ساز زندگی بچهها را کوک میکنم
آموزش داوطلبانه موسیقی به کودکان استثنایی و نوجوانان کانون اصلاح و تربیت
«مهدی قلینسب» یکی از هنرمندان حوزه موسیقی است که ساز زندگی کودکان استثنایی و نوجوانان کانون اصلاح و تربیت را با هنری که دارد، کوک میکند. مهدی خودش به دشوارینواختن ساز را آموخته است. 18سال مخفیانه و دور از چشم خانواده این آموزشها را فرا گرفته و امروز عاشقانه همه آنچه در چنته را دارد به کودکان و نوجوانان جامعه هدفش آموزش میدهد. او حالا گذشته از اینکه امید دل نوجوانان مستقر در کانون اصلاح و تربیت و کودکان مبتلا به سندروم داون است، خودش سبک و سیاق جدیدی در آموزش موسیقی کودکان دارد.
شب چله سال 57 بود که در شهرک ولیعصر تهران در یک خانواده کاملا مذهبی و مخالف هر نوع موسیقی و سازی به دنیا آمد، از آن بچه های پرشروشوری بود که به قول خودش از دیوار راست بالا میرفت و با درس و مدرسه هم هیچ میانه خوبی نداشت. از وقتی 9ساله بود، با موسیقی و ساز آشنا شد، آنهم به واسطه برادر بزرگترش که در یکی از کفاشیهای خیابان مولوی کار میکرد و یک شب که به خانه برمیگشت، از میان بساط کهنهفروشی معتادی درمانده در بازار سیداسماعیل، سنتوری زهوار دررفته و کهنه را میخرد، مهدی میگوید: «درست است این سنتور آنقدر کهنه و شکسته بود که به دردِ ساززدن نمیخورد اما مسیر زندگی مرا عوض کرد.»
همزیستی با بچههای استثنایی
اولین شغلی که مهدی تجربه میکند، بازاریابی بود.
دفتر شرکت درست مقابل یک مدرسه استثنایی قرار داشت، دیدن بچههایی که با شنیدن صدای موسیقی شوق و ذوق میکردند و خنده بر لبانشان می نشست، مهدی را تشویق میکند تا برای آموزش داوطلبانه این بچهها وارد مدرسه شود.
پیشنهادی که با استقبال مدیران مدرسه روبهرو میشود، هرچند مسئولان مدرسه همان ابتدا اعتراف میکنند که تا بهحال کسی موفق به این نوع آموزش در مدرسه نشده است.
مهدی وقتی این حرف را میشنود، انگیزهاش بیشتر میشود: «من به نَهشنیدن حساسیت زیادی دارم. همین که این حرف را شنیدم، در تصمیمم مصممتر شدم. این درحالی بود که تا آن زمان حتی یک کودک اوتیسمی یا معلول ذهنی را از نزدیک ندیده بودم.»
او خیلی سریع راه ارتباطگرفتن با این بچهها را پیدا میکند و میگوید: «خیلی طول نکشید که فهمیدم بچهها فقط توجه و محبت میخواهند. کنترل کلاس را با قدمزدن و توجه به تک تک بچه ها به دست گرفتم. یکی از بچههای کلاس گلناز بود و به گفته خانوادهاش، ترس از حضور در خارج از محیط خانه او را بهشدت عذاب میداد. گلناز جز با اعضای خانواده با کسی ارتباط برقرار نمیکرد و گوشهگیری او باعث شده بود تا از لحاظ جسمی و روحی، سلامتیاش تهدید شود.»
گلناز به زندگی برگشت
مهدی با مهربانی و صبوری با گلناز ارتباط میگیرد، هرچند هفتههای اول خیلی سخت است اما او کوتاه نمیآید. «بخش عمده این بچهها از ترس نگاهها و رفتارهای ما در جامعه به این روز افتادهاند. من خودم را در برابر گلناز و دوستهایش مسئول و مقصر میدانم، به خاطر همین همیشه میکوشم تا جامعه را با این بچهها آشتی دهم. گلناز ساعتها در اتاق مینشست و ساززدن مرا نگاه میکرد. درحضور من علاقهای به موسیقی نشان نمیداد، تا اینکه یک روز از غیبت چند لحظهای من در کلاس استفاده کرد و شروع به نواختن سنتور کرد. آنچه گلناز مینواخت، یک آهنگ اصولی نبود اما برای من، خانواده و مسئولان مدرسه زیباترین ملودی زندگی بود. تشویقهای از سر ذوق ما، او را به موسیقی جذب کرد. هنوزم وقتی به این خاطره فکر میکنم، اشک در چشمانم جمع میشود.»
کنسرتهای کودکان استثنایی
حالا چندسالی میشود که مهدی با برگزاری کنسرت بچههای استثنایی هنر و استعداد آنها را به جامعه نشان میدهد. «بچهها خوشبختانه در کوتاهترین زمان توانستند دست به ساز شوند و بنوازند. جالب است بدانید من اولین کنسرت با بچههای سندروم داون را سال 85 برگزار کردم؛ کنسرتی که مورد استقبال مردم هم قرار گرفت و باعث شد تا چندین و چندبار ما این کنسرتها را در تهران تکرار کنیم و همچنان هم ادامه دارد.»
ملودی زندگی در کانون اصلاح و تربیت
مهدی بعد از آموزش کودکان استثنایی برای انجام فعالیتهای داوطلبانه و کمک به انسانها برای بازگشت به زندگی، آنهم با توسل به موسیقی وارد حوزه دیگری میشود. خودش میگوید دوست داشتم به گروههای خاص آموزشها را ارایه کنم، چراکه معتقد بودم موسیقی میتواند زمینه بازگشت آدمها را به زندگی فراهم کند.
دومین مرکزی که او برای آموزش بچهها جذب آن میشود، کانون اصلاح و تربیت است: «راستش را بخواهید، من اصلا نمیدانستم کانون اصلاح و تربیت چه جور جایی هست. فکر میکردم یک جایی شبیه کانونهای فرهنگی- تربیتی دیگر است. وقتی وارد شدم، تازه متوجه شدم؛ دیدن نوجوانانی سرتراشیده با لباسهای یکدست که هرکدام به جرمی در این مکان گرفتار شده اندرار داشتند، مرا در نگاه اول متحیر کرد. یکی به جرم سرقت، یکی موادمخدر، یکی هم قتل. باورش برایم سخت بود. نوجوانهایی که باید برای ساختن آینده خود را آماده میکردند، حالا در بند و اسیر قانون بودند. نگاههایشان پر از بغض و دلهایشان پر از حرف بود. بچههایی که بیش از هرچیزی نیاز به یک گوش شنوا برای گفتن حرفهایشان و امیدی خارج از این مرکز برای زندگی داشتند.»
در دل بچهها امید کاشتم
او میگوید: «بخش قابل توجهی از این بچهها بدسرپرست و بیسرپرست بودند و در همان ابتدا متوجه شدم که ناامیدی آنها از آینده عامل اصلی روزگاریست که گرفتارشان شده است.»
قصه کانون اصلاح و تربیت را با قصه حسین برایمان شروع میکند؛ نوجوان تندخو و زورگویی که نمیخواست یا نمیتوانست با کسی ارتباط دوستانه برقرار کند. او متهم به سرقت بود با اینکه سنوسال زیادی نداشت اما به محض آزادی از کانون دوباره ظرف کمتر از یکماه به کانون بازمیگشت:« به سختی با او ارتباط گرفتم، هرچند زیرِبار خیلی از کارها و خواستههای من برای مشارکت درفعالیتهای آموزشی نمیشد. مسئولان کانون میگفتند آخرش این بچه خودش را به کشتن میدهد، کسی به اصلاح او امیدی نداشت. حدود سهماه طول کشید تا حسین حاضر شد سفره دلش را برای ما باز کند، نوجوانی که به خاطر شرایط خاص زندگی سرقت را بهعنوان انتقامی از جامعه انتخاب کرده بود. پیوند قلب و روح حسین با موسیقی باعث شد که به حرف درآید.»
یک قصه تلخ
او فرزند خانوادهای بود که پدرش توسط خانواده مادریاش به قتل رسیده بود و مادر بعد از ازدواج مجدد مجبور به رهاکردن حسین میشود. «این بچه به خاطر قصه تلخ قتل پدر از سوی خانواده پدری هم طرد میشود و راهی جز گذران زندگی به تنهایی ندارد.» مهدی بعدها میفهمد سرقتهایی که حسین میکند، همه بهانهای است برای آمدن به کانون و داشتن سقفی بالای سر! «وقتی این قصه را فهمیدم، تمام هدف خود را روی آموزش حسین متمرکز کردم. حسین بعد از رفاقت با من هر روز آرام و آرامتر شد تا جایی که از کانون مرخص شد. بعد از ترخیص از کانون، با کمک خیرین برای او و چندتن دیگر از بچههای بدسرپرست خانهای را اجاره کردیم و بسترهای یک زندگی مناسب و ادامه تحصیل را برای آنها فراهم کردیم. امروز این گروه پای ثابت تمام برنامههای من هستند و با سرکشی به کانون و همراهی با دوستانشان آنها را راهنمایی کرده و انگیزه میدهند.»
قلینسب امروز دیگر یک مربی موسیقی ساده برای نوجوانان حاضر در کانون اصلاح و تربیت نیست. او حکم سنگصبور بچهها را پیدا کرده تا جایی که همه بچهها اشعار او را حفظ کردهاند و هرگاه دلشان میگیرد، تفالی به اشعار او میزنند. مهدی میگوید: «نمیدانم چرا اما بچهها معتقدند فالهایی که با اشعار من میزنند، ردخور ندارد و این فالها را به فال قلینسب مشهور کردهاند.»
فعالیتهای داوطلبانه مهدی قلینسب برای نواختن ملودی زندگی بچههای آسیبدیده و در معرض خطر ادامه دارد. او میکوشد تا با هنری که دارد، ساز زندگی همه بچهها را کوک کند.