چشم‌هایی که تاریخ را ثبت می‌کنند

چند روایت از عکاسانی که در سال‌های گذشته صحنه‌های عملیات در حوادث مختلف را ثبت کرده‌اند

درست در همان لحظه‌هایی که تیم‌های امدادی در صحنه‌های حوادث مشغول امدادرسانی هستند، عکاس‌ها هم خودشان را می‌رسانند تا لحظه‌های حیاتی مرگ و زندگی افراد متاثر را به ثبت برسانند. از سیل و زلزله گرفته تا آتش‌سوزی و تصادفات بزرگ جاده‌ای و …، این دوربین‌های عکاسی بوده که چشم‌وگوش مردم در محل حادثه شده‌اند و روایت‌های خودشان را از حادثه و روند امدادرسانی تعریف کرده‌اند. حالا به بهانه هفته هلال، از چند عکاس که در ماموریت‌های امدادی حضور داشته‌اند، خواسته‌ایم تا عکسی به دلخواه انتخاب کرده و درباره آن برایمان بنویسند. این بار روایت صحنه‌های عملیاتی نه دوربین‌های عکاسی، بلکه چشم‌هایی هستند که لحظه‌های تلخ و شیرین زیادی را همراه هلال‌احمر به ثبت رسانده‌اند.

احمد بلباسی

دست‌هایی که کمک می‌کنند

همیشه می‌گویند دست‌هایی که کمک می‌کنند مقدس‌تر از دست‌هایی هستند که فقط دعا می‌کنند. جمعیت هلال‌احمر ایران هم با برپایی مراکز درمانی و توانبخشی در نجف اشرف به زائرانی که میهمان خانه امیرمومنان شده‌اند، امدادرسانی می‌کنند.

 

سهند تاکی

از رنجی که می‌بریم

اینجا انتهای دنیاست. آفتاب مستقیم روی سرم می‌تابد. یک‌ساعت‌ونیم است که روی بام مغازه‌ای ایستاده‌ام و به امدادگرانی نگاه می‌کنم که در تلاش‌اند اجسـاد را از زیر آوار بیرون بیاورند. هوا به‌شدت گرم است و مردم مضطربند. ما هم مات‌ومبهوت که این چه فاجعه‌ای اسـت بر سر این مردم بی‌نوا آوار شده اسـت. دوربین را که در دست‌هایم می‌دیدند سریع آمار تلفات و جانباختگان را از من می‌پرسـیدند. از آواربرداری سـؤال می‌کردند و واهمه داشـتند که نکنـد کار را تعطیل کنند و عزیزان آنها همانجا زیر آوار بمانند. فضا امنیتی بود، اطلاع‌رسانی درستی اتفاق نمی‌افتاد و همین هم شرایط را برای مردم ترسناک‌تر می‌کرد. هرچه می‌دانستند شنیده‌هایی بود که دهان‌به‌دهان می‌چرخید. همین هم باعث می‌شد که اطلاعات نادرستی از تعداد کشته‌شده‌ها داشته باشند و واهمه‌شان بیشتر شود. سختگیری زیادی نسبت به عبور و مرورها داشتند.

باید حتما کارت تردد می‌داشتیم اما برخورد نیروهای امنیتی محترمانه بود. همه متاثر از اتفاقی بودند که نباید می‌افتاد… عکس گرفتن از رنج مردم کار سـاده‌ای نیست. مردمی که ناامید به‌دنبال اجساد و بقایای عزیزان‌شان می‌گردند، نباید سوژه دوربین ما باشـند، امـا این نخستین بار نبود و آخرین بار هم نیسـت. من تلاش کردم روایتگر رنجی باشـم که آنجا به چشم دیدم. بویی که در مشـامم مانده هرگز از خاطرم نمی‌رود؛ هر جسدی که پیدا می‌شـد بوی سرکه و اسفند و گلاب بلند می‌شد. چه‌کسی جوابگوی این رنج اسـت… چه‌کسی می‌تواند بگوید پشت لنز دوربین، چند عکاس با هم گریه می‌کردند… چه‌کسی می‌داند چه بر ما گذشت و چندبار مرگ را به چشم دیدیم.

 

بابک جوادزاده

آخرین تصویر

خورشید غروب کرده بود، دومین روز از زلزله هولناک ترکیه، شهر آدیامان را به تل بزرگی از خاک بدل کرده بود. بعد از 9ساعت عملیات میان آوارها بالاخره فردی که به جست‌و جویش بودند را پیدا کردند. علی یکی از بچه‌های تیم هلال‌احمر ایران است که از صبح روی آوار برای یافتن این فرد رفته بود. جسم بی‌جان شهروند ترکیه‌ای را با چشمان بی‌فروغ میان سنگ و آهن و آجر می‌دید. بعد از 9ساعت جست‌وجو حالا دغدغه‌شان بیرون آوردنش بود. هوا کم‌کم از بوی جنازه پر می‌شد. دو روزی از جان دادن این شهروند ترکیه‌ای می‌گذشت. تمام هم‌وغم بچه‌ها این بود که لااقل پیکرش با کمترین آسیب بیرون آورده شود. سخت است بی‌جان گرفتار در آوار را سالم بیرون آوردن. برخلاف نظامیان ترکیه که هدف‌شان درآوردن پیکرها به هر طریقی بود بچه‌های ایرانی می‌گفتند احترام به جنازه واجب است، اگر زنده پیدایش نکردیم، باید بدنش را سالم به خاک بسپاریم. کار خارج کردن پیکر به درازا کشیده بود. نظامیان می‌گفتند دستی را که گیر کرده و مانع خارج کردنش می‌شود،  همانجا بگذارند؛ پیکر را در بیاورند. بچه‌ها راضی نشدند به هر طریقی بود بالاخره خارجش کردند، نظامیان کیسه را آوردند که پیکر را منتقل کنند. نگاه علی به دست مشت کرده جسد افتاد؛ همان دستی که می‌خواستند جا بگذارند. مشت را باز کرد عکس کودک نوزادی را که در مشت‌های گره کرده‌اش مچاله شده، پیدا کرد. این شاید آخرین تصویری بود که دیده.

 

بهنام رضازاده

چشم‌های بسته امدادگر

روز دوم زلزله بود. اینجا در محله جیحان در شهر اصلاحیه ماموریت نجات یک همکار، امدادگران هلال‌احمر را احساساتی کرده بود. خانواده‌اش هم آمده و مطمئن بودند زنده بیرون می‌آید. به ترکی استانبولی جملاتی را می‌گفتند که ترجمه‌اش این بود: «متین یلماز» نمی‌میرد. او سال‌ها عضو کیزل‌آی (هلال‌احمر ترکیه) بوده و به‌خاطر نیکوکاری و کمک‌هایش به مردم، زنده می‌ماند.»

ساختمان 6 طبقه فروریخته و سقف بتنی همه طبقات به هم چسبیده بود. متین یلماز در طبقه دوم محصور شده بود. سه روز طول کشید تا امدادگران سه طبقه‌ای را که روی او بود، بشکافند. مطمئن بودیم که زنده است. هم‌ ما و هم خانواده‌اش منتظر انتقال او به بیمارستان بودیم. بالاخره به او رسیدند، اما افسوس که چشم‌هایش برای همیشه بسته شده بود.

 

فائزه کابلی

بدون ادعا

این عکس‌ در سیل گلستان گرفته شده بود. وقتی که این صحنه را دیدم و این عکس را گرفتم، از پشت دوربین ناظر فداکاری امدادگری بودم که جانش را برای نجات دیگران به خطر می‌انداخت. عکس‌های زیادی از سیل گلستان گرفتم اما این یک فریم عکس را بیشتر از همه دوست دارم؛ چراکه فکر می‌کنم درست همان چیزی را که از امدادگران درک می‌کردیم در دوربین ثبت کرده‌ام؛ جانفشانی یک امدادگر بدون ادعا.

 

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.