لیلا مهداد: کوچههای باریک و پیچدرپیچ اصالتشان را حفظ کردهاند. پنجرههای دوجداره، شیشههای رنگی خانهها را قاب گرفتهاند.خانهها یکی در میان نونوار شدهاند. خانههایی که همقدوقواره درختان گردو قد کشیدهاند. باغچههای قدیمی خانهها هم هستند.دیوارهای کوتاه، حریم کوچههای باریکاند برای باغها. دیوارهای کاهگلی دستشان را دراز کردهاند برای رسیدن به درهای فلزی کوچک. درها باز میشوند به دنیای خرمالوها.درختانی سر به آفتاب برداشته. تابلویی مزینشده به رنگ سبز و نارنجی. بوی خاک و آواز کلاغها هم هست. سنجابهایی که میخزند میان برگها برای گردوهای جا مانده از بار. درختان بازیگوش، شاخ و برگهایشان را از سَر دیوار کاهگلی فرستادهاند پی تماشای رهگذران کوچهباغ. مِهر که پرسه میزند میان کوچهباغها، خرمالوها از شَرم میهمان، سرخی و نارنجی میپاشند میان برگ درختان. نردبانهای چوبی تکیه میدهند به درختان و قد میکشند برای رسیدن به آخرین خرمالوی نشسته بر آخرین شاخه. قرقرهای هم مینشیند بر شاخه آخر برای تماشای بالا و پایین کردن سطل پر از خرمالو. اینجا دنیای خرمالوهاست.
میهمانی بزرگ خرمالو از مِهر خود را میرساند به آبان
چیدنشان حوصله میخواهد. باید دل به دلشان داد تا دل بِکنند از شاخهها. سر حوصله با وسواس مینشینند کف سطلها. سبدهای سرخ و سبز رو به آفتاب لم دادهاند به دیوار باغ. سطلهای خسته از قرقرهسواری، خود را میرسانند به سبدها.
سبدها به احترام میهمان، قطار میشوند کنار دیوار. سطلها، خالی میشوند از پوست تُرد خرمالوها. سهم سبدهای ردیف اول،خرمالوهای کوچکترند.
خرمالوهای متوسط کنار هم میایستند برای رفتن به بازار. اما خرمالوهای درشت هیکل، تافته جدا بافتهاند. آنها مسافر راه دورند. خرمالوهای زخمیشده با نوک پرندهها یا دندان تیز موشها هم حلقه زدهاند دور تنه درختها تا روی برگهای زرد و سبز، نارنجی بپاشند برای نقاشی پاییزی.
میهمانی بزرگ خرمالو از مِهر خود را میرساند به آبان. میهمانانی که آذر را تن میدهند به سرمای سردخانهها برای دعوت یلدا. یلدای، خجالتی یکشب میهمانان این کوچهباغهاست. یلدا که برسد، نارنجی خرمالوها کنار سرخی دانههای انار، رنگ و لعاب میهمانیهاست. ازگیل و توت و هندوانه هم خواهند آمد، اما خرمالو و انار دنیادیده این ضیافتاند.
خاکش جان میدهد برای درخت خرمالو
کن، ایستاد بر شمالشرق پایتخت. محلهای که قبل از رسیدن بزرگراهها، ارابههای آهنی و دودزا از چالوس تا ری خود را کشانده بود. محلهای با اصالت 1400 ساله که حالا با خرمالوهایش نامش افتاده سر زبانها. خرمالوهایی که پایشان به حوزه خلیجفارس هم رسیده.
همت که جا خوش کرد میان بزرگراها، کوچهباغهای کن افتادند از هم جدا. یکسو باغهای توت و سوی دیگر درختان خرمالو.
خرمالوها از شمال رسیدهاند. سالهای خیلی دور. باد خبر بُرد که چرا نشستهاید. کَنی هست که خاکش جان میدهد برای درخت خرمالو.
درهای فلزی کن باز میشوند به روی باغ خرمالوها. درختانی که جاخوش کردهاند به فاصله دو متری از هم. درختهای پیر که سلام میدهند مرگ را به زیر لب تیز تبرها، نهالها مینشینند به جای آنها.
«شهریار و شمال هم خرمالو دارند، اما خرمالو به کن شهره است»
«مسعود» موهایش را در باغ پدر جوگندمی کرده. باغی به وسعت دریا. بعد از دیوار باغ خرمالوها نشستهاند. بعد نوبت به ردیف درختهای گردو میرسد. سنجابها و کلاغها میهمان همیشگی باغاند.
کتری، سیاهی دود را به جان گرفته. قوری هم چای را گرم نگهداشته برای کارگرهاست. قلیان چاقشده خبر از آمدن یکی از قدیمیها میدهد. پتوی پهنشده زیر سایه یکی از درختها منتظر میهمانهاست.
به رسم باغ خرمالوها سطلها، سبدها و نردبانها میهمان باغ پدری «مسعود»اند. نردبانها تکیه دادهاند به درختان. سطلها پر و خالی میشوند.
خرمالوها در پی رویای آب و خاک خوب بار سفر بستند. «معلوم نیست اولینبار چه کسی بذر خرمالو را وارد کَن کرد.»
کَن یعنی هکتار هکتار درخت خرمالو که به فاصله از هم نشستهاند. «شهریار و شمال هم خرمالو دارند، اما خرمالو به کن شهره است.» سرمای ناخوانده یا برف و باران بیموقع، میدود میان رگ و پی درخت و میشود آفت به جانش. «سرمای بیموقع پارسال درختها را سوزاند.»
«آبوهوای قندهار خرمالو بار میآورد»
بعد از حمله روسها «شیخ» از آوارگی پناه آورد ایران. سالهای جوانی و میانسالی را میان همین کوچهباغهای کن جا گذاشت. پای درختان بیل زد. جوهای باریک پیچیده میان درختان را پر و خالی از آب کرد. درختان با آوازهای «شیخ» آشنایند.
بیآشیانه گَشتَم خانه به خانه گَشتم
بی تو همیشه با غم شانه به شانه گَشتَم
عشق یگانه من از تو نشانه من
بی تو نمک ندارد شعر و ترانه من
سرزمین من خسته خسته از جفایی
سرزمین من بیسرود و بیصدایی
گلایههایش را هم به برگهای زرد باغ میگوید. موهای یکدست نقرهایاش به صورت ریزنقشش میآید. طعم گس خرمالو برای «شیخ» یعنی کودکی که در قندهار گذشت. «افغانستان هم خرمالو دارد.» او دوره خرمالو کیلویی دوهزارتکتومان را به یاد دارد.
باغهای خرمالو و گردو «شیخ» را میبرد به خاطراتی که با پدر داشته؛ سفرهایی به قندهار. «آبوهوای قندهار خرمالو بار میآورد.» موهای نقرهای و دندانهای یکی در میان «شیخ» را که فاکتور بگیری، هنوز جوان است و خندیدن را خوب بلد. «باغداری اکسیر جوانی است.»
او از غم غربت و بالا و پایین روزگار به باغهای کن پناه برده. «خرمالوها که به بار مینشینند، اینجا میشود بهشت.» «شیخ» نشانی تکتک درختها را میداند. «آن یکی 20سال بیشتر ندارد و امسال خوب بار داده. آن قدیمیتره پارسال کمی ناخوشاحوال بود.»
تنه درختها نشان از جنگلی بودنشان میدهند. از سفری که از شمال داشتند. در دنیای خرمالوها نَرها تخم به خورد زمین میدهند برای قد کشیدن. «اهالی میگویند نَرک. نوع برگش هم فرق دارد.» درخت نر بالغ شود بار میدهد؛ باری تنها برای کاشت درخت خرمالو.
«خدا برکت دهد به کن. هر سال سههزار تن خرمالو میدهد به بازار.» خرمالو برای «شیخ» هم یک معنی دارد؛ یلدا «خرمالو میوه زمستان است و طبعش سرد. میکروب را دور میکند.» «قدیمها سردخانه نبود که برای همین خرمالو شد میوه یلدا.»
«شیخ» عاشق چای زغالی عصرانههای باغ است. «قدیمها میگفتن خرمالو بخور تا سرمانخوری. کلی ویتامین دارد حتی فسفر و پتاسیم.»