راز سرنوشت معمایی استاد دانشگاه را فقط دختر جوان میدانست. دختری که در کافهای با همسر دکتر آشنا شده و در نهایت شاهد یک جنایت هولناک شده بود. این دختر با چشمانش دید که همسر این استاد دانشگاه به همراه مرد طراح و نقشهکش، مقتول را به طرز هولناکی کشته و جسدش را به آتش کشیدند.
سیما فراهانی _ شهروندآنلاین؛ چند روز پیش بود که زن و مردی میانسال با مراجعه به پلیس در شکایتی از ناپدیدشدن پسرشان خبر دادند. مرد میانسال در این باره به ماموران گفت: «پسرم استاد دانشگاه است و وضع مالی بسیار خوبی دارد. پسرم دکترا داشت و سرش به کارش گرم بود. چند وقت پیش هم با محبوبه ازدواج کرده بود. او و عروسم هر هفته به دیدن ما میآمدند. پسرم هم هر یک روز در میان با من و مادرش تلفنی صحبت می کرد، اما الان چند روز است که از پسرم و عروسم هیچ خبری نیست. نه پسرم تلفنش را پاسخ میدهد و نه عروسم. در خانهشان هم کسی نیست. برای همین نگران شدیم و تصمیم به شکایت گرفتیم.»
با اعلام این موضوع تحقیقات برای یافتن معمای سرنوشت آقای دکتر آغاز شد. با این حال هیچ ردی از این مرد و حتی همسرش وجود نداشت، اما تحقیقات بعدی نشان داد که آقای دکتر چند وقتی با همسرش دچار اختلاف شده بود. با این وجود ردی از همسرش هم وجود نداشت. آنها در یک زمان به طرز مشکوکی ناپدید شده بودند و هیچ اثری از آنها نبود. سرنوشت این زن و شوهر بسیار معمایی شده بود تااینکه چند روز قبل دختری جوان در حالیکه دستوپایش میلرزید و حال و روز خوبی نداشت، به پلیس تهران مراجعه کرد و خبر از راز جنایتی هولناک داد. او به پلیس گفت که شاهد قتل هولناک استاد دانشگاه بوده است.
شاهد یک جنایت
این دختر به ماموران گفت: «من شاهد یک جنایت بودم. ماجرا از این قرار بود که چند وقت قبل در پاتوقی که داشتم در یکی از کافههای تهران با زنی به نام محبوبه آشنا شدم. ما خیلی زود با هم صمیمی شدیم. بعد از آن در جریان جزئیات زندگیاش قرار گرفتم. او گفت شوهرش وضع مالی بسیار خوبی دارد و استاد دانشگاه است، اما با هم اختلافاتی دارند. من حتی به خانه آنها هم رفته بودم و شوهرش به نام کامبیز را میشناختم. او هم مرا میشناخت.
تااینکه یک روز محبوبه گفت میخواهد از شوهرش جدا شود ولی نمیتواند. از طرفی متوجه شدم که او با پیام، یکی از بچههای کافه آشنا و صمیمی شده است. پیام در زمینه طراحی ساختمان و نقشهکشی فعالیت میکرد. تااینکه یک روز محبوبه از من خواست تا با شوهرش تماس بگیرم و او را به بام آجودانیه بکشانم. من نمیدانستم آنها چه فکر شومی در سر دارند. با این حال مجبور بودم با آنها همکاری کنم.
چون محبوبه از اسرار زندگی من خبر داشت. برای همین روز حادثه با شوهر محبوبه تماس گرفتم. به بهانه اینکه در مورد اختلافاتش با محبوبه میخواهم با او صحبت کنم، او را به محل قرار کشاندم. آقای دکتر مرا به خوبی میشناخت برای همین سر قرار حاضر شد. وقتی آقای دکتر آمد محبوبه و پیام به او حمله کردند و با ضربات چاقو او را کشتند. هوا تاریک بود و کسی آن اطراف نبود. من وحشتزده شاهد قتلی بودم که اصلا دخالتی در آن نداشتم. پس از آن پیام و محبوبه جسد را به روستایی در دماوند بردند. آنها جسد را به آتش کشیدند. پیام میگفت میخواهند به دوبی بروند. خلاصه که قرار بود فرار کنند. من هم از آن شب به بعد آنقدر کابوس دیدم و عذابوجدان دارم که تصمیم گرفتم راز آنها را لو بدهم.»
با این اظهارات، ماموران در تحقیقات خود دریافتند که جسد سوخته آقای دکتر در یکی از روستاهای دماوند توسط چوپانی کشف شده است. بنابراین خانواده مقتول با مشاهده جسد، از روی ساعت آقای دکتر او را شناسایی کردند. در حال حاضر نیز تحقیقات در این پرونده همچنان ادامه دارد تا به زودی عاملان جنایت شناسایی و دستگیر شوند.