مقام معظم رهبری، به تأیید و شهادتِ بسیاری از بزرگان، از پیشروترین افراد در عرصه اخلاق، فرهنگ و سیاست بوده و پیوندی عمیق و ناگسستنی از اخلاق، فرهنگ و سیاست را به جهان عرضه کرده است که از زوایای گوناگون قابل بررسی و کنکاش است. اگرچه برخی دوستان و همراهان ایشان و علمای حوزه اندیشه ابعاد و جهاتی از شخصیت ایشان را در طول این سالها بازخوانی و تببین نمودهاند، اما هنوز هم ناگفتههای بسیاری در مورد فضائل و خصائص ایشان ناشناخته مانده است که نیاز به کنکاش و تبیین در حوزه اندیشه دارد. در همین راستا در این ویژهنامه گفتوگویی داشتیم با «حجتالاسلام والمسلمین عبدالحسین معزی». او از نخستین کسانی است که پس از انتخاب حضرت آیتالله خامنهای بهعنوان رهبر معظم انقلاب مسئولیت اطلاعرسانی و امور فرهنگی دفتر معظمله را برعهده گرفت و مدت ۱۱سال در این مسئولیت حضور داشت. او در این گفتوگو به بررسی بخشی از ابعاد شخصیتی مقام معظم رهبری در حوزه فرهنگ، سیاست و اندیشه پرداخته است. سطرهایی که در ادامه میآید، بخشی از گفتوگوی یکساعته ما با حجتالاسلام والمسلمین معزی، نماینده رهبر معظم انقلاب در جمعیت هلال احمر است. او در این گفتوگو برای خاطراتی را از همراهی با مقام معظم رهبری نقل میکند.
- برای شروع گفتوگو، اگر موافق هستید، کمی در مورد آغاز آشناییتان با رهبر معظم انقلاب صحبت کنیم. اولین دیدار و برخوردتان با ایشان مربوط به چه سالی است؟
آشنایی من با حضرت آیتالله خامنهای برمیگردد به سال 1340. آن زمان مشهد مشرف شده بودم، آن موقع در مدرسۀ نواب گروهی از طلاب جلسههایی داشتند، من هم یک طلبۀ پانزده، شانزده سالهای بودم، آقا را برای اولین بار آنجا دیدم و هم آنجا سلاموعلیک با ایشان پیدا کردیم. آن موقع تابستان بود، وقتی که ایام تحصیل آغاز شد، یعنی مهرماه آمدیم قم، حجرۀ ما در مدرسۀ حجتیه بود و آقا در همین مدرسه با برادرشان حاجمحمد آقا طبقۀ بالا بودند، ما طبقۀ پایین. آنان روزی حدود چند بار از جلوی حجرۀ ما رد میشدند و دیدار داشتیم. آن دوران با همدیگر سلاموعلیک داشتیم، در همین حد نه بیشتر.
- …و به مرور زمان آشناییتان با مقام معظم رهبری بیشتر شد؟
بله. از سال 1340 تا 57، در دیدارها و جلسات مختلف در مشهد و شهرهای دیگر با آقا بیشتر آشنا شدم. خُب ایشان هم من را میشناخت که من از کدام خانواده هستم، برادران بزرگتر من هم در مدرسۀ حجتیه بودند، آقا آنها را میشناختند. ما هم با دوستان آقا دوست بودیم. مثل آقای حجتیها و دیگرانی که در جمع طلاب آن روز مدرسۀ حجتیه بودند.
- مدرسه حجتیه آن دوران چه تعداد طلاب داشت؟
حدود پانصد، ششصد طلبه.
- این آشناییها در چه سالی عمیقتر شد؟
چهار، پنج ماهی به پیروزی انقلاب مانده بود که یک عدهای دور هم جمع شدیم تا یک روزنامۀ زیرزمینی در بیاوریم. در یکی از این جلسات آقا از مشهد آمده بودند تهران، آنجا آمدند در جلسۀ ما شرکت کردند. سه، چهار ماه به پیروزی انقلاب مانده بود. در آن جلسه درباره روزنامهها و ویژگیهایش بحث میکردیم. ایشان آنجا حضور پیدا کرده بودند و راهنمایی میکردند که چه کار کنیم. دیگر از آن جلسه به بعد اوج مبارزات بود، هر کسی رفت سراغ کار خودش تا اینکه انقلاب پیروز شد.
- در روزهای آغاز انقلاب هم این آشنایی ادامه داشت؟
چند روزی که از پیروزی انقلاب گذشت، ایشان همان افراد را جمع کردند که روزنامه را دربیاورید، چون حزب جمهوری اسلامی تأسیس شده بود. مدت کوتاهی با روزنامه همکاری کردم و بعد در سازمان تبلیغات اسلامی مشغول شدم. آن دوران من مسئول روابط بینالملل سازمان تبلیغات بودم، کنگرۀ هزارۀ نهجالبلاغه را برگزار کردیم که کنگرۀ بسیار عظیمی بود، پنج روز طول کشید، یکی از سخنرانان اصلی کنگره، آقا بود.
- این همکاریها در دوران ریاست جمهوری آقا هم ادامه داشت؟
بله. در آن دوران آقای ناطق نوری وزیر کشور شد. ما هم از بچگی با آقای ناطق رفیق بودیم، تقریبا با همدیگر طلبگی را شروع کردیم، سیزده، چهارده سالگی. قم هم با هم حجره بودیم و در جریانات مبارزات هم با هم. در مبارزات زیرزمینی هم به همین شکل با هم بودیم. ایشان وقتی وزیر شد از من دعوت کرد که معاون حقوقی پارلمانی وزارت کشور شوم. من از سازمان تبلیغات رفتم آنجا. آن روز حضرت آیتالله خامنهای، رئیسجمهوری بودند و آقای مهندس موسوی، نخستوزیر. در آن دوران دو جریان در هیأت دولت بود. یک جریانی که با آقای خامنهای، خیلی همراه بودند و جریان دیگری که با مهندس موسوی. آقای ناطق و ما از همراهان رئیسجمهوری بودیم و لذا ما گرایش و همگراییمان با آقای خامنهای بیشتر بود.
- تمرکز وزارت کشور آن دوران بر چه فعالیتهایی بود؟
کشور درگیر جنگ بود، مشکلات جنگزدگان بودند، سهمیلیون آواره جنگ در کشور بودند، آن روز اسرا هم در اختیار وزارت کشور بود. بهطورکلی در آن دوران تمام حوادث و بحرانها در وزارت کشور جمع میشد. یعنی وزارتخانۀ عجیبی بود. چند تا انتخابات برگزار شد، گزارش، کار و برنامهها را خدمت ایشان میدادیم و همگرایی ما با آقا بیشتر شد و لذا در دور دوم که مهندس موسوی دولت را تشکیل داد، دیگر آقای ناطق را دعوت نکرد که وزیر شود و طبعا من هم در وزارت کشور نماندم. ارتباطمان با آقا بیشتر شده بود.
- پس از آن، چه مسئولیتهایی را پذیرفتید؟
مسئولیت دانشکده تبلیغ دانشگاه امام جعفر صادق (ع)را به عهده گرفتم.
- همکاریتان با رهبر معظم انقلاب در دوران ریاست جمهوریشان باز هم تکرار شد؟
سال 65 بود آقای خامنهای فرستادند دنبال من که بیا اینجا. رفتیم ریاست جمهوری. آقای منتظری تا آن زمان مسئول نهضتهای سراسر جهان بود. سیدمهدی هاشمی هم از طرف ایشان مسئول افغانستان بود. سیدمهدی دستگیر شده بود، آقای منتظری قهر کرده بود و مسئولیت نهضتها را واگذار کرده بود به امام. گفته بود، من دیگر کاری به این موضوع ندارم. امام هم مسئولیت این کار را به آقای خامنهای سپردند. ایشان هم من را دعوت کردند و گفتند تو بیا مسئولیت کارهای افغانستان را بپذیر. به این شکل رفتم مسئول امور افغانستان شدم با حکم آقا. زیر نظر ایشان کارها را دنبال میکردم. بعد از مدتی دیدم به هر دو مسئولیت توأمان نمیرسم. یک روز به آقا گفتم مشکل من به این شکل است که هم در دانشگاه امام صادق(ع) مسئولیت دارم و هم مسئول امور افعانستان هستم. چه کار کنم؟ هر چه شما بفرمایید انجام میدهم. ایشان فرمودند: تو برو دانشگاه، یک نفری را برای اینجا پیدا کن. من، حاج آقای ابراهیمی را معرفی کردم و رفتم متمرکز شدم در دانشگاه. همۀ این ماجراها مربوط به دو سال آخر ریاستجمهوری دورۀ دوم حضرت آیتالله خامنهای بود.
- از این سال به بعد همکاریتان با مقام معظم رهبری در بیت ایشان آغاز شد؟
من دانشگاه امام صادق که بودم، تصمیم داشتم بعد از پایان ترم بروم دنبال علاقههایی که در وظیفه روحانیت داشتم. خرداد بود، امام رحلت کردند. ترم هنوز تمام نشده بود، به آقای مهدوی هم نگفته بودم که میخواهم بروم، گفتم وقتی که خواستم بروم میگویم، دانشکده را به فرد دیگری واگذار کنید. در همان دوران و پس از رحلت امام خمینی(ره)، در خبرگان رهبری آیتالله خامنهای بهعنوان رهبر انقلاب برگزیده شدند. ایشان در آن دوران هم رئیسجمهوری بودند و هم رهبر انقلاب. پس از آن آقای ناطق از طرف ایشان آمدند سراغ من و گفتند که ما میخواهیم دفتر آقا را ساماندهی کنیم، شما مسئولیت ارتباطات رسانهای و فرهنگی دفتر را قبول کنید. من ابتدای امر نپذیرفتم و با آقای ناطق مباحثه کردم. همانطور که گفتم دوست داشتم علاقههایی که در وظیفه روحانیت بهعهده داشتم را دنبال کنم. خلاصه نتوانستیم در آن جلسه همدیگر را قانع کنیم و به همراه آقای ناطق به دفتر آقا در ریاستجمهوری رفتیم.
- این اولین برخوردتان با آقا پس از انتصاب بهعنوان رهبر انقلاب بود؟
بله. فرق هم میکرد با دوران ریاست جمهوری. احترام خاصی لازم بود و احترام کردم. در آن دیدار آقا به من گفتند که برو آقای معزی این کار ارتباطات را ساماندهی کن. من هم گفتم چشم. آقا این اجازه را هم به من میدهند که با هر فردی که میخواهم از نهاد ریاستجمهوری همکاری کنم. البته یک سوال هم آنجا پرسیدم که رئیس من چه فردی است؟ آقا فرمودند: فعلاً خودم. وقتی آمدیم بیرون آقای ناطق گفت: چرا مخالفت نکردی؟ گفتم آقا نفرمود که نظرت چیست؟ اگر آقا میفرمود، نظرت چیست من نظرم را میگفتم. ولی آقا گفتند برو! برو امر است و امر ایشان هم واجبالاطاعه، ولیامر هستند و ما گوش میدهیم. دورهای بود که آقا هم رئیسجمهوری بودند و هم رهبر. من فعالیتها را در همان ساختمان ریاستجمهوری آغاز کردم. حدوداً یازده سال، من دفتر آقا بودم تا سال 79.
- ازسال 79 مسئولیتهایتان در اروپا آغاز شد؟
چهار سال نمایندۀ رهبری در اتریش بودم. مرکزی نداشت، مرکز امام علی(ع) را راه انداختم. در این زمینه قبلاً تجربه داشتم. مسافرتهای زیادی رفته بودم و در شورای بینالملل دفتر آقا هم عضو بودم. نزدیک چهار سال من آنجا بودم، به تصور اینکه میخواهم بیایم ایران دیگر میخواستم واگذار کنم که باز دفتر آقا من را خواستند و گفتند بیا برو انگلیس. نمایندۀ آقا در انگلستان شدم. انگلستان دنیای خودش را داشت و مراکز متعددی در نیوکاسل، گلاسکو، منچستر، بیرمنگام و لندن داشت. تصمیم من تا فروردین 93 بر این بود که تا آقا به من نگفتند برگرد، برنگردم. ولی بر اثر آب و هوای لندن همسر من دچار یک نوعی بیماری تیروئیدی شد. من آمدم ایران و به آقا گفتم که آقا میخواهم برگردم. آقا فرمودند چرا؟ ماجرا را نقل کردم. آقا فرمودند بسیار خب. پنج، شش ماه طول کشید، وقتی تهران آمدم، به آقا گفتم من سربازم و در خدمت شما. ایشان فرمودند که تو تجربۀ فراوانی کسب کردی، دفتر بعد از این باید از این تجربهها استفاده کند. در دفتر آقا بهعنوان مشاور فرهنگی همکاری خود را آغاز کردم، این همکاری هنوز ادامه دارد.
- چند وقت یکبار برای ارائه گزارش به ایران میآمدید؟
سالی یکیدو مرتبه که ایران میآمدم، گزارش و برنامهها را خدمت آقا ارائه میکردم. درحال حاضر هم به همین شکل است.
- از چه سالی به جمعیت هلال احمر وارد شدید؟
حدود هشت ماه که گذشت، یکی از دوستان دفتر آمد پیش من و گفت دفتر نظرش این است که شما بروی کنار آقای غیوری در هلال احمر. آقای غیوری بیمار شده بود. من نپذیرفتم. گفتم امر آقا مطاع هست ولی آقا امر نکردند. در ضمن آقای غیوری زنده است و کار میکنند. یک کار دیگری، دفتر بینالملل به من واگذار کرده بود که ما به صورت ترددی مراکزی در کشورهایی که اجازه نمیدهند ما مرکز ثابت داشته باشیم، ایجاد کنیم. یک روز که قرار بود به کشور مالزی بروم، آقای حجازی از دفتر زنگ زدند که آقای غیوری فوت کردند شما بیایید و بروید جمعیت هلال احمر. دو دوره عضویت در شورای سیاستگذاری ائمه جمعه، حکم نمایندگی در اتریش و لندن، حکم نمایندگی در جمعیت هلال احمر، پنج حکم و مسئولیتی است که از سوی رهبر معظم انقلاب دریافت کردم. این احکام به غیر از اجازۀ امور حسبیهای است که از سوی آقا عهدهدار آن شدهام.
- حاجآقا واقعا الان فکر میکنید، بعد از 60سال ارتباط نزدیک و سیسال ارتباط کاری مستقیم، ایشان را شناختهاید؟ هنوز چیزی هست که شگفتزدهتان کند از شخصیت و روحیات و خلقیات ایشان؟
حضرت آیتالله خامنهای مدظله العالی یک شخصیت ممتازی است که کمتر نمونه آن را در روحانیون پیدا میکنیم. اگر بخواهیم در تاریخ مثال بزنیم یکی دو نفری هستند که میشود گفت مثلاً مانند ایشان در جهاتی هستند ولی نه در تمام ابعاد. ایشان یک انسان مؤمن، متعبد و معتدل است. یک مقدار بعضیها در زمینۀ تعبد افراطیاند و بعضیها در زمینۀ تعبد کمی تفریطیاند. ایشان به صورت معتدل و قوی مسأله تعبد را دنبال میکنند. این مسأله خیلی مهم است. من اخیرا کتاب «خون دلی که لعل شد» را خواندم. در آن کتاب وقتی شما میخوانید حالات ایشان در زندان، تعبدشان و توجهشان و توسلشان، قرآنشان، نمازشان و عبادتشان کمنظیر است. ایشان از نظر درس طلبگی، قوی درس خوانده. هم به ادبیات هم به فقه و اصول بسیار مسلط هستند.
- به ادبیات و کتاب علاقه وافری دارند؟
البته ایشان شاگرد ادیب نبوده، ولیکن ادبیات را قرص و محکم خوانده. شرح زندگی ایشان هست. در دوران جوانی ما در میان روحانیون، افراد کمی بودند که با ادبیات فارسی به معنای وسیع آن آشنا باشند. روحانیت همواره با شعر کلاسیک همچون حافظ، گلستان، شاهنامه و سنایی آشنا بود، اما فردی که رمان بشناسد، سینما بشناسد، هنرمند بشناسد و با این طبقه نشست و برخاست داشته باشد، کم بود. من هم در طول این سالها با جریانهای فرهنگی هنری آشنا بودم، اما هر فردی را در این دوران خواستم به آقا معرفی کنم، ایشان میشناختند. اخیرا به آقا مسعود (فرزند مقام معظم رهبری) گفتم که این کتاب را به آقا معرفی کنید. آقا مسعود گفتند برخیها خیال میکنند که آقا فقط جبهه و جنگ میخواند اما اینطور نیست. خیلی اهل کتاب است، خیلی اهل خواندن است. شاید کمتر فردی را مانند ایشان دیده باشید. یک کتابی درآمده بود من به ایشان ارائه کردم برای خواندن، طی یکی دو روز ششصد، هفتصد صفحه را خوانده بودند. رمانهای خارجی بسیاری خواندهاند. بهخصوص رمانهای روسی را ایشان زیاد خواندهاند.
- در زمینه علمی هم از جایگاه بالایی برخوردار هستند.
فقه و اصول را قرص و محکم خوانده، ایشان سن کمی داشته است که نجف رفتند. در آن سن کم سطح را خوانده بودند و درس خارج میروند. در مدت شش ماه حضور ایشان با مادرشان در نجف، درس آقای خویی میروند، درس آقای حکیم میروند، درس آقا شیخ حسین حلی میروند، درسهای مختلف میروند. از نظر علم رجال ایشان واقعا قوی هستند، یک موضوعهایی از آقا ناشناخته است. یکی همین علم رجال ایشان است. از سوی دیگر ادبیات عربی مدرن را خوب بلد است. ایشان ترجمههایی داشته است. میدانید که غیراز «صلح امام حسن» که از آل یاسین ایشان ترجمه کردهاند، چندین کتاب از سید قطب ترجمه کردهاند، «فی ضلال القرآن» را ترجمه کرده اند. من در دوران طلبگی دنبال ترجمۀ عربیای بودم که یک وقتی ایشان مطلع شدند. یک وقت از من سوال کردند چه کار داری میکنی؟ آن دوران، حالا شاید الان یادشان هم نباشد. ما دوستان مشترکی با هم داشتیم. مثلاً همین «صلح امام حسن» چاپ اولش را مرحوم آقای حسن تهرانی ویراستاری کرده. حسن تهرانی از دوستان بچگی من است، با هم بزرگ شده بودیم. از نظر جهانشناسی دنیا را شناختند. دنیای مدرن را، دنیای به اصطلاح فرنگستان را شناختند. از نظر مبارزاتی چپ و راست را، تمام گروهها را شناختند. مسألهای که چگونه انحرافها پدید آمد، چگونه جریانهایی مثل سازمان مجاهدین خلق منحرف شد را درک کرده است. چون برخی از پایهگذاران چریکهای فدایی بچههای مشهدیاند، مثل مسعود طاهر احمدزاده، یا پرویز پویا. همه را شناختهاند. بعضی از این روحانیون، با این آقایان در زندان آشنا بودند ولی آن درک لازم را نداشتند. آقا پیشنمازی قوی نیز بودند، مسجد امام حسن(ع)، مسجد کرامت، مریدهایی که داشتند، درسهایی که در راستای تربیت جوانانی میدادند، فوقالعاده بود. در مسأله نظامیگری هم آگاه هستند به همین منظور امام، ایشان را بهعنوان نمایندۀ خود در وزارت دفاع منصوب میکند. ما در این چند سال هم دیدهایم که ایشان چگونه فرماندهی میکنند. شما سخنرانیهای ایشان را هم گوش کنید، سیسال است راجع به امام حرف میزند. صحبتهایشان تکرار ندارد، هرسال یک چیز نویی میگویند. سیسال است ایشان با قمیها حرف میزنند، سیسال است با تبریزیها حرف میزنند، سیسال است با دانشجوها حرف میزنند، اما صحبتهایش تکرار نمیشود. در جریان روزنامهنگاری، فضای رسانه را خوب شناختهاند، من فکر میکنم افرادی که با ایشان دوست هستند هرکدام یک بخشی را یافتهاند. شاید خیلی کمتر به همۀ ابعاد شخصیت ایشان توجه شده باشد. خطیب بودن، یکی از دلایل عمدهای است که ایشان میتواند بر جامعه اقتدار پیدا بکند. ایشان چه در دوران قبل از مبارزات، بهعنوان مبارز و چه پس از انقلاب با درایت فعالیتهایشان را دنبال کردند، این سیسال مدیریت هم نشانه همین درایت است. شجاع هستند، این صفت واقعا در ایشان برجسته است. ببینید آدم شجاع، بیمحابا، بیتدبیر، هیچ به درد نمیخورد. آدم ترسوی آنچنانی هم که کاری نمیتواند بکند. این تدبیر و تعقل، عقل در کنار شجاعت، فهم در برابر حوادث گوناگون این ویژگیها در ایشان برجسته است. اهل مشورت، اهل گفتوگو هستند. ایشان در دورههای مختلف، با آدمهای مختلف نشستوبرخاست و گفتوگو داشته است.
- صحبتی داشتید در مورد نگاه مقام معظم رهبری نسبت به روزنامهها. دراینباره بیشتر توضیح دهید.
همان اول رهبری، ایشان یک گفتوگوی با اصحاب روزنامه هر دو ماه یکبار شکل دادند. ما هم در دفتر ایشان شروع کردیم به تحلیل محتوای روزنامهها. آن روز تحلیل محتوا اصلاً سابقه نداشت، نه در تلویزیون، نه در روزنامه. ما اولین گروهی بودیم که کار تحلیل محتوا را راه انداختیم. ایشان در جلسهای از آن تحلیلها استفاده کردند. یکی از آقایانی که مسئولیت یکی از روزنامهها را عهدهدار بود، رفته بود در روزنامه و گفته بود، حواستان باشد. حساسیتی که آقا در نوع گزارشنویسی، نوع خبرها و نوع واژهها دارند، دیگران ندارند. این نوع تسلط لازم را بر رسانه شاید کمتر فردی داشته باشند. در همان سال اول رهبری هم من به آقا پیشنهاد کردم که با اصحاب شعر یک جلسه بگذارید.
- جلسات با اصحاب شعر در همان دوران شکل گرفت.
اولین نیمۀ رمضان سال 68 یا رمضان 69 بود که اصحاب شعر را در منزل ایشان دعوت کردیم. بزرگانی مثل آقایان اوستا، سبزواری، موسوی گرمارودی، احمد عزیزی، میرشکاک و … جمع شدند. این جلسهها هنوز ادامه دارد. به نظر من از نظر ابعاد مختلف شخصیت ایشان قابلیت واکاوی دارد. مجموعۀ صحبتهای ایشان هم که حالا دارد فصلبندی میشود. من پیشنهاد کردم به دوستان تنظیم و نشر آثار ایشان که از نظرات آقا گفتمانسازی بشود. همین گام دوم یک بحثی است که حرکت چهل سالۀ دوم را ترسیم کرده است.
- ایشان در علوم دینی هم از علمای برجستهاند.
سیسال است درس خارج دارند. مباحثی که ایشان مطرح کردند، تسلط ایشان بر سند و به اصطلاح استناد کردن در اجتهاد، به روایات و به اقوال گذشتگان، فوقالعاده است، ایشان یک عالم رجالی است. رجال علمی مهم است. آقای خویی اگر عظمت دارد 23 جلد «معجم الرجال» نوشته. آقای شبیری زنجانی اگر تخصص فقهیشان بالاست، دلیلش تخصص رجالی بودن ایشان است. رهبر انقلاب هم در زمینههای رجال خیلی برجسته است. اگر شماها خوانده باشید یک یادنامهای برای مرحوم علامۀ امینی آقای حکیمی و آقای سیدجعفر شهیدی رحمتالله علیه کار کردند. یکی از مقالات بیستگانه، مقالۀ ایشان است دربارۀ چهار کتاب رجالی.
- شما در سفرهای استانی هم آقا را همراهی کردهاید؟
من چندین سفر استانی با آقا رفتم. اولین سفر ایلام رفتیم. در سفرهای بعدی تبریز رفتیم. آن زمان امکانات تلویزیونی امروز نبود، 10 روز آقا تبریز ماندند. سخنرانی آقا در استادیوم، یک تکه ترکی آقا گفتند غوغا شد. خب ایشان از نظر پدری به آذربایجان میرسند و از نظر مادر به اصفهان. خانواده ایشان علمیاند و از ناحیۀ مادر به میرداماد میرسند، مرحوم خیابانی هم شوهرعمۀ ایشان است. تاریخ هر منطقه را بلد هستند. برخی از کسانی که مسئولیت گرفتند در این کشور، مسئولیت کلان، محلهشان را هم نمیشناختند. آقا تاریخ را خوب بلد است. خانوادهها و رجال علم را میشناسند. خانوادههای تهرانی را هم خیلی خوب میشناسند. ایشان به تهرانیها هم علاقۀ خاصی دارد و دلیلش هم این است که عروسهای ایشان تهرانیاند.
- در مورد سادهزیستی و سبک زندگی مقام معظم رهبری صحبت کنیم.
در مورد زندگی ساده ارجاعتان میدهم به همین کتاب «خون دلی که لعل شد» ایشان یک تکه از زندگیشان را آنجا نقل کرده اند. من ارتباط خصوصی با ایشان نداشتم. ولی تا آنجا که خواندم و اطلاع دارم و دوستانی که نقل کردند، شنیدهام این سادهزیستی نتیجه تجربه کردن زندگی سادۀ در دوران خانۀ پدری است. غذای سادهای داشتهاند مثلاً نان و کشمش. شما اصلاً الان نان وکشمش نمیدانید یعنی چه؟! طلبهها میدانند نان و پنیر و انگور یعنی چه. نان و پنیر و خربزه یک غذاست، غذای شبانه. من این را تجربه کردم. هشت ماه در انگلستان تنها بودم. شب حوصله نداشتم غذا درست کنم. میآمدم خانه نان و پنیر و خربزه میخوردم، یاد طلبگیام افتاده بودم. الان اسراف و ناشکری در جامعۀ ما خیلی مسأله است. مدام ایشان توصیه میکنند اقتصاد، اقتصاد مقاومتی. بخوانید زندگی علمای بزرگ را؛ ببینید اینها چگونه زندگی کردند. من نمیگویم که جامعه باید جامعۀ فقیری باشد. نه، اما ملت وظیفه دارند. دولت هم وظیفه دارد، این را هم بدانیم که کشور آباد نمیشود مگر با هم تلاش کنیم، همه با هم کار کنیم.
- شما هدیهای از آقا گرفتهاید؟ هدیۀ خاصی که الان به یاد داشته باشید؟
نفس اینکه بنده را ایشان دعوت میکنند برای همکاری یک هدیه است. من جزو اولین نفراتی بودم که بعد از رهبری آقا رفتم دفتر. اول آقای رسولی محلاتی و بعد آقای محمدی گلپایگانی، البته آقای ناطق هم بود.
- اگر اجازه بدهید یک سوال متفاوت دیگر بپرسم. شما در دیدارهای خصوصی، آقا را چه خطاب میکنید؟ آقا شما را چه خطاب میکنند؟
آقا به من میگوید آقای معزی. یادداشتهایی هم که نوشتهاند برای من با همین عنوان آقای معزی است. من هم ایشان را آقا خطاب میکنم.
- یک سوال دیگر؛ شما در برخورد حضرت آیتالله خامنهای که 60سال پیش دیدید با پس از زمانی که به رهبری رسیدند، تفاوتی دیدید؟
تواضع آقا بعد رهبری خیلی بیشتر شد. یعنی فروتنی آقا. این خیلی مهم است. تواضع و فروتنی در برابر انسانها، در برابر ِدیگران. شجاعتی هم که در طول این سی و چند سال رهبری مشاهده کردم؛ کمنظیر است. میدانید که باید تاریخ بگذرد تا انسانها را بهتر شناخت. مثلاً شما الان تاریخ گذشته را میخوانید خیلی برایتان عظمت بیشتری دارد. ما به خاطر همعصر بودن و همزمان بودن با همدیگر کمتر به شأن شخصیتها و عظمتها میپردازیم.
- یکی از خصوصیتهایی که از رهبری آموختهاید؟
توجه ایشان به همه افراد. مثلاً موضوعی که خیلی درس میگرفتیم این است که ایشان وقتی نماز تمام میشود، میآیند با یکیک افراد احوالپرسی میکنند. نظر به همه دارند. وقتی هم که میخواهند خداحافظی کنند، همه را نگاه میکنند. ما به دو نفر چشم میاندازیم، بقیه را نادیده میگیریم. اما ایشان از حاج ناصری که در دفتر ایشان آبدارچی بود، اظهار محبت میکردند تا مثلاً فلان آقایی که مسئولیتی داشت. تعبیری که آقا در ادبیات فارسی و عربی زیاد به کار میبرند، آحاد است. آحاد ملت ایران. آحاد یعنی همه، همه با هم باشیم. امام میگفتند همه با هم و آقا آحاد میگویند، اگر دقت کرده باشید.
- از توجه خاص ایشان به پدر و مادر هم بگویید؟
توجه ایشان به مادر و پدر بینظیر بود. ایشان اصلاً معتقد است که اگر خداوند تفضلاتی به او کرده فقط به خاطر این است که به پدرش رسیدگی کرده. پدر ایشان نابینا میشود. روزی دو سه ساعت برای پدر کتابهای علمی را میخواندند. آن موقع کتابهای صوتی نبود مثل حالا. توجه به پدر در کتاب «خون دلی که لعل شد» نیز آمده. در یکی از این دستگیریها میگویند که من میخواستم پدرم را ببرم تهران برای معالجۀ چشمش، دستگیر شدم. میگفتند مدام مضطرب این بودم که پدرم چه میشود. زیر شکنجه یاد پدرشان هستند. این خیلی مسأله مهمی است.