آشنایی کوتاهی با دو زن اثرگذار در تاریخ جمعیت هلال احمر، خالی از لطف نیست.
رضا واعظیزاده- شهروند آنلاین؛ بودند زنانی که چون ستارهای درخشیدند و در رفتوآمد و جابهجایی روسای جمعیت گم شدند. مثال بارزش شفیقه رهیده و خانهنشینیاش در نیمه دوم دهه ۸۰ است؛ زنی که «مادر داروسازی در هلال احمر» است.
بسیاری اینگونه قضاوت کردند که موفقیتهای او ناشی از نفوذ و قدرت همسرش، حسن حبیبی است که معاون اول رئیسجمهوری وقت، اکبر هاشمیرفسنجانی بود، اما مگر دیگر زنانی که همسرانشان در دولتهای قبل و بعد از آن معاون رئیسجمهوری بودند، نخستین کارخانههای تجهیزات پزشکی کشور را ساختند؟ کدامیک از همسران وزرا، مسئولیت تامین دارو در جبهههای جنگ ۸ ساله را به دوش کشیدند؟
فوت جلال آلاحمد هرچند که بر جگر سیمین دانشور داغ نهاد اما باعث شد جواهر او پس از خروج از سایه سنگین جلال، در آفتاب توجه بدرخشد، اما رهیده به خوبی از سایه دکتر حبیبی بیرون خزیده بود و شبها با پیکان از مکان راهاندازی تجهیزات پزشکی و داروسازی سها به تهران میآمد و حتی وقتی ماشینش در جاده خراب شد؛ نتوانست بر همسرش یا وسیله نقلیه نهاد ریاستجمهوری اتکا کند چون حبیبی پشت تلفن گفت: «از نقلیه هلالاحمر کمک بگیر.»
رهیده بعد از جنگ به دیدار رئیسجمهوری رفت و از او خواست برای تولید تجهیزات پزشکی در داخل کشور حمایت کند. نتیجه را خود او در کتاب «دیدار در پاریس» تعریف میکند: «بهعنوان بازرس ویژه رئیسجمهور رفتم و ماشینآلات و موارد دیگر را بررسی کردم. با شرکتهای خارجی قرارداد بستم. ماشین خریدم. کار با ماشین را یاد گرفتم. به هر حال کارخانه سها را که بیش از 60هزار متر سالن تولید دارد، راه انداختیم. آن موقع که ما مثلا یک میلیون سرنگ نیاز داشتیم، دو میلیون سرنگ تولید میکردیم و بعد از سرنگ سراغ قطعات دیگر رفتیم، بعد هم وارد حوزههای دیگر شدیم. مثلا خط تولید صافیهای دیالیز را وارد ایران کردیم یا کارخانه تمام خودکار تولید عصاره گیاهان برای استفاده دارویی را راه انداختیم.»
او از پیش از انقلاب با جمعیت همکاری میکرد. پس از انقلاب نخستین رئیس اداره داوطلبان بود. سالها رئیس سازمان تدارکات پزشکی هلالاحمر بود. سازمانی که خود او بنایش کرد. دکتر شاهرخ رامین در مصاحبهای به ما میگوید: «این مجتمع دارویی و درمانی هلال ایران در شرق تهران که بنده امروزه افتخار ریاست آن را دارم حاصل زحمات خانم رهیده است. چند وقت پیش متوجه یک قالی نفیس دستباف در نمازخانه مجتمع شدم و فهمیدم که هدیه رئیسجمهوری به رهیده بوده و او هم آن را فرش نماز قرار داده». شاید تا مبادا به خانه بردن هدیه رئیسجمهوری، پاکدست بودن او را دچار تشکیک کند.
بهجت افراز؛ امالاسرا
به دو ویژگی مدیر بودن و پاکدستی مدیران عالی زن در هلالاحمر، «همدلی با مردم» را اضافه کنید. بهجت افراز 50ساله بود که از کار در سفارت ایران در هندوستان کناره گرفت و در سال 1363رئیس اداره جستوجوی اسرا و مفقودین هلالاحمر شد تا بهگفته کارمندش نجمه حسنپور: «مادران و همسران مفقودان جنگی به نوبت در دفترش حاضر میشدند و افراز در کنار آنها مینشست و همراهشان گریه میکرد.»
بعد از این اشک و زاریها پیگیر نامههایی بود که بین اسرا و خانوادههایشان جابهجا میشد. نامههایی که مجموع آنها در آن سالها به بیش از 6میلیون رسید و هزاران پرونده که اکنون در سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران نگهداری میشود تا حافظه تاریخی طولانیترین جنگ کلاسیک قرن بیستم، خالی از اسناد عشق و عزا نباشد.
بهجت افراز پیش از آنکه در دی ماه 1397فوت کند و درست در سالهایی که به «امالاسرا» شهرت داشت؛ میگوید: «سالهای خدمت در اداره اسرا و مفقودین از لابهلای نامههای اسرا متوجه رشادت و شهادت این عزیزان در اردوگاههای رژیم بعث شدم و به ذهنم رسید که اینان اسیر نیستند و لقب اسیر شایسته این قهرمانان نیست. لذا کلمه آزاده دربند و آزادگان دربند را در مکاتبات به جای اسیر و اسرا بهکار میبردم. بعداً که در سال 69بنا بود ستادی برای امور آنان تشکیل شود نام ستاد رسیدگی به امور آزادگان در کمیسیون حمایت از اسرا و مفقودین را پیشنهاد دادم که مورد پذیرش قرار گرفت.»
// انتهای پیام