۲۰ سال جنگ نافرجام

راضیه زرگری- کنگره آمریکا نزدیک به دو سال پیش، به دنبال پیروزی طالبان، با تشکیل کمیسیونی برای ارزیابی شکست‌های جنگ ۲۰ساله در افغانستان موافقت کرد. این کمیسیون بخشی از بسته دفاعی سالانه به ارزش ۷۶۸ میلیارد دلار بود که با تصویب در مجلس نمایندگان، در سنا نیز با ۸۹ رأی موافق مصوب شد. کمیسیون افغانستان شامل ۱۶ عضو است که توسط دو حزب اصلی منصوب شده‌اند و به آن ضرب‌الاجلی برای انتشار گزارشی اولیه ظرف یک سال از زمان برگزاری نخستین نشست و انتشار گزارش نهایی ظرف ۳ سال داده شده است. کنگره آمریکا در بیانیه‌ای اعلام کرد: «این کمیسیون یک ارزیابی جامع در رابطه با جنگ افغانستان انجام می‌دهد و توصیه‌هایی را برای ارائه درس‌های تاکتیکی و استراتژیکی برای عملیات‌های آتی از جمله تاثیر کاهش و افزایش نیروها و ضرب‌الاجل‌های دقیق مطرح می‌کند.» در حالی که به ضرب‌الاجل ارائه گزارش کمیسیون در تابستان 2023 نزدیک می‌شویم، نشنال اینترست در مقاله‌ای به پرسش‌هایی پرداخته است که کمیسیون ارزیابی جنگ افغانستان باید به آنها پاسخ دهد. در خلاصه این گزارش آمده است که نتایج کمیسیون می‌تواند نشان دهد آیا دولت آمریکا نمی‌توانست عملکرد بهتری در افغانستان داشته باشد و آیا در آینده، آمریکا می‌تواند با «پیمایش مخاطرات» اقدامات بهتری برای عبور از دنیای بسیار خطرناکی که اکنون با آن روبه‌رو هستیم، انجام دهد؟

نشنال اینترست در مقاله‌ای به قلم اندرو بیکر، خطاب به سیاستمداران آمریکایی نوشت: «تابستان 2023، کمیسیون دوحزبی کنگره پیرامون جنگ افغانستان (AWC)، ارائه نتایج تحقیقی چهار ساله را در مورد منشأ، رفتار و نتیجه جنگ آمریکا در افغانستان آغاز خواهد کرد. شما باید به این کمیسیون اهمیت دهید، همچنین به گزارشی که قرار است ارائه کند. اگر AWC گزارشی باکیفیت، منصفانه، جامع و مبتنی بر شواهد ارائه دهد، نسل بعدی سیاست خارجی و امنیتی آمریکا با آگاهی و درست حرکت خواهد کرد.»

نویسنده این مقاله معتقد است: «کمیسیون جنگ افغانستان، فرصت نادری ارائه می‌دهد تا نهادهای دموکراتیک آمریکا هشیار شوند و از مردان و زنانی که مسئولیت امنیت ملی کشور ما را بر عهده داشتند، سوالاتی دقیق بپرسند. همان‌طور که کمیسیون کلیسا در دهه 1970 و اخیراً کمیسیون 11 سپتامبر پیشنهاد کرده که این نوع تحقیقات باید از سوی کنگره یک‌بار در هر نسل انجام شود. یک مورخ بریتانیایی زمانی به شوخی گفت که بریتانیایی‌ها امپراتوری خود را در جای خالی یک “غیبت” به دست آورده‌اند که به نظر من نگاهی زیرکانه است. برای هر کسی، از جمله من، که همیشه صبورانه به دوستان، خانواده، اطرافیان و دیگران توضیح داده‌ام که بله، ما واقعا بیش از دو دهه پس از تهاجم اولیه هنوز در افغانستان مانده‌ایم، مطمئنا این نوع نگاه بسیار درست است. ما به‌عنوان یک ملت، مجوزها را تایید و چک‌ها را امضا کردیم بدون اینکه دقیق فکر کنیم به چه چیزی مجوز می‌دهیم و برای چه چیزی این مبالغ را می‌پردازیم یا چرا.»

گزارشی که قرار است کیفی باشد

بیکر می‌گوید: «گزارش AWC می‌تواند لحظه‌ای مهم برای ایالات متحده باشد. البته اگر گزارش کیفی دریافت کنیم. اگر مردم آمریکا اجازه داشته باشند آن را بخوانند و معنا و پیامدهای آن را برای کل ملت در نظر بگیرند. مهم‌ترین نکته این است که این گزارش در صورتی می‌تواند موثر و مفید باشد که از اصلاحات واقعی خبر دهد. مهم‌تر از آن، اگر به دنبال مدرکی هستید که نشان دهد دموکراسی در آمریکا هنوز کار می‌کند یا نه، این نکته را در نظر بگیرید که پس از دو دهه جنگ، ایالات متحده افراد توانمند و دارای روحیه عمومی را برای تحقیق و توضیح واضح و آشکار درباره آنچه در افغانستان رخ داد، منصوب کرده است. با این حال، کاوش و شناسایی دقیق آنچه اتفاق افتاده است، اعضای AWC را ملزم می‌کند که سوالات مهمی را پیرامون طولانی‌ترین جنگ آمریکا بپرسند.»

 

چه کسی مسئول دو دهه جنگ در افغانستان بود؟

اولین سوالی که کمیسیون جنگ افغانستان باید به آن پاسخ دهد، این است: جنگ افغانستان چگونه مجوز گرفت؟ مقامات تاندون امنیت ملی ما هستند. مقامات کشور رشته‌هایی نامریی هستند که تیم آتش‌نشانی زمینی را در رساندن مردم آمریکا به خانه متصل می‌کند؛ کسانی که قدرت بودجه و قانون‌گذاری قوه مقننه را به اختیار عملیاتی قوه مجریه مرتبط می‌کنند. پس نحوه بررسی مقامات در این گزارش بسیار مهم است. مقامات انواع مختلفی دارند و سوال کلیدی در افغانستان این است: در دوره مقامات نظامی، غیرنظامی و اطلاعاتی دقیقا چه اتفاقی افتاده است؟ در جنگ، اقتدار معمولا در دست فرمانده‌ای متمرکز می‌شود که بنا به تعریف تحت‌اللفظی، مدیریت جنگ را بر عهده دارد. فرمانده بر صحنه درگیری نظارت و در این مقام با واشنگتن برای تنظیم و اجرای استراتژی رئیس‌جمهوری همکاری می‌کند. زنجیره فرماندهی روشن، با وجود این، به معنای مسئولیت‌های روشن است و مفهوم «مسئولیت» مردم آمریکا را قادر می‌کند تا فرماندهان را در قبال شکست‌ها مسئول بدانند و آنها را به خاطر موفقیت‌هایشان بستایند. این یک نظریه است.

 

فرماندهی جنگ با نیروهای اطلاعاتی بود نه سیاستگذاران

با این حال، قبل از اینکه اولین چکمه‌های آمریکایی به زمین بخورد، افغانستان منطق عملیات نظامی عادی را به چالش کشید. دخالت آمریکا در این کشور قبل از سال 2001 عمدتاً توسط جامعه اطلاعاتی ایالات متحده (IC) هدایت می‌شد و این جامعه اطلاعاتی بود که  فرایند هدایت در مورد رفتن به افغانستان را بلافاصله پس از حملات 11 سپتامبر القاعده به عهده گرفت.

همین مساله در واقع، فرماندهی مرکزی آمریکا را در نقشی ظاهراً زیردست IC قرار داد. به عنوان مثال، در سال 2004، در حالی که بسیاری از اعضای سابق طالبان برای پیوستن به مخالفان مسلح دولت افغانستان -که تحت حمایت ایالات متحده به رهبری رئیس‌جمهوری وقت، حامد کرزی، قرار داشت- به پاکستان رفتند، ژنرال دیوید بارنو، فرمانده نیروهای زمینی آمریکایی، سیاست‌هایی را برای جلوگیری از آسیب‌رسیدن به غیرنظامیان تهیه کرد.

ایالات متحده به ظاهر نیروهای خود را به افغانستان فرستاد تا القاعده را نابود کند و اسامه بن لادن را در پی حادثه 11 سپتامبر به دست عدالت بسپارد. لحظه‌ای که نیروهای آمریکایی طالبان را از قدرت کنار زدند، دولت وقت آمریکا در آن زمان از برنامه‌ریزی برای به دست گرفتن ساختار قدرت پس از جنگ که شامل طالبان نیز می‌شد، خودداری کرد. با این حال ایالات متحده درگیر ملت‌سازی در افغانستان شد؛ خواه رهبران آمریکا دوست داشته باشند یا نه.

اما بر اساس تاریخ جامع جنگ در افغانستان، ژنرال بارنو فرماندهی تمام نیروهای ویژه‌ای را که در افغانستان عملیات انجام می‌دادند، بر عهده نداشت. کتاب‌ها، مطالعات، خاطرات و گزارش‌های روزنامه‌های متعدد نشان می‌دهد که در افغانستان، افسران اطلاعاتی ایالات متحده از خودمختاری قابل توجهی برخوردار بودند. پس چه کسی واقعا  مسئول شروع جنگ در افغانستان بود؟

سوال مرتبط می‌تواند این باشد: نقش درست اطلاعات در تصمیم‌گیری سیاسی چیست؟ در تئوری، اطلاعات وظیفه جمع‌آوری و تجزیه و تحلیل داده‌ها برای آگاهی‌رسانی در مورد تصمیمات نظامی و سیاسی را دارد. گزارش کمیسیون جنگ افغانستان در مورد این جنگ باید این سوال را مطرح کند که آیا واقعا این اتفاق افتاده است و آیا ما برای جدا کردن بیشتر مهره‌های اطلاعاتی از ارتش و روند تصمیم‌گیری در سیاست، نرده‌های محافظ و فاصله‌گذاری را بلندتر کرده‌ایم یا خیر.در عین حال، اگر افسران اطلاعاتی در جایگاه هدایتگر جنگ بوده‌اند، کمیسیون جنگ افغانستان باید بپرسد که آنها چه تأثیری بر مأموریت اطلاعاتی اصلی خود برای تولید اطلاعات عینی و عملی داشته‌اند. آیا سردرگمی بین اطلاعات و فرایند سیاست‌گذاری بر اطلاعات تأثیر داشته است؟ به عنوان مثال، ارزیابی اطلاعاتی آمریکا از دوام دولت اشرف غنی پس از خروج کامل ایالات متحده از افغانستان، به احتمال زیاد یکی از اجزای حیاتی جنگ و تلاش‌های برنامه‌ریزی سیاسی بود که البته به نظر می‌رسد این ارزیابی نادرست بوده است. سوال اینجاست که چرا؟

 

اهداف جنگی آمریکا در افغانستان چه بود؟

ایالات متحده به ظاهر نیروهای خود را به افغانستان فرستاد تا القاعده را نابود کند و اسامه بن لادن را در پی حادثه 11 سپتامبر به دست عدالت بسپارد. لحظه‌ای که نیروهای آمریکایی طالبان را از قدرت کنار زدند، دولت وقت آمریکا در آن زمان از برنامه‌ریزی برای به دست گرفتن ساختار قدرت پس از جنگ که شامل طالبان نیز می‌شد، خودداری کرد. با این حال ایالات متحده درگیر ملت‌سازی در افغانستان شد؛ خواه رهبران آمریکا دوست داشته باشند یا نه.

این فرایند واقعا تا سال 2005 صورت نگرفت؛ زمانی که دولت جورج دبلیو بوش شروع به تعریف و تأمین مالی افغانستان پس از جنگ کرد. با این حال، در آن زمان، طالبان شورش خود را به طور جدی آغاز کرده بود. دولت وقت و دولت‌های بعدی ایالات متحده تعریف کردند که افغانستان پس از جنگ چگونه باید باشد. در حالی که گفته شده بود آمریکا برنامه‌ای برای افغانستان بعد از جنگ ندارد، آنها بیش از پیش متعهد به چشم‌اندازی ایده‌آل برای به اصطلاح «توسعه سوسیال دموکراسی» در یکی از فقیرترین کشورهای جهان شدند. سوالی که باید پاسخش را در گزارش کمیسیون جنگ افغانستان بیابیم این است که چرا به نظر می‌رسد اهداف آمریکا در افغانستان رشد کرد و سپس مثل بالون به پرواز درآمد، حتی زمانی که برای ناظران آگاه، روشن‌تر و واضح‌تر شد که پیروزی پایدار و آشکار در افغانستان تقریبا غیرممکن است؟

همان‌طور که آمریکایی‌ها باید بفهمند که چرا رهبران ایالات متحده برای تعیین اهداف خود برای جنگ بسیار سرسخت بوده‌اند، ما نیز باید بپرسیم که چرا آمریکا یافتن و پذیرش راهی برای حل و فصل صلح‌آمیز، موثر و پایدار چالش‌ها در افغانستان را این‌قدر دشوار می‌دید. این یک بررسی صرفاً تاریخی نیست. در عصر رقابت قدرت‌های بزرگ، ایالات متحده باید بتواند با دشمنان خود صحبت و اهداف محدود و دست‌یافتنی را در میان درگیری‌ها تعریف کند. این ظرفیت برای توانایی آمریکا در محدود کردن، کنترل و توقف درگیری بسیار مهم است.

مطالعه‌ای عالی تمایل ایالات متحده را در طول سال‌ها برای تشدید «تعهد» خود به افغانستان در مواجهه با ناملایمات رو به رشد ترسیم کرده است. در سیاست دموکراتیک مانند سیاست بروکراتیک، دوبرابر کردن اغلب اقتدار را تقویت می‌کند، در حالی که چرخش در مواضع و سیاست‌ها بوسه مرگ است. علاوه بر آن، افغانستان به قدری از سیاست‌های روزمره بازگشت به خانه دور بود که برای آمریکا هزینه‌های ماندن در این دوره در افغانستان هرگز به وخامت خطر کاهش تلفات آمریکایی‌ها نبود که می‌توانست به فاجعه‌ای بزرگ منجر شود، از جمله ظهور مجدد القاعده در افغانستان.

به نظر می‌رسد این منطق، سیاست‌گذاران را از روسای‌جمهوری آمریکا به مقامات ارشد در صحنه جنگ سوق داد و ظاهراً آنها را برانگیخت تا با پیامدهای بیش از حد مزمن آینده‌ای که هرگز محقق نشد، به عملکرد ضعیف آمریکا در افغانستان پاسخ دهند.

 

نقش بازیگران بین‌المللی در جنگ و اشغال آمریکا در افغانستان

توسعه اهداف بزرگ در افغانستان اغلب با گسترش بازیگران بین‌المللی همراه بود؛ به‌طوری که فراتر از واشنگتن و کابل، درخواست‌های تامین مالی برآورده، سیاست‌ها تعیین و تصمیمات ناتو در بروکسل و سایر سازمان‌ها و بازیگران بین‌المللی در دیگر پایتخت‌های خارجی اتخاذ شد که در مجموع شبکه‌ای متراکم از تعهدات بیش از حد بلندپروازانه در قبال افغانستان ایجاد کرد.

سوالی که در این رابطه انتظار می‌رود این کمیسیون به آن پاسخ دهد این است: آیا خطوط متعدد و متداخل به اصطلاح تلاش‌ها در قبال افغانستان، مانع برنامه‌ریزی منسجم شده یا تلاش‌های پیچیده و سردرگم آمریکا برای تعیین و دنبال کردن اولویت‌های عملیاتی؟ شایسته است که کمیسیون جنگ افغانستان بپرسد که آیا بین‌المللی شدن تلاش‌های توسعه و کمک‌های امنیتی در افغانستان به عدم تطابق بین اهداف و ظرفیت‌ها، بین وعده‌ها و آنچه در واقع قابل دستیابی بود، کمک کرده یا بیشتر به آن ضربه زده است.

بازسازی پس از جنگ در بهترین شرایط کار بسیار بزرگی است. در موضوع افغانستان، کمیسیون جنگ افغانستان باید بپرسد که چگونه و چرا تلاش بزرگ بین‌المللی برای ایجاد صلح با کمپین بزرگ ضد شورش برای تامین امنیت مراکز جمعیتی افغانستان و حمایت از دولت وقت افغانستان همزمان شده است.

خوشبختانه، این کمیسیون سوابق گسترده بازرس کل ویژه وزارت دفاع برای بازسازی افغانستان را در اختیار خواهد داشت که چالش‌ها و مشکلات بازسازی آن کشور را در بحبوحه جنگ مستند می‌کند و ارائه می‌دهد. با این حال، گزارش‌های این نهاد بازرسی لزوما محدود به حکومت و مخارج آمریکاست که تنها بخشی از داستان را شامل می‌شود. همان سوالی که در مورد فرماندهی نظامی مطرح شد درباره تلاش‌هایی موسوم به «ملت‌سازی» در افغانستان بعد از جنگ نیز صدق می‌کند: چه کسی مسئول بود و استراتژی چه بود؟

 

چرا هیچ تلاشی برای ایجاد صلح در افغانستان صورت نگرفت

AWC به علاوه ممکن است تأثیر گسترده‌تر تضاد بین بازسازی ایالات متحده و تلاش‌های جنگی در افغانستان را در نظر بگیرد. نیروهای نظامی و پرسنل غیرنظامی آمریکایی در افغانستان معمولاً به شدت به افغان‌های نخبه انگلیسی‌زبان و آشنا به زبان دولت‌های غربی کمک می‌کردند تا به آنها بگویند چه خبر است. چه معنایی برای افغان‌های عادی داشت که هم لفاظی‌های طویل بازسازی اجتماعی را بدانند و هم وحشت‌های شورش و ضدشورش را تجربه کنند؟ چه معنایی برای صدها هزار آمریکایی غیرنظامی داشت که به فراخوان دفاع از دموکراسی در خارج از کشور پاسخ دادند؟

همان‌طور که آمریکایی‌ها باید بفهمند که چرا رهبران ایالات متحده برای تعیین اهداف خود برای جنگ بسیار سرسخت بوده‌اند، ما نیز باید بپرسیم که چرا آمریکا یافتن و پذیرش راهی برای حل و فصل صلح‌آمیز، موثر و پایدار چالش‌ها در افغانستان را این‌قدر دشوار می‌دید. این یک بررسی صرفاً تاریخی نیست. در عصر رقابت قدرت‌های بزرگ، ایالات متحده باید بتواند با دشمنان خود صحبت و اهداف محدود و دست‌یافتنی را در میان درگیری‌ها تعریف کند. این ظرفیت برای توانایی آمریکا در محدود کردن، کنترل و توقف درگیری بسیار مهم است.

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.