حتی لحظهای وسوسه به سراغش نیامد. با اینکه خودش بدهکار بود و مشکلات مالی زیادی داشت، اما درنگ نکرد. به محض دیدن آن کیف مشکی آویزانشده به درخت، تصمیمش را گرفت. با اینکه پس از باز کردن کیف و دیدن محتویات آن شوکه شده بود، اما آن را به خانهاش برد و به هر دری زد تا صاحبش را پیدا کند. حتی خودش به اندازه همان خانواده ناراحت بود. کیف پر از پول و طلا در نهایت به صاحبش بازگردانده شد. زن جوان که از دیدن دوباره کیفش شوکه شده بود، پیشتر تمام پول و طلاهایش را درون کیفش گذاشته و از ترس زلزله از خانه بیرون آمده بود، اما هرگز تصورش را نمیکرد در لحظهای غفلت کیفش را در پارک جا بگذارد. هرچه پول و طلا داشت در آن پارک جا گذاشت و رفت. با این حال، بخت با این زن یار بود، چراکه کیف پر از پولش به دست مصطفی جاوید، پاکبان مشهدی، افتاد؛ همان مرد پاکدستی که بدون هیچ تعللی فرشته نجات این زن شد و هیچ خواستهای هم نداشت؛ نه پولی برای تقدیر و تشکر گرفت، نه طلایی. فقط از صاحب کیف خواست برایش دعا کند؛ برای اینکه خدا به او و همسرش فرزندی بدهد.
سیما فراهانی _ شهروندآنلاین| مصطفی جاوید پاکبانی است که در پارک ابریشم شهرک رضویه کار میکند. سالهاست در شهرداری مشغول کار است. چند روز پیش مثل همیشه سر کارش رفت. تا صبح در پارک نگهبانی داد. ماموریتش که تمام شد، ساعت هفت صبح راهی خانه میشد که کیفی مشکی آویزانشده روی درخت دید. هیچکس آن اطراف نبود. برای همین حدس زد کسی کیف را در آن محدوده جا گذاشته است. آن را باز کرد و بیشتر شوکه شد، چراکه درونش پر از پول، مدارک و طلا بود!
تلاش برای یافتن صاحب کیف
امانتدار فضای سبز شهرداری رضویه بدون هیچ تعللی ابتدا سعی کرد از طریق مدارک شماره تلفن یا آدرسی پیدا کند. وقتی موفق نشد، به خانه رفت. از خستگی چشمانش باز نمیشد، با اینحال، از تلاش برای پیدا کردن صاحب کیف دست برنداشت. مصطفی موضوع را به مسئولان حراست شهرداری هم اطلاع داده بود. در نهایت او و همسرش کیف حاوی بیش از 200 میلیون تومان طلا و پول نقد را به صاحبش بازگرداندند. با اینحال وقتی صاحب کیف هم پیدا شد، این پاکبان هیچ پول و هدیهای قبول نکرد و فقط خواست برای زندگیاش دعا کنند.
شب تلخ زلزله
گلی نظری، زن میانسالی که مادر صاحب کیف است، در گفتوگو با خبرنگار «شهروند» از ماجرای آن شب میگوید: «آن شب، وقتی در مشهد زلزله آمد، خیلی ترسیدیم. ما در شهرک رضویه زندگی میکنیم و دختر و دامادم در مشهد زندگی میکنند. آن شب بعد از زلزله دخترم از ترس به خانه ما آمد. همگی برای اینکه در خانه نمانیم به پارک ابریشم رفتیم. گویا دخترم تمام پول، طلاها و مدارکش را با خود آورده بود، به این دلیل که اگر زلزله آمد همراهش باشند.
کلی النگو و زنجیر طلا، گواهینامه، شناسنامههای خودش و شوهر و بچههایش، خلاصه همه چیزش را داخل کیف گذاشته و آمده بود. آن شب با هم به پارک رفتیم. قرار بود تا صبح آنجا بخوابیم، ولی وقتی میخواستیم چادر برپا کنیم، موفق نشدیم. برای همین چون هوا سرد شده بود، به خاطر بچهها مجبور شدیم به خانه برگردیم. ساعت 3 نیمهشب بود که به خانه رسیدیم. شب خوابیدیم. نزدیک ظهر بود که دخترم به من گفت کیفش کجاست. گفتم نمیدانم، دست خودت بود. هرچه گشتیم، پیدا نکردیم. دخترم تصور میکرد کیفش میان وسیلههاست، ولی نبود. بلافاصله به پارک رفتیم.»
تا ابد برایش دعا میکنم
این خانواده همگی با هم به همان پارک رفتند، ولی خبری از کیف نبود. به دنبال همان پاکبانی که در آنجا قدم میزد، گشتند، اما خبری از او نبود. هیچکس کیف را ندیده بود. آنها با ناامیدی به جستوجو ادامه دادند: «دخترم مرتب اشک میریخت. او تمام سرمایهاش را از دست داده بود. به دنبال آن پاکبان و نگهبان پارک گشتیم و در نهایت آدرسش را پیدا کردیم. به خانه آقای جاوید رفتیم. فقط میخواستیم از او بپرسیم کیف ما را دیده است یا نه، چون اصلا تصور نمیکردیم کیف دست خودش باشد.
وقتی هراسان به خانهاش رفتیم، او خندید و گفت که کیف دست خودش است. همسرش را فرستاده بود تا موضوع را به شهرداری اطلاع دهد. او کیف را در اتاق گذاشته بود و آن را به ما تحویل داد. حتی گفت که بیشتر از ما حرص خورده که چرا این کیف را جا گذاشتهایم. دخترم مات و مبهوت مانده بود. اینبار فقط اشک شوق میریخت. همانجا به آن آقا گفت که از پولهای نقد مقداری برای شیرینی بردارد، ولی او قبول نکرد. گفت پول نمیخواهد، فقط برایش دعا کنیم خدا به او فرزندی بدهد، چراکه سالهاست ازدواج کرده و هنوز صاحب فرزند نشدهاند. ما هنوز هم باورمان نمیشود. هر شب برای آن مرد و همسرش دعا میکنم. وضع مالی خودش خوب نبود، اما کیف را به ما برگرداند. تا ابد برایش دعا میکنم.»
هزار بار دیگر هم پول پیدا کنم آن را به صاحبش برمیگردانم
مصطفی جاوید 45ساله بدون هیچ چشمداشتی کیف پر از پول را به صاحبش بازگرداند. او با اینکه خودش وضع مالی خوبی ندارد و به دنبال پول برای پاسکردن چکهایش است، ولی حتی یک لحظه هم وسوسه به سراغش نیامد. مصطفی از کاری که کرده پشیمان نیست و اتفاقا حال خوبی دارد.
چه شد که کیف را پیدا کردی؟
من آن شب مثل همیشه سر کارم بودم. در پارک ابریشم داشتم کار میکردم. آنجا کانکسی دارم که نگهبانی هم میدهم. آن شب دیدم که خانوادهای آمدند و بساطشان را پهن کردند. به دلیل زلزله میخواستند شب را بیرون سر کنند، ولی هوا سرد شد و چادرشان هم مشکل پیدا کرد. دیدم بچه کوچک دارند و دلم به حالشان سوخت. به آنها گفتم که اگر دوست دارید بروید در کانکس بمانید؛ خودم بیرون میمانم. اما آنها تشکر کردند و رفتند. میگفتند میخواهند بروند پارکی دیگر تا هوا روشن شود. من دیگر ندیدمشان. صبح زود میخواستم از سر کار به خانه برگردم. کیف زنانه مشکیای را بالای درخت دیدم. خیلی اتفاقی چشمم به آن افتاد. حتی یاد این خانواده نبودم. داخل کیف را که دیدم، شوکه شدم. مدارک، پول و طلا بود. شماره تلفنی هم نبود که تماس بگیرم. داخلش النگو زیاد بود. یکی، دو میلیون تومان پول نقد هم بود.
اصلا وسوسه به سراغتان نیامد؟
لحظهای هم به فکر برداشتن آن پولها نیفتادم. از این پولها تا حالا وارد زندگی ما نشده است. سریع به دنبال صاحبش گشتم. آن روز خسته بودم. شب تا صبح بیدار بودم و باید میخوابیدم. با کیف به خانه رفتم و موضوع را به همسرم گفتم. از او خواستم به شهرداری برود. خودم هم از خستگی بیهوش شدم. موضوع را به شهرداری رضویه اطلاع دادم. تا اینکه خانواده مرا پیدا کردند و کیف را تحویلشان دادم. حتی از آنها خواستم همانجا داخلش را ببینند که چیزی کم نشده باشد.
پولی برای هدیه دریافت نکردید؟
آنها آنقدر خوشحال شده بودند که میخواستند با اصرار پولی به عنوان هدیه به من بدهند، ولی قبول نکردم. گفتم پول شما حتما حلال بوده که اینطور معجزهوار به شما برگردانده شده است؛ چراکه اگر من چشمم به آن کیف نمیافتاد، معلوم نبود چه اتفاقی میافتاد. حتی شب تا صبح کیف در پارک بوده و کسی آن را برنداشته است. به آنها گفتم با خیال راحت بروید. من پول نمیخواهم. فقط برای زندگی من و همسرم دعا کنید که خدا فرزندی به ما بدهد.
از طرف شهرداری مورد تقدیر قرار گرفتید؟
بله؛ شهرداری از من تقدیر کرد و کارت هدیه دو میلیون تومانی هم به من دادند، ولی من برای پول این کار را نکردم. هزار بار دیگر هم پول پیدا کنم آن را حتما به صاحبش برمیگردانم.
چند وقت است که در شهرداری کار میکنید؟
15 سال است در شهرداری پاکبانم و نگهبان. شبها در پارک راه میروم و نگهبانی میدهم و از فضای سبز مراقبت میکنم. ساعت 7 صبح هم به خانه برمیگردم.
درآمدتان چقدر است؟
ماهی پنج، شش میلیون تومان میشود.
وضعیت مالی خودتان چطور است؟
چند وقتی است خیلی زیر بار قرض و قسط رفتهام. یخچال خانهام چند وقت پیش سوخت و مجبور شدم که قسطی یخچال بخرم. کلی چک دادهام و نمیتوانم آنها را پاس کنم. باید اندک طلای همسرم را بفروشم تا بتوانم چکهایم را پاس کنم. البته اجارهخانه نمیدهم و در خانه پدرم زندگی میکنیم، ولی قسطهایم در این چند وقت زیاد شده است.
چند وقت است ازدواج کردهای؟
6 سال است. اتفاقا همسرم هم از این کار راضی و خوشحال است. وقتی با کیف پر از پول به خانه رفتم، تعجب کرد. گفتم چون صاحبش را پیدا نکردم به خانه آوردم تا آن را تحویل شهرداری بدهیم. او هم استقبال کرد و خودش به دنبال کارهای بازگرداندن این کیف افتاد.