بارقه امید در چشم خسته «تمگران»
چند روایت از زندگی و روستای مهدی، جوان داوطلبی که به همراه همسرش برای احیای جازموریان تلاش میکنند
در 35کیلومتری قلعهگنج استان کرمان روستایی تاریخی قرار دارد به نام «تمگران» با مردمانی ساده وصمیمی و قانع که هنوز زندگی کپرنشینی را دنبال میکنند. زندگیشان بد نبود تا اینکه جازموریان خشک شد و ناقوس فقر دراین منطقه به صدا درآمد و سایه سنگین بیآبی بر جان جازموریان افتاد و زندگی مردم همسایهاش هر روز تلخ و تلختر شد. زندگی کنار مزارع کشاورزی جای خود را به بیاباننشینی و رطوبت ودلنشینی هوای منطقه و اشتغال جایش را به ریزگردها، بیکاری و فقر داد. کسی صدای مردم منطقه را نمیشنید و خبر از احوالشان نداشت تا اینکه مهدی میرزایی از جوانان روستای «تمگران»با خودش تصمیم گرفت که صدای همولایتیهایش شود، آنهم با دوربینش! او و همسرش این روزها یکتنه برای تمگران و جازموریان میجنگند به امید افزایش کیفیت زندگی اهالی روستا.
داستان قلعه گنج و مردمانش ازحدود سهسال پیش بر سرزبانها افتاد. منطقهای که جوانانش ثابت کردند خواستن توانستن است. مهدی میرزایی یکی از جوانان تحصیلکرده این منطقه است که در روستای تمگران زندگی میکند، 26سال بیشتر ندارد اما از دغدغهمندان بزرگ جازموریان است. شاعری دلسوخته و داوطلبی جوان که این روزها دغدغه جازموریان مُرده را دارد اما به جای مرثیهخوانی بالای سرپیکر بیجان این تالاب، کمر همت برای احیا و زندهکردن آن بسته است. برای تحقق آرزوهایش دست به دامن تمام هنرهایش میشود؛ از روایت قصه جازموریان و ترکهای نشسته بر تنش تا تلاش برای جذب گردشگران و فروش صنایع دستی بانوان منطقه.
کپرنشینی هنوز در روستایشان رایج است اما مهدی برخلاف تمام تبلیغاتی که علیه کپر و کپرنشینی بهعنوان نماد فقر میشود، میگوید: «کپر جزئی از فرهنگ زندگی مردم کویرنشین است و متأسفم که این شاخصه فرهنگی بهعنوان نماد فقر در میان مردم کشور ما معرفی شده است. شاید کسی نداند که ما در میان کپرنشینان میلیاردرهای کپرنشین داریم و همه به این بُعد از فرهنگ بومی ما نمیبالیم. همه اهالی کویر در این کپرها بزرگ شدهاند؛ حتی خانواده چهارده نفره ما که شامل 6 خواهر، 6 برادر و پدر و مادرم بود. خواهر و برادرهای تحصیلکرده ای که امروز یا معلم هستند یا در رشتههای هنری مثل گرافیک و عکاسی و… درس خواندهاند.»
مهدی میکوشد تا روستایش را به همه معرفی کند و از این راه بتواند پای صنعت گردشگری را به سمت روستایش باز کند: «یکی از راههای نجات روستای ما رونق صنعت گردشگری به پشتوانه شبهای زیبای کویر، تجربه یک شب خوابیدن در کپر و فروش صنایع دستی زنان منطقه است.»
کتابفروشی در یادگاری به جامانده از جنگ
روستای تمگران در دل کویر واقع شده و شاید همین همنشینی با سکوت و شبهای پرستاره روحیهای لطیف به اهالی بخشیده باشد. از 600نفر جمعیت روستا، 40نفر آنها به صورت حرفهای شعر میگویند و حتی کتاب منتشر کردهاند. مهدی سهم زیادی درکتابخوانکردن مردم این منطقه داشته است: «من از کودکی عاشق کتاب و کتابخواندن بودم، به همین علت به محض اینکه مبلغی پول به دستم میرسید، راهی شهرمیشدم و کتاب میخریدم. اولین قدمهای استقلال مالیام را هم در زندگی با همین کتابها برداشتم. در منطقهای که ما زندگی میکنیم، هیچ کتابفروشی وجود نداشت اما همانطور که گفتم مردم روستا علاقه زیادی به کتاب و کتابخوانی داشتند. بعد از دوره دانشگاه وقتی دیدم با حجم انبوهی از کتابهایی که مطالعه کردهام روبهرو هستم، تصمیم گرفتم بستری را فراهم کنم که دیگران هم از این کتابها بهرهمند شوند و اینطور شد که یک کتابفروشی در سال 86 در نزدیکی روستا تأسیس کردم.»
مهدی برای راهاندازی این کتابفروشی مغازهای راهاندازی نمیکند بلکه با اتاقک خاوری که از دوران جنگ در روستایشان به یادگار مانده، این کتابفروشی را تأسیس میکند: «با کمک بچههای روستا این اتاقک قدیمی را به یک دکه تبدیل کردم و تمام کتابهایی که داشتم را در آن عرضه کردم. برای مدتی این کار به استقلال مالی من کمک کرد.»
صدای جازموریان شدم
رساندن کتاب به اهالی تمگران که عاشق مطالعه بودند، اولین قدم این جوان برای روستای کویریاش بود. او باید در گام بعدی مسائل و مشکلات روستا را به گوش همه میرساند: «سالهاست سرتیتر همه اخبار این بود «جازموریان خشک شد» کسی از همسایههای تالاب خبر نداشت، کسی نمیدانست مردم حوالی جازموریان هم با خشکشدن آن ،با مرگ دستوپنجه نرم میکنند، نه کشاورزی برایمان مانده، نه کسبوکارهای مرتبط با جازموریان مثلا دیگر خبری از جتها نیست.» جتهایی که مهدی از آنها سخن میگوید همان ساربان شترهایی بود که همسایههای جازموریان را از میان تالاب جابهجا میکردند: «جتها قبلا کار حملونقل مردم را در حاشیه جازموریان عهدهدار بودند، اما از وقتی تن و پیکر این تالاب خشکید، کار آنها هم هر روز بیشتر از گذشته رو به افول رفت و موتوسیکلتهای تندرو جای جتها را گرفت، بهطوری که امروز تعداد زیادی از این جتها خانهنشین شدهاند.»
مهدی گذشتههای جازموریان رابرایمان روایت میکند، از وقتی میگوید که جازموریان آب داشت و مردم منطقه تنها با چیدن علفهای هرز آن پادشاهی میکردند. مردم شاداب و سرزنده بودند اما بعد از ساخت دو سد در بالادست این تالاب و قطع حقابه آن هر روز خشکتر و خشکتر شد و به اندازه تمام ترکهایی که امروز بر پیکر این تالاب افتاده، برتن مردم همسایهاش هم ترک افتاده است. او وقتی این وضعیت را میبیند، تصمیم میگیرد با دوربینش صدای مردم این منطقه را به گوش همه برساند: «جازموریان برای ما یک تالاب نیست یک عنصر حیاتبخش است. از روزی که جازموریان خشکید، زندگی مردم منطقه هم خشکید و مرگ جازموریان برابر شد با خشکشدن ریشههای زندگی اهالی منطقه به علت همین احیای جازموریان مرده هدفم شد. گزارشهای تصویری از زندگی مردم منطقه در همسایگی جازموریان تهیه کردم و به همه نشان دادم که ما هنوز بانبض نیمهخفته جازموریان هم زندگی میکنیم.» مهدی در این زمینه 15 مستند میسازد که به عقیده خودش مستندهای «هستیزهرا»، « زیورک»و «جتها» بهترین آنها بوده است.
دغدغههای مهدی درباره جازموریان از او یک فعال زیستی میسازد: «باساخت مستندهایی درباره زندگی همسایههای تالاب و شنیدهشدن درددل مردم، فعالان زیستمحیطی به سمت و سوی روستاهای ما آمدند و این ارتباط و تعامل باعث شد تا قدمهای اساسیتری برای جازموریان برداریم.»
اشتغالزایی برای بانوان منطقه
پای ثابت تمام فعالیتهای مهدی از ساخت مستند گرفته تا فعالیتهای اجتماعی و داوطلبانه او زیبا شمسالدینی، همسر اوست؛ کسی که در تمام مستندهای او ازجمله حصیر نقشآفرینی کرده است. مهدی درباره این مستند میگوید: «زنان این منطقه حصیربافان قهار و چیرهدستی هستند که از کودکی کار حصیربافی راچشمبسته انجام میدهند. تولیدات زنان ما در روستاهای حوالی جازموریان زیاد است اما در بحث فروش با مشکلات بسیاری روبهرو هستیم؛ بهطور مثال دلالان با حضور در منطقه دستبافتههای زنان را به ارزانترین قیمت ممکن میخریدند یا بهتر است بگویم معاوضه کالا با کالا میکردند. حصیرهایی که قیمت بالایی داشت را با مواد خوراکی اندک یا ظروف پلاستیکی معاوضه میکردند. وقتی این موضوع را دنبال کردم، تصمیم گرفتم راهی برای فروش بهصرفه این محصولات پیدا کنم. بنابراین اول مستند «حصیر»را با کمک همین زنان تهیه کردم. دراین مستند علاوه بر زنان روستایی همسر خودم هم بازی کرد و خوشبختانه بازخورد خوبی هم داشت، بعد از ساخت مستند تصمیم گرفتم با کمک شبکههای اجتماعی محصولات زنان منطقه رابه فروش برسانم و خوشبختانه امروز توانستهام بازار خوبی در تهران، مشهد، اصفهان و دیگر شهرهای کشور برای این محصولات پیدا کنم.»
آموزش زنان ودختران
زیبا شمسالدینی همسر مهدی حالا میکوشد کنار همسرش با تقویت اعتمادبهنفس بانوان منطقه و تشویق آنها به تولید محصولات صنایع دستی، استقلال مالی را برای آنها به ارمغان آورد. او میگوید: «ما زنان و دختران هنرمند زیادی داریم. محال است شما دراین منطقه بانویی را ببینید که بیکار باشد. اما مهمترین مشکل ما این است که اعتمادبهنفس این جامعه در سایه فقری که گریبانگیرشان شده، پایین است. کسی ارزش تولیدات هنری خود را نمیداند، به خاطر همین حاضرند به ارزانترین قیمت این تولیدات را به فروش برسانند تا مایحتاج زندگیشان را تأمین کنند. بخش بسیاری از محصولات زنان و دختران ما سنتی است و من سعی میکنم با آموزشهای نوین این محصولات را برای عرضه در بازارهای مختلف آماده کنم.»