روایتهای شنیدنی از خانه پدری
جزئیاتی از زندگی مقام معظم رهبری در دوران نوجوانی و جوانی در گفت وگو با«سیدهادی خامنهای»، برادر ایشان
«زندگى ما به سختى مىگذشت. من یادم هست شبهایى اتفاق میافتاد که در منزل ما شام نبود! مادرم با زحمت براى ما شام تهیه میکرد و… آن شام هم نان و کشمش بود.» این یک سطر روایتگر بخش کوتاهی از زندگی رهبر انقلاب در دوران کودکی و نوجوانی است که در خاطراتشان منتشر شده. خانه پدری که در آن زندگی میکردند در یکی از محلههای فقیرنشین مشهد بود. رهبر انقلاب آن دوران را چنین توصیف میکنند: «منزل پدرى من که در آن متولد شدهام ـ تا چهار، پنج سالگى من ـ یک خانه ۶۰ ـ ۷۰ مترى در محّله فقیرنشین مشهد بود که فقط یک اتاق داشت و یک زیرزمین تاریک و خفهاى!.» اینجا نگاهی داشتیم به زندگی آیتالله سیدعلی خامنهای در دوران کودکی و نوجوانی از زبان «سیدهادی خامنهای» برادر بزرگوارشان. سطرهایی که در ادامه میآید، بخشی از این گفتوگو است. برادر کوچکتر در این گفتوگو از دوران کودکی و نوجوانی برادران خود را تعریف میکند.
- اگر اشتباه نکنم کودکیتان را در محله سرشور مشهد گذراندهاید.
بله. ما خانواده پرجمعیتی بودیم که در خانهای قدیمی و کوچک، بزرگ شدیم. این خانه در کوچهای حوالی بازار سرشور بود. این کوچه به اسمهای مختلفی خوانده میشد؛ کوچه ارگ و کوچه حوض نصرتالملک هم به آن میگفتند. کمی قبل از پیروزی انقلاب، مردم اسم این کوچه را به کوچه خامنهای تغییر دادند و حالا هم به همین اسم تابلو زدهاند.
- شما و اخویها تحصیل را از مدرسه دارالتعلیم دیانتی آغاز کردهاید؟
بله. مدرسه ما هم در همان بازار سرشور بود؛ مدرسه دارالتعلیم دیانتی که چندی بعد به مدرسه علمی دیانتی تغییر نام داد؛ همان مدرسهای است که اخویها هم در آنجا تحصیل میکردند. مدرسه دیانتی را عدهای از معلمان متدین اداره میکردند.
-
مدیریت مدرسه چگونه بود؟
مدیریت مدرسه برعهده میرزاحسین تدین از اهالی کرمان قرار داشت. البته علاوه بر مدیریت مدرسه، تدریس هم داشت. با روحیه مذهبی، دانشآموزان را نصیحت میکرد و آموزههای دینی را به آنان تعلیم میداد. از خصوصیات دیگر مدرسه و معلمانش، برگزاری نماز جماعت و قرائت قرآن و دعای صبحگاهی بود. یکی دیگر از تفاوتهای مدرسه ما با مدارس دولتی امتیازاتی بود که آن مدارس داشتند و ما نداشتیم. مثلاً گاهی کتاب درسی منظمی نداشتیم. یادم هست سال ششم ابتدایی کتاب فارسی معمول مدارس در اختیارمان قرار نگرفت، از اینرو به توصیه آقای تدین، کتاب گلستان سعدی را تهیه کردیم.
- همین موضوع باعث شد، علاقه شما و اخویها به ادبیات و شعر بیشتر شود؟
تا حدودی. در میان برادران، آقای اخوی با شعر رابطۀ خیلی خوبی دارد، شعر هم گفتهاند، شعرهایی از ایشان نقل شده است. من با شعر تا حدودی رابطه دارم اما در حد اجمال.
- درباره پدر بگویید.
پدرم آیتالله سیدجواد حسینی خامنهای از عالمان سرشناس مشهد بودند که بیشتر به عوالم علمی دل خوش داشتند. پدر ایشان، آیتالله سیدحسین مجتهد خامنهای در خامنه به دنیا آمد و کودکی را در تبریز گذراند و سپس به نجف رفت. او پس از طی مراتب بالای تحصیل به تبریز بازگشت. ایشان اصالتاً خامنهای نبود، بلکه این نام خانوادگی بهواسطه حضور پدرشان در خامنه اطلاق میشد. پدرِ پدر ایشان سیدمحمد حسینی، اهل تفرش بود که به خامنه رفت و به اصرار اهالی در همانجا ساکن شد و آقا سیدحسین مجتهد در همانجا متولد شد و از علمای مبرّز آن خطه به حساب میآمد.
پدر ما نوجوان بود که پدرش را از دست داد و تحت کفالت مادرش قرار گرفت، گرچه این زمان هم طولی نمیکشد و مادر از دنیا میرود. دوران نوجوانی، پدر ما تحت سرپرستی برادر بزرگش آقا سیدمحمد پیغمبر گذشت. پدر ما برادر کوچکتری هم داشتند به نام آقا سیدمهدی خامنهای که بعدها به مجتهدزاده معروف شد که یکی از فرزندان ایشان بهنام سیدمرتضی در وقایع پانزده خرداد 1342 در تهران شهید شد. از خصوصیات و ویژگیهای مرحوم والد، سکوت و کمحرفی چه در منزل و چه در محفل و مجلس بود. تا وقتی از ایشان سؤال نمیشد، حرفی نمیزدند. آن زمان هم که سؤالی پرسیده میشد، کوتاه، آرام و متین پاسخ میدادند. در مجالس و محافلی که رسمیتر بود، کمتر کسی صحبتکردن ایشان را میدید و میشنید.
- پدر تحصیلات حوزوی را نزد چه بزرگانی فرا گرفت؟
پدر از شاگردان آقاضیاء عراقی و میرزای نائینی بودند و چند صباحی نیز درس مرحوم سیدابوالحسن اصفهانی را درک کردند. از همدورهایهای ایشان میتوانم به مرحوم سیدمحمدهادی میلانی از مراجع مقیم مشهد اشاره کنم. یکی دیگر از همدورهایهای ایشان که از کوچکی با هم آشنا و همدرس بودند، علامه طباطبایی است. خانواده ما با خانواده علامه ارتباط زیادی داشتند. علامه همراه خانواده هرسال برای یک ماه یا بیشتر در مشهد اقامت میکردند.
- پدر به چه دلیل ساکن مشهد شدند؟
در یکی از سفرهایی که به همراه خانواده از نجف راهی ایران میشوند، سفری نیز به مشهد داشتند که از معنویت حرم مطهر حضرت رضا علیهالسلام بسیار دلخوش و خشنود میشوند و همانجا تصمیم میگیرند که در آینده ساکن این شهر شوند. بر همین مبنا در سفری دیگر و پس از توقفی کوتاه در تبریز و دیدوبازدید فامیل، راهی مشهد میشوند. ازقضا در همین سفر همسرشان بیمار میشود و براثر همان بیماری از دنیا میرود و پدر ما میماند و سه دختر. مدتی میگذرد تا اینکه تصمیم میگیرند ازدواج مجدد کنند. پس با دختر آقا سیدهاشم نجفآبادی میردامادی ازدواج میکنند.
- مواجهه پدرتان با مسائل سیاسی چگونه بود؟
سابقه مواجهه مرحوم پدر با سیاست به زمان مشروطه و مبارزان تبریز؛ همچون مرحوم شیخمحمد خیابانی، ستارخان، باقرخان و شهید ثقةالاسلام بازمیگردد. ایشان گاهی از زدوخوردها و جنگهایی که در محله امیرخیز تبریز رخ میداد، مطالبی بازگو میکردند و اجمالاً میگفتند که در سنین نوجوانی شاهد شهادت ثقةالاسلام بوده است. آن زمان که روسها او و برخی دیگر را در روز عاشورا به دار آویختند، ایشان همه آن وقایع را به چشم دیده بودند. شیخمحمد خیابانی، شوهرخواهر ایشان بود. او اهل علم، سخنور و سیاستمدار بود. در جریان نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی نیز با روحیهای مثبت برخورد میکردند، چراکه امام خمینی را از سالها پیش میشناختند و نگاهی توأم با احترام به امام داشتند و وقتی مبارزات دهه چهل آغاز شد و اخبار فعالیتهای امام را شنیدند . همین روحیه، سبب میشد تا در جریان مبارزات، منزل ما به ستاد هماهنگی نیروها و برنامهها تبدیل شود. برخی دوستان که فراری بودند، مدتی در منزل ما پنهان میماندند. درحالیکه پدر ما از علت حضور آنان آگاهی داشت و مخالفتی هم نمیکرد؛ مثلاً مرحوم سیدجعفر قمی فرزند کوچک حاجآقا حسین قمی طباطبایی به خاطر فعالیت سیاسی و انتشار اعلامیه، تحت تعقیب بود و چون نمیخواست به دست ساواک دستگیر شود، دایم مخفی بود، ایشان در چنین شرایطی منزل ما رفتوآمد داشت. آقای مهدی کروبی هم چند روزی در منزل ما بهسر برد و مرحوم والد هیچگاه اعتراض نکردند؛ بلکه یک بار بعد از احوالپرسی و تعارفات معمول با آقای کروبی، به من گفتند اگر در بیان تعارفات قصوری دارم، برای این است که او احساس غربت نکند؛ تا این حد به دوستان ما محبت میکردند و هیچ مخالفتی نداشتند و به ما سفارش میکردند مواظب باشید.
- کتابخوانی و اهمیت به مطالعه از ویژگیهایی است که در مورد پدرتان ذکر شده است؛ اگر موافق هستید در این خصوص صحبت کنیم.
ایشان به مطالعه بسیار علاقه داشتند یا بهتر است بگویم در مطالعه حریص بودند. هیچچیز ایشان را از مطالعه بازنمیداشت؛ از کتابهای فقهی، حدیثی و رجالی گرفته تا تفسیر و تاریخ و مباحث اجتماعی. ما که بزرگتر شدیم برای خودمان کتابخانهای با کتابهای متفاوت از آنچه پدر داشت، فراهم کرده و آنها را مطالعه میکردیم. گاهی ایشان وارد اتاق میشدند و ما را درحال مطالعه میدیدند؛ میپرسیدند: «چه میخوانید؟» و از ما کتاب را میگرفتند و ورق میزدند و علاقهمند میشدند و کتاب را میگرفتند و مطالعه میکردند. ایشان بسیار زودفهم بودند و تمرکزشان هم خیلی بالا بود. البته فضای مطالعه در سطح خانواده فراگیر بود، حتی خواهر ما بدریخانم که اسم اصلیشان ربابهخانم است، علاقه زیادی به مطالعه داشت و مشترک مجله اطلاعات بانوان بود و گاهی برای من یا مرحوم والده مطالبی از آن مجله را میخواند. آقای اخوی، بدریخانم و من در دورهای پای ثابت کتابخوانی در منزل بودیم. زیر کرسی مینشستیم و هر شب یکی از ما کتاب میخواند و دیگران ازجمله مادر گوش میدادند؛ برای مثال کتاب روضهالصفا را به همین شیوه خواندیم.
- شرایط اقتصادی خانواده در دوران کودکی شما چگونه بود؟
پدر ما بسیار اهل قناعت بودند. چنان قناعت را در منزل پایهگذاری کردند که هنوز هم من شاهد تأثیرات آن در میان خانواده هستم. زندگی ما از نظر اقتصادی در سطح پایینی بود و معیشت خانواده بهسختی میگذشت، میتوانم بگویم زیر خط فقر و همین امر هم گاهی سبب میشد که احیاناً پدر ما که مسئولیت زندگی را به دوش میکشید، به ناراحتی و سختی بیفتد؛ اما مادر اجازه نمیداد هیچچیز از کنترل خارج شود و ما احساس محرومیت کنیم و اینهمه بهواسطه همان حلم و بردباری و بلکه شکرگزاری به درگاه خدای منان بود. هروقت در منزل ما غذا کم میآمد، مادر از غذای خودش میگذشت تا ما احساس کمبود و گرسنگی نکنیم. لباس کوچکترها غالباً همان بود که بزرگترها قبلاً پوشیده بودند و این برای ما بههیچوجه عجیب و ناپسند نبود. این شیوه زندگی درباره لباس، کفش یا هر جنس و کالایی مراعات میشد؛ فرش ارزانترینش و لباس سادهترینش، میوه در حد متوسط، اگر ارزانترین یافت نمیشد. تا آنجا که به خاطر دارم، پدر ما هیچگاه جنس گرانقیمت و حتی میتوانم بگویم نو نخریدند و با هزینههای زیاد موافق نبودند. در دورهای من مامور خرید مایحتاج خانه بودم، بهطور مثال عرض میکنم، ما یک خانواده 10نفره بودیم، پنج سیر گوشت میگرفتیم برای آبگوشت، یعنی کمتر از نیم کیلو.
- پس از آنکه شما و اخویها مسئولیت گرفتید، وضع اقتصادی خانواده تغییر نکرد؟
نخیر، والدین ما انسانهای زاهد و بیاعتنا به مسائل دنیوی بودند. بزرگتر که شدیم گاهی پیشنهاد میکردیم اگر اجازه بدهید برخی امکانات را برایتان فراهم کنیم، موافقت نمیکردند. خاطرم هست برای تعمیرات منزل یا سفیدکردن دیوارها زیر بار نمیرفتند. البته که پدرم از عهده مخارجش هم برنمیآمدند، هرچند اگر میخواستند، میتوانستند تهیه کنند؛ اما با علو طبع هرگز راضی نبودند و تن به هر نوع ارتباطی نمیدادند.
- درباره مادرتان مرحومه خدیجه میردامادی صحبت کنیم.
مادرم متولد نجف بود. زنی باسواد که قرآن، حدیث، تفسیر و بعضی کتابهای تاریخی را بارها مطالعه کرده بود؛ به عربی تسلط کامل داشت و با لهجه محلی نجفی صحبت میکرد. بعد از ازدواج با پدر ما، زبان آذری را نیز یاد گرفته بود و بهخوبی از آن بهره میبرد. او فرزند بزرگ آقا سیدهاشم میردامادی نجفآبادی از علمای معروف و سرشناس خراسان و منسوب به عالم و فیلسوف دوره صفوی، میرداماد است.
ایشان در دوران کودکی مادرشان را از دست داد و به نحوی دُردانه پدر شناخته میشد. در ایام کودکی در دیدارها و نشست و برخاستهای آقا سیدهاشم میردامادی با دوستان و عالمان، بر زانوهای ایشان مینشست و ازقضا مورد توجه قرار میگرفت. ازجمله این دوستان و عالمان آیتالله العظمی سیدصدرالدین صدر (پدر امام موسی صدر) بود که با مرحوم پدربزرگ ما مأنوس بود. ایشان خیلی به مادر ما محبت داشت و گاه در همان عوالم کودکیِ مادر ما با او بازیهای کودکانه میکرد و این رفتار محبتآمیز آقای صدر چنان برای مادر ما جذاب و تأثیرگذار بود که خودشان میگفتند، در بچگی روزی به پدرم گفتم: «آقا صدرالدین مثل پیغمبر است! پدرم گفت: «نه! اینگونه نگو!» اما من گفتم «اصلاً او خداست!» وقتی تعریف میکردند، خودشان به آن حرفها میخندیدند. اطلاعات تاریخی و قرآنی مرحوم والده زیاد بود و ما بسیاری از داشتههای ذهنی تاریخیمان را درباره انبیا و ائمه (ع) از ایشان داریم که در قالب قصههای شنیدنی و با صبر و حوصله برایمان بیان میکرد؛ بهخصوص که در سخنگفتن شباهت بسیاری به پدرشان داشت و بسیار جذاب و شیرین سخن میگفت. قرآن را با آرامش و صوتی خوش میخواند و هرجا لازم بود، زیر لب سخنی یا نکتهای میگفت که ما هم بشنویم. میزان زیادی از شخصیت، اخلاق، منش و معلومات همه ما مرهون زحمات بیشائبه مادرم است.
- مادرتان هم به مانند پدر کم صحبت بودند؟
خیر. مادر ما برخلاف پدر اهل سخن بود و تقریباً محال بود در جلسهای بنشیند و برای حاضران با شاهدمثالهایی از قرآن و حدیث سخن نگوید. زبان نصیحت و موعظه ایشان غالباً با حسننظر مواجه میشد و علاقهمندانی را بهسوی ایشان سوق میداد؛ البته سخنران نبود و خود را در چنین جایگاهی قرار نمیداد. حتی با کسانی که به این امر به چشم یک حرفه نگاه میکردند، موافق نبود و در ابراز این مخالفت تردید نمیکرد، چنانکه در بیان معروف و نهیازمنکر تردید نداشت، خواه مرد باشد یا زن. البته شرایط و نحوه بیانش را هم میدانست. به اعمال مستحبی و قرائت ادعیه مداومت داشت؛ با اینکه خیلی از اوقات ضعف مزاج بر ایشان غلبه میکرد، با حوصله تمام و با شوقی سرشار آن اعمال را به پایان میرساند. شبهای جمعه، به واسطه ایشان، دورهمی خانوادگی داشتیم، دور هم مینشستیم و دعای کمیل میخواندیم
- رابطه مادرتان با شما و اخویها چگونه بود؟ بهعنوان یک مادر نسبت به مبارزات سیاسی شما و خطرات پس از آن ابراز نگرانی نمیکردند؟
ایشان با ما بسیار تعامل میکرد و به مأموران رژیم که گاه در پی ما به منزل میآمدند، تغیُّر مینمود. هیچوقت ایشان برای فعالیتهای سیاسی که انجام میدادیم، به ما اعتراض و انتقاد نکرد؛ بلکه همّوغمشان این بود که به ما سخت نگذرد و این مهم بهواسطه اعتمادی بود که به ما داشت و از آن بالاتر شناخت، علاقه و ارادتی بود که به امام خمینی داشت. هرچه بر عمر نهضت اسلامی افزوده میشد، اینگونه مینمود که به اعتقاد و ارادت ایشان به نهضت و شخص امام نیز افزوده میشود. برخورد ایشان با مأموران رژیم چه آن زمان که در پی ما وارد خانه میشدند و چه زمانی که ایشان برای دیدن ما به زندان میآمدند، برخوردی قاطع بود و گاه بیمحابا آنان را عتاب و خطاب میکرد. یک بار دو نفر از مأموران رژیم برای دستگیری من به خانه آمدند که مادر ما محکم جلویشان ایستاد. در برخی مواقع چنان سخت و خشن برخورد میکرد که تعجببرانگیز بود. اصلاً تألم و ناراحتی در چهرهاش دیده نمیشد؛ هرچند که در باطنش غوغایی میگذشت و در دلش غصه میخورد.
- بعد از انقلاب نحوه تعامل ایشان با فرزندانشان که مسئولیتهایی داشتند چگونه بود؟
بعد از پیروزی انقلاب مراجعه مردم به مادر بیشتر شد، بههرحال ما به نمایندگی مجلس شورای اسلامی انتخاب شده بودیم، ضمن اینکه بعد از مدتی آقایاخوی مسئولیت بالاتری گرفتند و حیطه فعالیت و اختیاراتشان بیشتر شد و توقعات و مراجعات برخی مردم را به ایشان دوچندان کرده بود؛ ازطرفی روحیه ایشان اینگونه همدلیها را اقتضا میکرد؛ درنتیجه منزل ما و شخص ایشان محل مراجعات مردمی، خاصه زنان بود و ایشان اگر ماها را میدید، حضوری امرونهی میکرد وگرنه تلفن میزد و گفتنیها را میگفت. دراینبین اگر کاری بود که قانوناً نمیشد انجام داد یا حل آن به سهولت ممکن نبود، ایشان سخت میپذیرفت.
- در تعاملات و چالشهای سیاسی بهعنوان میانجی با رهبر انقلاب گفتوگو میکنید؟
اگر از من بخواهند، بله، اما تاکنون برای کارهای گروهی چنین درخواستی از من نشده است. مطالبات گروهی دشواریهای خود را دارد. چند مورد فردی در جریان برخی مسائل مطرح بود که پیگیری کردهام و به نتیجه رسیده است.
- رابطهتان با رهبری از قدیم چگونه بود؟ چند وقت یکبار با ایشان دیدار دارید؟
ایشان فاصله سنی هشت سالهای با من دارند، در زندگی خانوادگی دورهای انس شدیدی داشتیم، در سن نوجوانی رابطه عمیقی میان ما برقرار بود. آقایاخوی در دوران تحصیلات حوزوی در مشهد و قم نسبت به همدورهایهای خود جزو طلاب درسخوان بودند. من هم خواندن دروس حوزوی را با ایشان آغاز کردم. در دوران مبارزات هم رابطه فکری داشتیم، البته فعالیتها به دلایل امنیتی جداگانه بود. در مورد دیدارها هم باید بگویم در سالهای اخیر نیز در اکثر دیدارهای عمومی ایشان حضور دارم، معمولا پس از این دیدارها، دیداری خصوصی داریم.