سیمای یک رهبر تاریخ ساز

روایت‌های کمتر شنیده شده از ارتباطات خانوادگی حضرت امام خمینی(ره)

همسر حاج احمد، در کتاب خاطراتش روایات مختلفی از دوران حیات امام خمینی دارد؛ روایات جالبی که در خاطرات خاندان خمینی کمتر به آنها اشاره شده است

 شهروندآنلاین: شاید کمتر کسی بداند که پس پشت چهره‌ مرد مبارز، عطوفت و مهری عجیب به همسر و خانواده نهفته بوده است. کسی که گرچه به صراحت در دوران مبارزاتی و انقلابی‌اش بارها برای ابرقدرت‌های جهانی خط و نشان کشیده، اما سر سفره‌ خانه‌اش، بدون حضور همسر دست به غذا نمی‌برده است. کسی که برای ازدواج با دختر آیت‌‎الله ثقفی، از هفت خان رستم گذشته و بعد از آن برای یک عمر، مهر خدیجه‌ خانم را به دل گرفته است. طلبه‌ جوان و لاغراندامی که اول پاییز 1281 در خمین زاده شد. در جوانی برای فراگیری علوم دینی راهی اراک و قم و بعد نجف شد.  فرازوفرودهای بسیار داشت و سالیان سال است که از او به عنوان بزرگ‌ترین جریان‌ساز تاریخ ایران در دهه‌ 50 یاد می‌شود. فاطمه طباطبایی، همسر حاج احمد و عروس امام (ره)، در کتاب خاطراتش روایات مختلفی از دوران حیات امام خمینی دارد؛ روایات جالبی که در خاطرات خاندان خمینی کمتر به آنها اشاره شده است.

 

نکته بینی و  رفتار ظریف امام

فاطمه طباطبایی در خاطراتش گفته: در همان روزها، نخستین چیزی که در نظرم جلوه کرد، توجه و محبت آقا به خانم بود. هنگام صرف غذا که همیشه سر ساعت معین بود، کنار سفره می‌نشستیم. خانم در آشپرخانه خودشان غذا را می‌کشیدند، از همین رو، آخرین نفری بودند که به ما می‌پیوستند. اما تا خانم نمی‌آمدند، آقا دست به غذا نمی‌زدند. اگر ما گاهی شروع به کشیدن غذا می‌کردیم، آقا با صدای بلند خانم را صدا می‌زدند و از ما می‌پرسیدند خانم نمی‌آید؟ ما متوجه می‌شدیم که آقا می‌خواهند با حضور خانم شروع به خوردن غذا کنیم.

آقا به حالات روحی اهل خانه بسیار توجه داشتند. اگر گاهی ساکت بودم و حرف نمی‌زدم، با محبت خاصی با من به گفت‌وگو می‌نشستند. مرا فاطمه خانم صدا می‌کردند و درباره‌ غذا به خانم می‌گفتند ببینید فاطمه خانم چه غذایی دوست دارد، آن را درست کنید. به احمد نیز می‌گفتند مواظب باش! فاطمه خانم حوصله‌اش سر نرود. هر وقت چیزی به دست‌شان می‌دادم با جملاتی مانند ایدک الله، اجرک الله، سلمک الله و … سپاسگزاری می‌کردند.  نکته مهم دیگر، دقت ایشان در برخورد یکسان بین من و معصومه خانم (عروس بزرگ‌شان) بود. هنگامی که معصومه خانم به آنجا می‌آمد، با ورود او حرکتی می‌کردند و «یا الله» می‌گفتند و من هم که در همان خانه بودم، وقتی وارد اتاق می‌شدم، احترام می‌کردند و با فروتنی «یا الله» می‌گفتند. توجه به این نکته‌های دقیق و ظریف از جانب ایشان برایم دل‌انگیز بود.

 

آراستگی امام

او به آراستگی امام هم اشاره کرده است: نکته قابل توجه دیگر در رفتار امام، پاکیزگی، نظم و انضباط ایشان بود. زمانی که از بیرون می‌آمدند، نعلین‌هایشان را در جای همیشگی خود (پشت نرده‌های جلوی اتاق) می‌گذاشتند و دستمالی هم روی آن می‌انداختند تا گردوغبار روی کفش ننشیند. هنگامی که می‌خواستند بیرون بروند، کفش‌هایشان را برمی‌داشتند و با همان دستمال آن را پاک می‌کردند و اجازه نمی‌دادند کسی این کار را بکند. یک بار کارگر خانه این کار را کرده بود، او را نهی کرده بودند. حاج آقا مصطفی با لحنی طنزآلود می‌گفت: کوچه‌ای که آقا از آن می‌گذرند، آلوده به نجاسات و پر از گردوخاک است، اما آقا روی نعلین خود را پاک می‌کنند که مبادا خاک داشته باشد. کوچه‌های نجف به راستی همان گونه بود که حاج آقا مصطفی می‌گفت.

همچنین آقا هر وقت می‌خواستند از خانه بیرون بروند، روبه‌روی آینه می‌ایستادند و ریش‌ها را شانه کرده و عطر می‌زدند. به خانه که می‌آمدند، عبایشان را تا می‌کردند و عمامه را روی آن می‌گذاشتند، سپس یک دستمال روی آن می‌انداختند. عبا را هم به جالباسی کوچکی روی دیوار آویزان می‌کردند. هرگز بدون جوراب نمی‌رفتند، حتی در گرمای تابستان. تعداد لباس‌هایشان اندک، تمیز و اتو کرده بود.

 

خاطره‌ خانم (همسر امام) از   حضور ماموران ساواک و دستگیری

خانم طباطبایی به نقل از   همسر امام درباره این ماجرا   گفته: پس از تعریف آقا، خانم گفتند: من نیز با صدای پرخاش مأموران از خواب بیدار شدم و دیدم روی بام‌خانه پر از مأمور است. از شدت ترس، لرزم گرفت. لرزشم به اندازه‌ای بود که هرچه پتو روی خودم می‌انداختم، گرم نمی‌شدم. در آن حال آقا از اتاق بیرون رفتند و به مأموران نهیب زدند چه خبر است؟ چرا این‌طور می‌کنید؟ شما مرا می‌خواهید، من هم خواهم آمد. سپس آقا مُهرش را به من سپرد و گفت: آن را حفظ کن تا بگویم به چه کسی بدهی و با من خداحافظی کرد. مأموران نیز از بام پایین آمدند و آقا را بردند. احمد با نگرانی از خواب پرید و پرسید چه شده؟ گفتم ساواکی‌ها پدرتان را مانند بار پیش گرفتند و بردند.

 

وفای به عهد

همسر حاج احمد   خاطره‌ جالب دیگری از امام خمینی دارد: یک شب امام گفتند در جوانی سیگار می‌کشیدم. تا اینکه یک شب سرد زمستان که پشت کرسی مشغول مطالعه بودم، به مطلب مهمی رسیدم و فکرم به شدت درگیر فهم آن شد. در همین حال برای آوردن سیگار از اتاق بیرون رفتم. پس از بازگشت، همین که نگاهم به کتاب افتاد که آن را بر زمین گذاشته و به دنبال سیگار رفته بودم، احساس شرمندگی کردم و با خود عهد کردم که دیگر سیگار نکشم. آن را خاموش کردم و دیگر سیگار نکشیدم.

 

ماجرای خواستگاری امام از همسرش

یکی از جالب‌ترین موضوعات در مورد امام خمینی، ماجرای ازدواج ایشان است. موضوعی که عروس ایشان در خاطرات‌شان به آن پرداخته است:‌ خانم {همسر امام (ره)}  برایم از ازدواج‌شان با امام نقل کردند، از زمان خواستگاری امام تا بله گفتن، نزدیک 10 ماه طول کشید. از خانم پرسیدم چگونه دختری در موقعیت شما موافقت می‌کند با طلبه‌ای از خمین ازدواج کند؟

خانم گفتند: آن زمان پدرم برای تحصیل به قم رفته و مدت پنج سال در کوچه‌ «آقاسید اسماعیل» ساکن شده بود، ولی من در تهران نزد پدربزرگ و مادربزرگم بودم. در آنجا خواستگارانی برای خواهر کوچک‌ترم شمسی آمده بودند. آقاجان به مادرم می‌گوید خوب است قدسی را به قم بیاوریم، زیرا تا او را به خانه بخت نفرستیم، نمی‌توانیم دختر کوچک‌تر را شوهر دهیم. با موافقت پدربزرگ و مادربزرگ، من را به قم بردند. از آن پس خواستگارها برای من می‌آمدند. از جمله آقا سید احمد لواسانی که از سوی آقا (امام) به خواستگاری من آمد. داستان انتخاب من از سوی آقا این‌گونه بود که آقای سیداحمد لواسانی از آقا پرسیده بودند  وقت ازدواج شماست، چرا ازدواج نمی‌کنی؟ آقا می‎گوید: هنوز گزینه‌ مناسبی پیدا نکردم. آقای لواسانی می‌پرسد چگونه همسری می‌خواهی؟ آقا ویژگی‌های همسر مورد نظرش را برمی‌شمارد. آقای لواسانی می‌گوید: این ویژگی‌ها در دختر آقای ثقفی جمع است. آقا می‌گوید گمان می‌کنم نظر شما درست باشد، زیرا از آقای ثقفی انتظار می‌رود که چنین دختری داشته باشد.

گرچه آن‌طور که عروس امام می‌گوید پروسه‌ خواستگاری امام از دختر آقای ثقفی چند ماهی طول می‌کشد و امام چند بار جواب منفی می‌شنود و درنهایت، با تحقیقات آقای لواسانی و خواب‌هایی که خانم ثقفی در مورد سیدبودن همسر آینده‌شان می‌بینند، مخالفت‌های خانواده کنار گذاشته می‌شود و جواب مثبت را می‌دهند.

 

دیدار پنهانی

همسر امام هم از شب خواستگاری خاطراتی دارند که عروس ایشان آن را از زبان ایشان چنین نقل می‌کند؛ خانم{همسر امام (ره)}  گفتند: روزی که آقا و برادرانش برای خواستگاری و مراسم عقد به خانه ما آمدند، مادرم به کارگرمان گفت: من دلم می‌خواهد داماد آینده‌ام را ببینم. او گفت من می‌توانم ترتیبی بدهم تا شما و عروس داماد را ببینید. مادرم پرسید: چگونه؟ گفت: مسیب، کارگر آنها را که در اتاق جلو نشسته، برای خرید به بیرون می‌فرستم. شما می‌توانید به آن اتاق بیایید و از کنار پنجره، دامادتان را ببینید. او به آن اتاق رفت و مشهدی مسیب را برای خرید کبریت بیرون فرستاد و ما موفق شدیم آنها را ببینیم. پس از چند دقیقه مشهدی مسیب بدون خرید کبریت وارد شد. او فهمیده بود که خرید کبریت بهانه است، از این‌رو مدتی در کوچه قدم زده و سپس بازگشته بود.  من از خانم پرسیدم شما امام را پسندید؟ گفتند: بد نبود. طلبه‌ای بود لاغر اندام، کمی زرد چهره، البته چهره ظاهری او تأثیری در رأی من نداشت، زیرا سبب انتخاب من امر دیگری بود.

 

خرید عقد

خانم در مورد خرید عقد گفتند: دو قواره پارچه یکی مخمل و دیگری حریر، یک انگشتر و یک جفت گوشواره طلا با یاقوت زمرد و مقداری وسایل دیگر بود که آنها را یکی از دوستان آقا، از بازار شاه عبدالعظیم(ع) خریداری کرده بود. من پرسیدم خرید آنها موردپسند شما و خانواده‌تان قرار گرفت؟ خانم گفتند: بد نبود. پارچه‌ مخمل را رو لحاف کردیم، زیرا رنگ آن را برای لباس نپسندیدیم.

 

دلخوری‌ها

طبیعتا در زندگی امام و همسرشان هم مانند هر زوج دیگری، تلخی‌ها و دلخوری‌هایی بوده است. موضوعی که همسر امام در خاطرات‌شان برای خانم طباطبایی به آن اشاره کرده‌اند؛ خانم می‌گفتند: آقا نمی‌توانست تمام خواسته‌های مرا تحقق بخشد، اما همیشه رعایت حال مرا می‌کرد. او سختگیری‌های خاصی داشت، ولی از آنجا که مرا دوست داشت و بسیار به من احترام می‌گذاشت، این سختی‌های زندگی برایم قابل تحمل بود؛ یکی روز احمد را برای کوتاه‌کردن موهایش به آرایشگاه بردم. آرایشگر موهای او را مدل آلمانی کوتاه کرد. هنگامی که آقا به خانه آمد، از دیدن مدل موهای احمد که بور هم بود، ناراحت شد، اما به من اعتراض نکرد. در حالی که به شدت خشمگین بود، گفت چرا موی پسر منِ طلبه باید این‌گونه کوتاه شود و خودش با قیچی موی او را کوتاه کرد. البته من بسیار ناراحت و عصبانی شدم، ولی سکوت کردم.

 

آزادی زنان

عروس امام خاطراتی هم در مورد تفکر امام در موضوع زنان دارد؛ یک روز شنیدم امام در مصاحبه‌ای در مورد آزادی زنان صحبت کرده‌اند. خیلی دوست داشتم اصل خبر را بشنوم. رادیو و تلویزیون ملی ایران، اخبار مربوط به امام و انقلاب را پخش نمی‌کرد. بنابراین به خبرگزاری بی‌بی‌سی رجوع کردم که گزارش داد: امام گفته‌اند در کارهای سیاسی و اجتماعی، زن‌ها با مردها مساوی هستند. البته یک احکامی مخصوص مردان است و یکسری احکام در خور زنان. این‌طور نیست که اسلام بین زن و مرد فرقی گذاشته باشد. زن و مرد در تحصیل، رفتن به دانشگاه، در رأی گرفتن و رأی دادن آزادند. ما به قول شاه که گفته زنان برای زیبایی و زن بودن‌شان به حساب می‌آیند، مخالفیم و مخالف فعالیت‌های اجتماعی زنان نیستیم.

 

ماجرای سال نوی مسیحی

یکی از جالب‌ترین خاطرات زندگی امام مربوط به دوران تبعیدشان به فرانسه بوده است. موضوعی که خانم طباطبایی در خاطراتش گفته: در سال‌های تبعید، شب کریسمس فرارسید. امام از دوستانی که در آن دیار (فرانسه) زندگی کرده بودند، پرسیدند رسم اینان در چنین مراسمی چیست؟ آنگاه به خانم دباغ گفتند به این مناسبت هدایایی برای همسایه‌ها تهیه کنید و در انتخاب نوع هدیه نیز با دوستان مشورت کنید. سپس افزودند: نامه تبریک مرا با هدیه‌ای همراه گل به آنها بدهید و نیز از طرف من، از اینکه آرامش محیط‌شان به سبب انبوه جمعیت مخدوش شده، عذرخواهی کنید. خانم دباغ و بعضی از دوستان همچون آقایان قطب‌زاده، صدوقی، موسوی خوئینی‌ها، صادق و یکی، دوبار احمد این مأموریت را انجام دادند، به طوری که مشهود بود این کار اثر زیبایی بر اهالی نوفل‌لوشاتو گذاشت. در یکی از دیدارها اتفاق جالبی رخ داد و آن اینکه مرد صاحب‌خانه که از حضور احمد و دیگر نمایندگان امام به وجد آمده بود، برای نشان دادن شدت علاقه خود به نمایندگان امام، از همسرش می‌خواهد از انبار خانه قدیمی‌ترین شراب موجود را برای میهمانان بیاورد. اما با هشدار همسرش رو‌به‌رو می‌شود که اینان مسلمانند و شراب نمی‌نوشند. او با عذرخواهی می‌گوید: نماز خواندن و حجاب خانم‌های مسلمان را دیده بودم، اما از حرمت شراب در دین‌تان بی‌خبر بودم.

//انتهای پیام

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.