آثار شکنجه، خبر از روزگار تلخ این کودک میدهد. کودکی که دیگر جانی در بدن ندارد. پدرش نفسهای او را قطع کرده است. دختربچه یکسالونیمه در میان مشت و لگدهای پدر شکاک و بدبینش نتوانست تاب بیاورد. فرصت زندگیکردن را از او گرفتند. دنیا را ندید و نتوانست درکی از این زندگی داشته باشد. پدرش زمانی که همسرش را بهخاطر بیرونرفتن از خانه تنبیه میکرد، چشمانش را بست و در میان مشت و لگدهایش، به دختر کوچکش رحم نکرد. دختربچهای که در آغوش مادرش ماند و کتک خورد، بعد از آن هم جان باخت.
سیما فراهانی _ شهروندآنلاین| روز پنجم خردادماه بود که به ماموران کلانتری 144جوادیه تهرانپارس خبر تلخی رسید. دختربچهای کوچک کشته شده بود. ماموران پلیس موضوع را در دستور کار قرار دادند و با حضور در محل حادثه به تحقیق پرداختند. همزمان محمدمهدی براعه، بازپرس دادسرای جنایی پایتخت و تیم بررسی صحنه جرم، راهی محل شدند و تحقیقات را آغاز کردند.
صحنه جنایت
ماموران همزمان با ورود به طبقه اول یک ساختمان، با جسد دختربچهای یکسالونیمه مواجه شدند که آثار سوختگی و ضرب و شتم روی بدنش دیده میشد. آثاری که نشان میداد در بلندمدت کتک خورده و شکنجه شده است. کارشناسان پزشکیقانونی جسد را بررسی و آنها نیز آثار شکنجههای بلندمدت روی بدن این بچه را تایید کردند. مادر این کودک هنوز شوکه بود. او که بر سر و صورت خود میکوبید، در ابتدا ادعای عجیبی را مطرح کرد. مدعی بود طفل خردسالش در اثر برخورد سر به دیوار مجروح شده و بعد فوت کرده است. کارآگاهان با مشاهده آثار زخم و ساییدگی روی بدن کودک، مشکوک به قتلش شدند و درنهایت مادر مضطرب حقایق تلخ و هولناکی را فاش کرد.
قتل کودک به دست پدر
مادر به قتل کودک توسط پدرش اعتراف کرد و درباره جزئیات ماجرا به پلیس گفت: «بچه مرا شوهرم کشت. او چون بدبین بود، همیشه ما را اذیت میکرد و آزار میداد. چندین بار کتکم زده بود. من به جز سودا، یک پسربچه سه ساله هم دارم. ما هیچوقت از دست این مرد در امان نبودیم. روز حادثه خرید ضروری داشتم، از خانه بیرون رفتم و چند دقیقه بعد برگشتم. خیلی طول نکشید، فقط در حد خرید از مغازه و برگشتن بود. به خانه که رسیدم شوهرم منتظرم بود. دخترم در بغلم بود. شوهرم امان نداد که او را زمین بگذارم و شروع کرد به کتکزدن من. بچه هم در این میان مشت و لگد میخورد. سر و صورتش کبود شده بود که ما را رها کرد. کودکم زنده بود و نفس میکشید، ولی معلوم بود که بیحال است.
التماس شوهرم کردم او را به بیمارستان ببریم، ولی قبول نکرد. گفت چیزیش نیست و خوب میشود. سودا شب نیز شیر خورد و فکر نمیکردم جانش را از دست بدهد. نزدیک صبح بود که متوجه شدم بچهام نفس نمیکشد. فریاد زدم و شوهرم را صدا کردم. میخواستم به پلیس زنگ بزنم، اما همسرم اجازه نداد. یکی از اقوام در خانهمان مهمان بود. ساعتی گذشت تا اینکه او با پلیس تماس گرفت و شوهرم هم از خانه فرار کرد.»
دستگیری و اعتراف
با این اظهارات، تحقیقات برای شناسایی مرد کودککش از سوی ماموران پلیس آغاز شد. همزمان با آغاز تجسسها، تیم تحقیق دریافتند که هفته گذشته یکبار بهخاطر کودکآزاری، اورژانس اجتماعی سراغ والدین سودا رفته بود، ولی آنها همکاری نکرده بودند. درحالیکه تحقیقات برای بازداشت پدر سودا ادامه داشت، ماموران کلانتری جوادیه توانستند با یک قرار صوری این مرد با برادرش، او را بازداشت کنند. متهم جوان تحت بازجویی قرار گرفت و در تحقیقات به کتکزدن مرگبار کودکش اعتراف کرد. این مرد ادعا کرد قصد کشتن بچهاش را نداشته و این حادثه بهصورت اتفاقی رخ داده است. این در حالی است که در تحقیقات صورتگرفته، پزشکیقانونی شکنجه و آزار و اذیت کودک را تایید کرد. در ادامه به دستور بازپرس شعبه سوم دادسرای امور جنایی تهران متهم برای بررسی صحت روانی به پزشکیقانونی منتقل شد.
قصدم تنبیه همسرم بود
حالا این مرد جوان ادعاهای عجیبی را مطرح میکند. او درباره کشتن دخترش مدعی است که هیچ قصد و نیتی نداشته و تمام ضربهها را به مادر کودک وارد کرده، اما در این میان بهصورت اتفاقی فرزندش را از دست داده است:
چرا همسرت را کتک زدی؟
آن روز همسرم بدون اجازه برای خرید از خانه خارج شده بود. درصورتی که به او گفته بودم از خانه بیرون نرو. اما همیشه همین کار را میکند. همیشه ناراحتم میکند. بدون اینکه بگوید از خانه بیرون رفته بود. اصلا نیازی به خرید نداشت، چون تمام خریدهای خانه را انجام داده بودم.
یعنی هر بار که همسرت از خانه خارج میشد، او را کتک میزدی؟
عصبانی میشدم. آن هم اگر نمیگفت. چون از دروغ و پنهانکاری بدم میآید. همسرم هم مرتب به من دروغ میگفت. مثلا شب حادثه او به خانه همسایه بالاییمان رفته بود. همسایه بالایی مجرد بود. او از آنجا با من تماس گرفت و گفت که به خانهاش رفته و خواهرش هم در خانه است. درصورتی که همان شب فهمیدم دروغ گفته و خواهر همسایهمان در خانه نبوده است. همیشه از این کارهایش حرص میخوردم و عصبانی میشدم. بارها به او گفتم از این کارها نکن، ولی فایدهای نداشت. در آخر هم مرا عصبانی کرد و این اتفاق افتاد.
چرا دخترت را کشتی؟
نمیخواستم دخترم را بکشم. قصدم قتل نبود، فقط میخواستم همسرم را تنبیه کنم. از بخت بد، دخترم در بغلش بود. اعصابم خُرد بود و هنگام کتکزدن همسرم، مشتی هم به سر دخترم خورد. فکرش را هم نمیکردم که جانش را از دست بدهد.
چرا اجازه ندادی دخترت را به بیمارستان ببرند؟
فکر میکردم چیز مهمی نیست. تصورش را هم نمیکردم که کشته شود. قصد کشتن یا کتکزدن او را نداشتم.
ماجرای آثار شکنجه روی بدن دخترت چیست؟
من او را شکنجه نکردم. پسر سه سالهام خیلی شیطنت و به خواهرش حسادت میکرد. آن آثاری که روی بدن دخترم دیده شده، بهخاطر دعوا با برادرش است. هر بار برادرش از دست او حرص میخورد، بدنش را کبود میکرد یا بلایی سرش میآورد.
اعتیاد داری؟
نه، اعتیاد ندارم.
چرا همسرت میگوید شیشه میکشی؟
نمیدانم چرا این حرف را زده است.
بعد از قتل چه کار کردی؟
با برادرم تماس گرفتم و ماجرا را برای او تعریف کردم. در خیابانها پرسه میزدم که برادرم تماس گرفت و قرار گذاشت. او موضوع را به پلیس گفته بود و در یک قرار صوری با هم دستگیر شدم.