزله بم، مردم حادثهدیده و نیروهای امدادی برخورد کردم. این برخورد البته یک روزه و متمرکز نبود و آنها را با گذشت ماهها از ادارات و دفاتر مختلف دولتی و خیریه جمعآوری کردم. مدیران هلالاحمر استان کرمان و شعبه بم از اولین سالهای پس از زلزله در فکر برپایی موزه زلزله بم بودند و این اشیا بر آنچه که آنها برای نمایش در موزه فرضی در نظر داشتند، افزوده شد.» ما اکنون در شعبه بم هستیم و در اتاقی مهر و قفل شده به روی ما گشوده شد. این اشیا و اوراق در آن چیده شدهاست. آنها اگرچه در همه این سالها به خوبی نگهداری شده، اما بلاتکلیف رها شدهاند. احمد سیدی، رئیس کنونی هلالاحمر بم، میگوید: «نه ما و نه هیچ یک از دستگاههای مربوطه تاکنون موزهای از زلزله بم ایجاد نکردهاند. هلالاحمر به عنوان محور اصلی در عملیات امدادرسانی زلزله نیاز به ایجاد موزهای دارد که هم شهر بم و شهروندانش و هم مسافران و گردشگران بسیار به آن نیازمندند. بالاخره یک جایی باید باشد که روایت یکی از پرتلفاتترین زلزلههای دنیا را در شهر کوچک و تاریخی بم برای فرزندان آینده این شهر بدون سوگیری و با دقت بازگو کند.»
سیدی از تهیه زمینی برای ساخت موزه زلزله میگوید. موضوعی که سالها گفته شده، اما زمین در نظر گرفته شده در بازدید این روزهای ما همچنان یک زمین خالی است.
تپه یادمان
در بم با تعدادی از مردم در ارگ جهانی، بازار و البته قبرستان صحبت کردیم. وقتی از زلزله پرسیدیم اکثر آنها گفتند: «من زیر آوار بودم.» جملات آنها از تجربه زیر آوار ماندن دو شباهت داشت. اول اینکه آوار بم اغلب بتن یا مصالح مستحکم نبود، بلکه خشت بود. خشت یا خاک.
وقتی تلی از خاک بر روی آدمی بریزد، محافظی برای انتقال جریان هوا باقی نمیماند و صورت به همراه تمامی تن در خاک پرس میشود. در بم بسیاری از زیر آوار ماندگان به علت خفگی جان دادند.
«حسین بهرامی» شهروند بم است. ١٧ ساله بود که زیر آوار زلزله سحرگاه پنجم دیماه گیرافتاد. در کنار برادر دیگر و دو خواهرش. او میگوید:« امکان نفس عمیق کشیدن را نداشتم. در حال خفهشدن بودم. نفسم قطع شده بود که پدر توانست پیدایم کند و مرا بیرون بکشد.» شباهت دوم تجربه زیر آوار ماندن در بم، جملات بعدی حسین است: «صدای مادرم و پدرم را میشنیدم. در دقایق اول میتوانستم داد بکشم. کمک… کمک… بابا… ولی از حرفهای پدر و مادرم معلوم بود که صدای من را نمیشنیدند.»
چه کابوسی کابوستر از اینکه تو صدای افراد را بشنوی و در حالی که آخرین نفسهای زندگی را میکشی، هیچکدام از آنها صدای تو را نشنوند، در حالی که در بالای سر تو هستند. با هر که صحبت کردیم بر این موضوع تاکید کرد.
اکنون در کنار قبرستان، تپه بسیار بزرگی قرار دارد که پیش از زلزله وجود نداشته است. مدیران شهری در سالهای بازسازی شهر تصمیم میگیرند بخشی از آوارهای دپوشده در محلههای مختلف شهر را جمعآوری و در کنار قبرستان کوه خاکی بزرگ و بلندی ایجاد کنند و نامش را «تپه یادمان» بگذارند.
چندسالی است که قرار است پیرامون این تپه را بهسازی کنند که هنوز انجام نشدهاست. از این تپه که بالا رفتیم، اشیا و وسایل از زندگی مردگان و بازماندگان را در لابهلای خاکها دیدیم. این تپه روایت خاطرات داغدار بمیها در زلزله بم است.
در فکر روایت محسن از محبوسشدن در زیر آوار هستم که به بالای تپه میرسیم. سه نوجوان پسر از آن ارتفاع مشغول تماشای قبرستان، نخلستانها، ارگ جهانی بم، امامزاده اسیری و خیابانهایی از شهر در دوردست هستند. یکی از آنها متولد ١٣٨٥ است. میپرسم این تپه تو را به یاد چه میاندازد؟ میگوید: «هیچی. شهرداری ساخته. بام بم است.» او نمیدانست که بر آوار زندگی پدرانش ایستاده است. آیا از روایت محسن، مریم، اکبر و نرگس خبر داشت؟
// انتهای پیام