زنان، قهرمان متروپل

«تیم‌های حمایت روانی» یکی از مهم‌ترین ماموریت‌های این روزهای زنان در هلال احمر

«تیم‌های حمایت‌های روانی سحر» این روزها به یکی از مهم‌ترین ماموریت‌های زنان در جمعیت هلال احمر تبدیل شده است؛ ماموریتی که به گواه روان‌شناسان و روان‌پزشکان، کم از نجات جان انسان‌ها از خطر ندارد. این روزها اگر بخواهیم در کارنامه تیم‌های سحر هلال احمر به دنبال یکی از درخشان‌ترین تجربه‌ها برویم، حتما گذرمان به چادر تیم‌ سحر در کنار ساختمان نیمه‌ویران متروپل می‌افتد. تیم‌های حمایت روانی سحر تنها گروه در این حادثه بودند که از روز اول سراغ تهیه لیستی از مفقودان رفتند و همین فهرست، مبنایی برای فعالیت‌ها و ترسیم نقشه عملیات‌ها در روزهای بعد از حادثه بود. به گفته مسئول این تیم، حمایت‌های روانی از برخی خانواده‌های این حادثه هنوز ادامه دارد. گوشه‌ای از فعالیت‌های این تیم حمایت روانی را که از اهواز به آبادان اعزام شده بودند، به روایت و قلم «رضا واعظی‌زاده» خبرنگار هلال احمر در حادثه متروپل می‌خوانید.

رضا واعظی‌زاده- شهروند آنلاین؛ یک کوچه بالاتر از برج فروریخته، کنار همان خانه‌هایی که مردم آبادان با مهر و سخاوت اجازه دادند تا لودرها آنها را با خاک یکسان کنند و دسترسی به ضلع جنوبی متروپل میسر شود؛ درست در مقابل مسجد قائم، چادرهای سحر برپا شده‌ است.

از چهارراه امیری تا کمی پایین‌تر از متروپل در محاصره گیت‌های امنیتی است. خانواده‌ها داغدارند؛ عصبانی‌اند و اطلاعی از پیشرفت کار آواربرداری ندارند. ماموران امنیتی و انتظامی حرفی برای گفتن ندارند و برخورد قهری آنها با هر کسی که کارت مخصوص تردد به محدوده عملیات نداشته‌ باشد، طبیعی شده ‌است.

در این میان، روان‌شناسان و مشاوران خانواده جمعیت هلال احمر و جوانان فعال در سازمان جوانان این جمعیت در چادرهای تیم‌های سحر پذیرای خانواده‌ها و هر کسی هستند که به دنبال یک مفقودی در آوارهای متروپل می‌گردد. سوالات جوانان هلال احمر در این چادرها این است‌: دنبال چه کسی آمده‌اید؟ چه نسبتی با او دارید؟ مفقودی شما ظهر دوم خرداد در متروپل چه می‌کرد؟

بر اساس این مصاحبه‌ها، لیست‌هایی تهیه شد. کم‌کم لیستی از اسم و فامیل، آدرس و مشخصات خانواده مفقودین شکل گرفت. این یکی از اقدامات بزرگ چادرهای سحر بود. هیچ‌کس از دستگاه‌ها و مدیران مربوط دقیقا نمی‌دانست چند نفر و با چه نام‌هایی زیر آوار مانده‌اند.

فعالیت مستمر این جوانان مبنایی شد برای مدیران تا تخمینی از تعداد کشته‌شدگان داشته باشند و این آمارها را در تصمیم‌گیری‌های خود دخیل کنند. به عنوان نمونه، روز پنجشنبه و جمعه که مدیران عملیات از آمادگی برای تخریب بخش فرونریخته متروپل خبر دادند تا کل ساختمان تخریب شود، لیست مفقودانی که در چادرهای هلال احمر تجمیع شده بود از خانواده‌های جدیدی خبر داد که به تازگی رسیده‌اند و  بر پیدانشدن اجساد تعدادی از کشته‌شدگان با ذکر نام آنها تاکید کرد. همین شد که عملیات تخریب به تعویق افتاد و آواربرداری برای کشف اجساد به شکل قبل ادامه پیدا کرد.

 

شریک‌ غم باشیم

در این بین، خانواده‌های داغدار هم نیاز به کمک داشتند. جوانان تیم‌های سحر هر روز وضعیت خانواده‌ها را رصد می‌کردند. در حال مصاحبه با رقیه حاجی‌پور، معاون جوانان جمعیت هلال احمر خوزستان، بودم که تلفنش زنگ خورد.

آن سوی خط خواهران آمنه تقاضایی داشتند: « خانم حاجی‌پور، مادرمان باور نمی‌کند. از دیروز که جسد آمنه پیدا و شناسایی شد، با او حرف زدیم، ولی او نمی‌پذیرد. البته ما هم چندان با صراحت نمی‌گوییم. نگران حال مادرمان هستیم. اگر می‌شود به خانه ما بیایید.» بعد از این تماس آماده ‌شدند. معاون جوانان، یکی از مشاوران و تعدادی از جوانان هلال احمر به خانه آن مرحومه رفتند. اٌم‌آمنه فارسی نمی‌دانست. گفت‌وگوها به عربی بود. من هیچ نفهمیدم تا لحظه‌ای که مادر آمنه به فریاد رسید؛ به پهنای صورت اشک ریخت و آماده برای تشییع و تدفین دختر بیست‌وچند ساله‌اش شد.

عصر آن روز قرار بود رقیه حاجی‌پور و همکاران جوانش با همکاری یکی از موسسات خیریه به خانه 6 کشته‌شده در متروپل سر بزنند، تسلیت بگویند، بنر عزا را در کوچه نصب و مبلغی کمک مالی اهدا کنند. از قبل تحقیق شده بود. این خانواده‌ها از نظر مالی محروم و بسیار در مضیقه بودند.

این اولین حضور ما در خانه‌ای بسیار کوچک بود؛ در کوچه‌ای پشت مجموعه‌ پتروشیمی آبادان. میزبان دختر خردسالی‌ بودکه یتیم و زن جوانی که بیوه شده بود. خانه‌ای که مرز بین آشپزخانه و پذیرایی آن به‌سختی مشخص بود و یک اتاق خواب کوچک داشت که با پتو فرش شده بود.

مسلم کارگر روزمزد بود؛ بدون بیمه و با روزی حدود 150 هزارتومان حقوق که از عبدالباقی دریافت می‌کرد. مسلم حالا زیر خاک بود و داغش تازه. من و دیگر همکاران مرد را به خانه‌ مسلم  راه ندادند. اینجا فقط زن‌ها داخل خانه می‌روند تا با زن و بچه مرحوم دیدار کنند و تسلیت بگویند.

ناچار در کنار برادر مسلم در کوچه ماندیم. آنچه از داخل خانه هم خواندید، روایت یکی از دختران هلال احمر بود که پس از خروج از آنجا برایم گفت. در کوچه سرگرم صحبت با برادر مسلم بودم که صدای نامفهوم و کم‌رنگی از مداحی و روضه‌خوانی ‌آمد. ولی ناگهان صدای گریه‌های بلند دختربچه‌ای غالب شد و ما با صدای او به گریه افتادیم. ضجه‌اش مرثیه‌ای چنان سوزناک بود که دل هر بشری را ریش می‌کرد.

تیم سحر پس از انجام این مراسم سوگواری برگشت تا با خودروی ون هلال احمر به خانه‌ دیگری برویم. به شکایت پرسیدم: شما مداح آوردید. تسلیت که این کارها را ندارد. من صدای دختربچه‌ مسلم را شنیدم. چرا به زخم‌شان نمک بپاشیم؟

رقیه حاجی‌پور پاسخ داد: «ما قبلا وضعیت روحی هر کدام از خانواده‌ها را بررسی کرده‌ایم. کتمان مرگ و نپذیرفتن آن بخشی از مراحل روحی بازماندگان یک سانحه است. باید بٌهت آنها شکسته شود تا مرگ عزیزشان را باور کنند. بسیاری از داغداران متروپل هرگز گریه نکرده‌اند. حرف نمی‌زنند و این برای سلامت آنها و خانواده خطرناک است. عزاداری و مداحی ما بغض آنها را می‌شکند تا بتوانند گریه کنند.»

پا به پای امدادگران و تیم‌های عملیاتی که آجر از روی آجر آوار متروپل برمی‌دارند، اعضای تیم سحر آوار فرو ریخته بر دل خانواده‌های داغدار را کنار می‌زنند. بسیاری از خانواده‌ها برای اینکه دوباره به زندگی برگردند به این حمایت‌ها نیاز دارند؛ مثل هوا، مثل آب و مثل غذا برایشان حیاتی است.

// انتهای پیام

هلال‌احمر در کنار خانواده‌های داغ‌دیده متروپل است

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.