در حالی که اکنون 99 درصد روستاهای کشور از نعمت آب و برق برخوردار هستند، مرور خاطرات امیر اسدالله علم وزیر دربار و «یار گرمابه و گلستان» محمدرضا پهلوی از دوران شاه به ویژه در باره روستاها جالب و خواندنی است.
روزنامه شهروند امروز چهارشنبه در گزارشی در این باره نوشت: در سالهای اخیر عدهای ناآگاه در حال ارائه تصاویری غلط از دوره پهلوی هستند. هرچند تمام این تصاویر و اطلاعات نیز از روی ناآگاهی نیست. به هر حال گروهی هم آگاهانه تلاش میکنند، فلاکتهای دوره پهلوی را درز بگیرند و تصویر دیگری را به نمایش بگذارند، اما در این میان میشود با مراجعه بسیار ساده به تاریخ، حقیقت ماجرا را دریافت.
یکی از این منابع تاریخی مهم، یادداشتهای اسدالله عَلم است. عَلم حدود ١٠ سال وزیر دربار محمدرضا شاه بود. پیش از آن هم سمت نخستوزیری را بهعهده داشت. به همین دلیل میتوان او را یکی از نزدیکترین چهرهها به محمدرضا شاه دانست. از این منظر مطالعه خاطراتش را میتوان گنجینهای در این حوزه درنظر گرفت؛ بهویژه زمانی که اوضاع نکبتبار اقتصادی و سیاسی آن دوره را شرح میدهد.
آنچه در ادامه میخوانید بخشهایی از یادداشتهای اوست که به روشنی وضعیت نابسامان اقتصادی دوره پهلوی دوم را نشان میدهد.
آب آشامیدنی فقط در یک درصد روستاها!
عَلم در جلد چهارم یادداشتهایش و در صفحه ٦٥مینویسد: «پنجشنبه، ٢٩فروردین ١٣٥٣، ظهر برای نیم ساعتی، جلسه هیأت امنای خانههای فرهنگ روستایی را داشتم و جای بسی تأسف من شد که وقتی جویا شدم در دهات چقدر برق و آب آشامیدنی داریم، معلوم شد یک درصد دهات ایران آب آشامیدنی تمیز دارند، البته چون در ایران قنات و چاه هست، اشکال زیاد در این زمینه نیست، ولی چهار درصد دهات ایران برق دارند. خیلی عجیب است و جای تأسف. قطعا شنبه به شاه عرض میکنم که با این پیشرفتهای کشور، این ارقام غیرقابلقبول هستند.»
همچنین در جلد ششم یادداشتها، در صفحه ١٨٢آورده است: «از جمعه ١١تیر تا یکشنبه، ٢٠تیر ١٣٥٥… ولی از حق نباید گذشت که دولتمردان شوروی سرویسهای اولیه را به مردم رساندهاند، مثل سوادآموزی، حملونقل، تا حدی مسکن، آب و برق و این بود که باز سفر را بر من تلخ کرد، زیرا به فکر اینکه در مرز تمدن بزرگ، پایتخت کشور ما هنوز خاموشی برق داشته و هیچ سرویس صحیحی، نه آب نه برق، حتی پایتخت نتوانیم به مردم بدهیم، واقعا ننگ است. واقعا ننگ است.»
وضعیت نابسامان پزشکی در کشور
از نمونههای دیگر در کتاب «یادداشتهای عَلم» میتوان به این بخش از صفحه ٣٨٤در جلد ٢اشاره کرد: «سهشنبه، ٢٢فروردین ١٣٥١، شب، اطبایی که چشم خانم عَلم و علیاحضرت، ملکه پهلوی را عمل کردهاند، میهمان من بودند. آنقدر از وضع بد طبی ما صحبت داشتند که واقعا غرق عرق خجلت شدم. یکی از آنان میگفت: «بهعنوان نمونه فیلم عمل چشمی را در دانشکده پزشکی دانشگاه تهران به من نشان دادند که اگر سر آن عمل حاضر میبودم، ناچار بودم کار را از دست طبیب عملکننده بگیرم و خودم انجام بدهم، چون مطمئن بودم با این عمل، مریض را کور میکند!»
حتی یک آمپول پیدا نمیشود!
در واپسین روزهای حکومت پهلوی، عَلم (در جلد ششم یادداشتها در صفحه ٥٤٤) که برای درمان سرطان، به خارج از کشور رفته بود، در آخرین نامههای خود به شاه، مشکلات فراوان مردم را به او گوشزد و وقوع انقلاب را درصورت عدمحل این مسائل پیشبینی میکند: «چهارشنبه، ٢مرداد ١٣٥٦… غلام نمیخواهد خاطر مبارک را در ایام تعطیل و استراحت ملول سازد اما در تنهایی و استراحت، اینجا تمام قلب و روحم در درگاه شاهنشاه محبوب معظم من است و در عالم غلامی و خدمتگزاری فکر میکند اگر دچار خیانت شده است. بعضی از این مسائل در عامه و همه طبقات اثر نمیگذارد مبتلابه عموم است، بهطوری که کلفت منزل غلام در بیمارستان بود که بهعلت سرطان، انژکسیون ماده رنگی بزند که عکس غدههای سرطانی را بگیرند و برق قطع شده و او را به هفته دیگر حواله دادهاند. بنابراین عموم مردم، چه در خانه، چه در بیمارستان، چه در آسانسور و چه در ترافیک و حتی نانواخانهها و در همه حال، گرفتار آناند و غلام واقعا بیم آن دارد که اگر این کار به زمستان بکشد، بالاخره خداینکرده عواقب ناراحتکننده داشته باشد، چون از قدیم گفتهاند: «سرما را نمیشود به نزاکت خورده و شکم گرسنه هم نمیتواند ایمان داشته باشد.» این نوشتهها نشان میدهد در دوران پهلوی، مشکلات کشور به قدری زیاد بود که بسیاری از اندیشمندان در کتابهای خود، بارهاوبارها از این مسائل سخن به میان آوردهاند.
قیمتهایی که ناگهان سه برابر شدند
اینها مربوط است به دورانی که قیمت برخی اقلام سه برابر شده بود. عَلم در خاطرات روزهای بعد خود، ضمن تشریح سفر به ژنو، که صرفا بهمنظور معاینه چشمهایش صورت گرفته بود، نوشته است: «از تهران خبرهای بد میرسد. بلیت اتوبوسها ناگهان سه برابر شده است که باعث اعتراض شدید مردم شده. دانشجویان از حاضر شدن سر کلاسها خودداری کردهاند و چند اتوبوس را آتش زدهاند. آنها از حمایت مردم برخوردارند و تظاهراتشان رو به تشدید…» این درواقع نشان میدهد که مشکلات اقتصادی در دوره پهلوی دائم رو به افزایش بود.
پادشاهی با ٤٥روز مرخصی خارجی، ماساژ و حمام!
مطالب بالا نشان میدهد که وقتی وضعیت پایتخت و خیابانهای آن در دوره پهلوی اینگونه بود، وضعیت روستاها و شهرهای دیگر چگونه بوده است. با وجود فقر و عقبماندگی مفرط مردم و کشور در دوره پهلوی، شاه بیهیچ نگرانیای به سفرهای تفریحی خارج از کشور میرفت. اسدالله عَلم در خاطرات ٢٩بهمن ١٣٤٨نوشته است: «امروز بعدازظهر که به حضور شاه رفتم، وسط کار ماساژ و حمام بودند. دو ساعتی با هم صحبت کردیم. عرض کردم بهنظر من ایشان، هم در ورزش و هم در فعالیتهای شبانه (!) افراط میکنند. به تذکرم خندید. بار دیگر پیشنهاد کردم که به حد کافی خارج از مملکت بودهایم و اکنون بهتر است برگردیم. مثل این بود که دنیا را بر سرش خراب کرده باشم! اما وظیفه من ایجاب میکند که به اطلاع برسانم که پادشاه ایران نمیتواند ٤٥روز را خارج از وطنش و صرفا بابت استراحت و سرگرمی بگذراند. مردم این چیزها را تحمل نمیکنند.»
بچههایی که لای زبالهها میلولند!
با نگاهی گذرا به وقایع ایران در دوران پهلوی میتوان به خوبی سطح معیشت و برخورداری مردم را درک کرد. اسدالله عَلم، وزیر دربار و یکی از نزدیکترین افراد به شاه، در یادداشتهای روزانه خود، بارهاوبارها به این مسائل اشاره میکند: «جمعه، ٥دی ١٣٤٨؛ سواری زیبایی بود. آرزو کردم ای کاش تنها نبودم! دو کامیون در جاده فرحآباد تصادف کرده بودند و ترافیک شده بود و راه را حسابی بند آورده بودند. صبر کردم و در این فاصله، نگاهی به زندگانی مردم این بخش تهران انداختم. تمام خیابانهایی که به بزرگراه میخورند، کثیف و خاکی هستند… صبح زود بود و پلیس راهنمایی هنوز سر کار نیامده بود، ولی یک پلیس تنها که پیدرپی سیگار میکشید، باد در غبغب انداخته بود و چنان با مردم رفتار میکرد که گویی پادشاه است در حضور رعایایش! چند مرد و چند زن چادری با بقچههای زیر بغل، از حمام عازم خانه بودند… گروهی بچه دور هم جمع بودند. دخترها، همگی، چادر بر سر داشتند. طبقات بالای جامعه ما هرگز چنین ساعتی از خواب بیدار نمیشوند؛ دخترهایشان هم چادر سرشان نمیکنند. مردم دور چرخ لبوفروشی ازدحام کرده بودند. در گوشه خیابان، چند سگ ولگرد و چند بچه لخت و عور، لابهلای زبالهها میلولیدند… سربازان وظیفه با سرهای تراشیده، شلوارهای بدقواره و پوتینهای بیریخت، در کنار خیابان قدم میزدند و ظاهرا از تعطیل صبح جمعهشان لذت میبردند… هم کسالتآور بود و هم غمانگیز، صحنهای از جامعه رو به توسعه… هیچ مقدار خوشبینیای زندگی را در این خیابانها تغییر نمیدهد.» (امیر اسدالله عَلم، یادداشتها، ج ١، ص ٣٣٤)