واقعا چه حکمی میشود داد؟!
آغاز لیگ برتر و فینال عصر جدید و پرسشی از ته جان
میگویند تعداد تماشاگران فینال عصر جدید 80درصد بینندگان سیما بوده، یعنی یک رقم عجیبوغریب. یا همین هفته گذشته افتتاحیه لیگ برتر را فلان تعداد جمعیت تماشا کردهاند. پارسال اوایل تابستان را هم یادمان نرفته که چگونه تب دیدن بازیهای تیمملی در جامجهانی به یکباره همهگیر شد و در یک بازه زمانی دو هفتهای تمام کشور به نفع فوتبال تعطیل شد. موارد دیگری هم بهیاد داریم که چگونه گروه کثیری مینشینند پای جعبه جادو؛ و همه با هم و در کنار هم زل میزنند به نمایشی که در جریان است. این یعنی که با همه اتفاقاتی که در دهههای اخیر افتاده و با همه تغییراتی که کردهایم (همه دنیا را میگویم) نمایش در همهجا به شکلی ادامه دارد و محبوبیتش فراگیر است. اما…
زمانی نمایشگران، چه آنهایی که در دامنه کوه المپ با هم یا با شیران و دیگر ددان درمیآمیختند، چه در قامت رقصندگان و نوازندگان و بازیسازان و چه پهلوانان معرکهگیر، دلقکهای سیرک و حتی جادوسازان جنگلهای بارانی سرزمین سیاه؛ جز آنهایی که شور و اشتیاقی درونی آنها را به نمایش و معرکه میکشاند، همیشه یا سودای نان داشتهاند یا جان. نمایشگر همواره در پیشگاه ارباب قدرقدرت، در پی چیزی بوده، پاداشی، چیزی در ازای سرگرم کردن. پاداشی که گاه جان بوده، آنچنان که گلادیاتورهای روم بودهاند- که با هم و با شیر و ببر میجنگیدند و برنده در ازای سرگرم کردن اربابان نشسته روی سکوها میتوانست چند صباحی دیگر زنده بماند-، یا نان بوده، آنسان که رقاصان و نمایشگران و مسخرهسازان و ملیجکان در بارگاه سلاطین و قدرتمندان ارباب را سرگرم میکردند، به امید صلهای و سکهای و نانی؛ و حتی وقتی در کوی و برزن برای جماعتی از جنس خودشان اجرا میکردند، به امید یک دور کلاهگردانی و کسب روزی برای چند روز دیگر.
بله؛ نمایش ادامه دارد، اما نمایشگران بهشکل عجیبی تغییر کردهاند و این همان زمانه جدید است که مناسبات خود را تحمیل کرده. نمایشگران امروز اما شاید بنا به ذات دنیای امروز که جایگاهها در آن تغییر کرده، دیگر نه در انتظار صله، بلکه خود به جایگاه اربابان درآمدهاند. با بزرگترها و اسطوره شدهها کاری نداریم؛ در همین مسابقه عصر جدید به برنده که نمایشگری تازهکار و تازهشناس بود، جایزهای دادند که برابر است با بیستسال حقوق قانونی ماهانه یک کارگر. یا فوتبالیستهامان که گلادیاتورها و نمایشگران روزگار مدرناند؛ میدانیم که درسال به اندازه تمام عمر خیلیها پول میسازند و میگیرند؛ یا هنرپیشههای سینما، خوانندگان و هنرمندان. اینان، نمایشگران، قهرمانان و اساطیر دنیای امروزند، با همانهاله محبوبیت که دور سرشان، آنها را از مای تماشاگر جدا کرده و دور از دسترس. حتی اگر هزاران تقصیر اثباتشده و ناشده داشته باشند.
در این سالها واقعیات عجیبوغریبی درباره این نمایشگران دوران جدید شاهد بودهایم. چه بسیار قهرمانان و برندگان محبوبی که حقایقی دردآور درباره مناسبات مالیشان افشا شده؛ و چه داستانهایی درباره فسادشان روایت شده. نکته اما اینجاست که برخلاف نمایشگران و حتی قهرمانان گذشته که به اندک لغزشی جایگاهشان را باید وامیگذاشتند و خود را از دیدهها پنهان میکردند، این نمایشگران مدرن که نگاه جهانی بهشان دوخته میشود، آنهاله قدسی را به این سادگی از دست نمیدهند. حتی اگر بزرگترین تقصیر را در اغلب جوامع داشته باشند که چیزی نیست مگر ثروتمند بودن؛ و داشتن تمام آنچیزهایی که داشتنشان برای جماعت تماشاگران رویایی بیش نیست. این نقطه ضعف بزرگ که تا همین چند دهه پیش کافی بود برای اینکه فردی را منفور خاص و عام کند، در مورد اینان کارا نیست. بله؛ اینان پولدارند، اما بهرغم این واقعیت، مردم هنوز دوستشان دارند و از سر تقصیراتشان میگذرند.
دلیل این چشمپوشیها و تساهل غریب چیست؟ اینکه آن معصومیتی را که قهرمانان گذشته با بینیازی و ایثارشان داشتند، اینان ندارند؛ اما ما مردم، همچنان همان قبای محبوبیت اعصار را بر تن آنها میکنیم، آیا دلیلی دارد جز اینکه جایگاهها عوض شده؟ آیا وقتی نمایشگران ارباب شدهاند؛ به این معنی نیست که تماشاگران دیگر در جایگاه تصمیمگیری نیستند؟ کسانیکه سابق بر این صله میدادند، اکنون خود در انتظار صلهاند که میتواند یک سلفی باشد یا منشنی در فضای مجازی؟
این تغییر بزرگی است. یک جور مشخصه دنیای حاضر. دنیای قهرمانان بری از قضاوت. شاید بیاخلاق. وقتی اسطوره هم جلوی چشم میلیونها تماشاگر با دست گل میزند- که علیه قانون بازی است و بعدها خبر از درگیریاش با افیون جهانگیر میشود، اولین چیزی که لطمه میبیند اخلاق است. یا آن دیگر قهرمان توپگرد، پله، که روشن میشود با قدرت مسلط چه مناسباتی داشته و همگام با مافیای فوتبال که دست مافیای اصلی را از پشت بسته، چه آتشی که نسوزانده. یا آن تصویر ماندگار اسطوره فرانسوی فوتبال که با سر میزند در صورت رقیب؛ یا آن دیگر هموطنش که با دست تیمش را به جامجهانی میبرد. مثالها فراوانتر از این چند نمونهاند: درباره دوچرخهسواری که هم قهرمان مبارزه با سرطان بود و هم سالها برنده رقابتهای رکابزنی- وقتی ناگهان میفهمیم دوپینگی است و خودش هم با افتخار میپذیرد، چه میتوان گفت؟ یا درباره رسواییهای اخلاقی و مالی این همه بازیگر و ستاره سینما و موسیقی؟ در کشور خودمان نیز، پیوستگی اغلب ستارهها با ارباب ثروت و حزب باد چه ناامیدیهایی برای هوادارانشان که بههمراه نداشته؛ یا نوجوانی که فوتبال برایش تقدس دارد؛ وقتی میبیند که اسطوره رنگیاش برای به دست آوردن یک مشت اسکناس بیشتر مربی را به باد میدهد تا دم دلالها را ببیند، یا برای ریالی بیشتر تمام شعارها و ادعاها را از یاد میبرد و پشت پا میزند به رویای مشترک تمام هواداران آن رنگ؛ چه میماند جز این واقعیت تلخ که دیگر دل به موجودیت وهمی اخلاق نبندد!
اما در قبال این تابوشکنیها چرا واکنش نشان نمیدهیم؟ چرا آنها را از قهرمانی یا نمایشگری در جعبهای که نگاه جهانی به آن است، خلع نمیکنیم؟ بله؛ شاید لحظهای قلقلکمان میآید که این قهرمانان را با قهرمانان داستانهای شاه پریان و اخلاقی گذشته قیاس کنیم، اما بعد ناگهان یادمان میآید قهرمانند، که باید براشان هورا بکشیم، یا چون قهرمانند باید هورا بکشیم، چون برندهاند، چون گل زدهاند و تیم را به جام رساندهاند، یا حتی فقط با ماشینهای خوشگلشان دل جماعتی را بردهاند و به یادمان انداختهاند که بزرگترند و بهترند یا تنها باید نگاهشان کنیم، بدون قضاوت. یا بهتر است بگوییم: بدون توانایی قضاوت. بدون اینکه بتوانیم حکمی صادر کنیم و کیفرخواستی علیهشان قرائت کنیم، آنهم تنها به این دلیل که قدرقدرتند و طعنهآمیز اینکه تاج قدرقدرتی را خودمان بر سرشان گذاشتهایم! این ویژگی عصر ماست که اخلاق را از اولویتهای زندگی حذف کرده و اصالت را بخشیده به قدرت. قدرت برد. برد به هر قیمتی. اینکه شهریاران امروز 6 قرن بعد از جناب فیلسوف، حتی بهتر از خود جناب ماکیاولی قواعد را دریافتهاند، حکایت امروز ماست.