2 میلیون و 246 هزار صفحه!
گفتوگوی «شهروند» با فریبا اقدامی، فعال فرهنگی و موسس باشگاه کتابخوانی «اَزتا» به مناسبت آغاز هفته کتاب
مخاطبان این باشگاه کتابخوانی تا به حال حدود 2 میلیون و 246 هزار صفحه کتاب خواندهاند که آماری فوقالعاده حائز اهمیت است. این آمار نشان میدهد اگر در فرآیند کتابخوانی تغییر ایجاد کنیم، جامعه ایران کاملا پذیرا خواهد بود.
چند وقتی هست که اسم باشگاه کتابخوانی شما را بیشتر از گذشته میشنویم. اول از اسم این باشگاه شروع کنیم. «از…تا…» یعنی چه؟
«اَزتا» یعنی از اینجایی که ما هستیم تا جایی که میتوانیم باشیم؛ یعنی از شرایط فعلی تا شرایطی که شایستهتر برای انسان ایرانی باشد.
خانم اقدامی از چه سالی وارد حوزه آموزش و فرهنگ شدید و باشگاه کتابخوانی «اَزتا» را چه زمانی راهاندازی کردید؟
من مشخصا از سال 77 کار آموزشی انجام میدهم و همزمان گروههای کتابخوانی داشتهام؛ هم در مدارس، هم در فرهنگسراها یا خانههای فرهنگسراهای محله. بعد از آن یک دوره موسس یک موسسه مردمنهاد بودم؛ هم ایدهپرداز و هم موسس به اسم جریان همخوانی کتاب. از زمستان سال 96 هم «باشگاه کتابخوانی اَزتا» راهاندازی شد.
جریانی را هم به اسم جریان همخوانی کتاب رقم زدهاید که البته مسبوق به سابقه است. اما کاری که شما در همخوانیهای کتابتان انجام میدهید دقیقا چیست؟ همخوانی کتاب چه تفاوتی با مطالعه کتاب دارد؟
به نظر من و همکارانم همخوانی تفاوتی که با مطالعه دارد این است که راحتتر و سریعتر میتواند خواندن را گسترش بدهد. به این دلیل که انجام هر کار گروهی عموما لذتبخشتر است. ضمن اینکه نیاز به با هم بودن را میتواند تا حدود زیادی برآورده کند. این نیاز در حال حاضر بین قشر جوان بهشدت احساس میشود. نکته دیگری که باعث شد از این طرح استقبال بشود و گسترش پیدا کند این است که فضای کار ما خیلی گفتوگومدار است؛ یعنی آدمها نمیآیند درباره یک کتاب سخنرانی یا درس بشنوند؛ اصلا ماجرا به این شکل نیست. یک جمع کتابی واحد را میخوانند که در انتخابش هم فهم دارند؛ یعنی هم در اینکه چه کتابی را برای خواندن دست بگیرند مشارکت میکنند و هم در موضوع مشارکت دارند. تفاوت دیگر این است که کتاب در خانه خوانده میشود ولی در جلسه با یک تسهیلگر کار میکنند نه با یک مدرس. این تفاوتی است که تجربه باشگاه «اَزتا» با گروههای مشابه یا روندهای مشابه در نظام آموزشی کشور دارد.
تفاوت مدرس و تسهیلگر دقیقا در چیست؟
مدرس کسی است که فرض میشود در آن موضوعی که دارد درس میدهد کاملا تسلط دارد، تخصصش این است و بعد میآید که درس بدهد؛ یعنی آدمها را گروهی یادگیرنده در نظر میگیرد که اینها آمدهاند پای جلسه درسی و میخواهند چیزی را یاد بگیرند. در این جریان مدرس جلسه را طراحی میکند که چطور پیش برود و مدرس است که تعیین میکند چه چیزی خوانده شود. هیچوقت در کلاسی که مدرس دارد، چه در مدرسه و چه در دانشگاه دانشجویان یا دانشآموزان منبع درسی را تعیین نمیکنند؛ مدرس است که تعیین میکند و غالبا هم منابع محدود است؛ بعد مدرس همان یک کتاب را در طول یک سال یا یک ترم با مخاطبش میخواند؛ اوست که ارزشیابی میکند، اوست که میگوید چه فهمی از این کتاب درست است و اوست که همه چیز را توضیح میدهد. در واقع اوست که هم تعیینکننده مسیر است و هم کیفیت فرآیند. مخاطب غالبا در نظام آموزشی ما خصوصا در مدارس یک شنونده صرف است که نمیتواند تأثیری در فرآیند داشته باشد؛ نه انتخاب و نه اینکه حتی نظر متفاوت با چیزی که مدرس دارد میگوید ارایه کند. به این ترتیب گفتوگویی در شکل نظام آموزشی مثلث جامعه ما شکل نمیگیرد؛ یک نفر میگوید، یک عده میشنوند. برای همین اول از همه تلاش کردیم واژه «همخوانی» را جا بیندازیم. «همخوانی» یعنی اینکه تو با یک عده داری میخوانی و در فهمش هم آن یک عده کمکت میکنند. وقتی از بیرون به کلاسی نگاه کنید که تسهیلگر در آن نشسته، شاید در وهله اول احساس کنید این تسهیلگر بسیار کمتر از یک مدرس دارد زحمت میکشد؛ اما این ظاهر ماجرا است. در واقع شاید تسهیلگر در مجموع در کل یک کلاس یک ربع حرف بزند و باقی زمان را بچهها و اعضا نظر بدهند، اما تفاوت اصلی این است که در این کلاس کاملا گفتوگو و بحث دارد اتفاق میافتد و نظرات مختلف ارایه میشود. نظرها هم هر چقدر با هم متفاوت و متنوع باشند، نه تنها عیب و ایراد نیست بلکه پسندیده است؛ یعنی در این شکل خواندن اتفاقا کسانی بحث را میتوانند راحتتر پیش ببرند و بهتر بحث را گرم کنند که میتوانند از زوایای کاملا متفاوت با بقیه به متن نگاه کنند. تسهیلگر پیشنهاد و فرصت میدهد که مخاطبان در طول یک هفته یا دو هفته بررسی میکنند و رأیگیری میشود. در واقع شرکتکنندگان کاملا احساس میکنند در این انتخاب سهم دارند و حتی در موضوع؛ اینکه موضوعی که جمع میخواهد بخواند چیست. در این فضای گفتوگومدار هیچکس از کس دیگر بالاتر یا پایینتر نیست. همه در یک صف هستند و تسهیلگر را فردی میبینند که فقط کمک میکند بحثها درنهایت جمعبندی شود و جلسه به شکل پرسشمدار پیش برود. در واقع غالبا تسهیلگر آدمی است که میتواند سوالهای خوبی بپرسد ولی نه سوالهایی برای گیرانداختن مخاطبان؛ سوالهایی برای اینکه آدمها را به فکر وادارد.
بستر این گروهها عموما کجاست؛ به شکل مجازی برگزار میشد یا طور دیگر؟
نه؛ باشگاه کتابخوانی «اَزتا» از زمستان 96 یعنی تقریبا سه سال پیش، یک مکان ثابت و مشخص داشت که البته الان در حال جابهجایی هستیم. در واقع دنبال مکان بزرگتر هستیم که نهایتا تا یک ماه دیگر دوباره برقرار شود. اگر عکسها را در فضای مجازی ببینید، فضایی را میتوانید تصور کنید که شباهتهایی به کتابخانه دارد ولی بسیار شاد و زیباست، متناسب با سلیقه جوان طراحی شده، آدمها در آن راحتترند، موسیقی در آن شنیده میشود و کتابخواندن حتما با بازی شروع میشود.
منظورتان از بازی چیست؟
ابتدا هر گروهی با یک بازی تیمی کار را شروع میکند. چرا؟ آدمهایی که در گروهها جمع میشوند، ابتدا غالبا با هم بیگانهاند و این بازی کمک میکند کمی با هم صمیمیتر شوند، راحت شوند و مهارتهای ارتباطیشان هم افزایش پیدا کند. نکته بعدی این است که چون همه مخاطبان ما دانشجو هستند و این دانشجوها عموما بعد از کلاسهای دانشگاهشان میآیند و خسته میرسند، بازی کمک میکند که اینها ذهن آمادهتری پیدا کنند.
پس گروه سنیتان در واقع جوان است؛ درست است یا گروههای دیگری هم دارید؟
93درصد اعضای ما دانشجو هستند. آن 7درصد باقیمانده مختص یک گروه نوجوان است، یک گروه کودک و یک گروه بالای 40 سال که این گروه بیشتر متشکل است از پدر و مادرهای همین بچهها و باقی گروهها همه دانشجو هستند. تا قبل از کرونا، 24 گروه حرفهای کتابخوانی در باشگاه فعال بود؛ 24 گروهی که در طول هفته آمد و رفت داشتند و حداقل بین 20 تا 35 نفر هر کدام عضو داشتند.
استقبال بالایی داشتید.
بله؛ این یعنی یک استقبال قابل توجه. این استقبال نشان میدهد اگر فرآیند خواندن کمی تغییر کند، بازسازی شود و بازتعریف شود جامعه ایران هم به خواندن استقبال نشان میدهد. به نظرم اولین نتیجهای که میشود از این ماجرا گرفت این است.
ببینید از یک سالی به بعد گروههای همخوانی کتاب در فضای مجازی خیلی راه افتاد؛ یعنی یک نفر یا عدهای گروهی تشکیل میدادند، اعضایی را دعوت میکردند و بعد شروع میکردند به رأیگیری درباره یک کتاب و خواندن آن کتاب و بعد هم نظر دادن و نظرات را به اشتراک گذاشتن. تمام اینها هم در فضای مجازی کار میکردند؛ اما من کمتر دیدم جلساتی حضوری در این باره وجود داشته باشد.
فعالیت ما اصلا مجازی نبود؛ فقط فعالیت حضوری بود. البته که گروهها، گروهی در واتساپ یا تلگرام داشتند اما کلاسها، جلسات و کارگاهها همه حضوری برگزار میشد. اصلا درخواست مخاطب هم همین بود؛ درخواست این بود که فرصت حضور داشته باشند. به همین دلیل هم «باشگاه» نامیده میشود چون محل بودن است. نیم ساعت قبل از جلسه میآمدند، بعد از جلسه با هم گپ میزدند، گفتوگو میکردند، فعالیت داشتند، بحث میکردند. دو ساعت و نیم تا سه ساعت هم حضور داشتند؛ دو ساعتش برای گروه کتابخوانی بود که کار جدی انجام میشد ولی مابقی آن آزاد بودند که بتوانند از منابع دیگر استفاده کنند و با هم گفتوگو داشته باشند؛ و خب به این دلیل بیشتر باشگاه است تا کتابخانه.
حالا با وجود کرونا چه تدابیری اندیشیدید؟
ما از ابتدا از سوم اسفند -که اگر خاطرتان باشد محدودیتهایی گذاشته شد و موسسات فرهنگی دیگر نباید جمعهای اینچنینی میداشتند- تعطیل بودیم تا اول خرداد؛ یعنی سه ماه. در این سه ماه از همان گروههای حضوری خواستیم که گروههای مجازی را شکل بدهند و فعالیتشان را مجازی ادامه بدهند.
پس احتمالا کاهش اعضا داشتید؛ درست است؟
در آن ماههای اول کاهش اعضا داشتیم چون آدمها پریشان بودند یا نمیتوانستند باور کنند که این کار میتواند مجازی ادامه پیدا کند.
طبیعتا هنوز آن سرگردانی وجود داشت.
بله؛ ولی الان حدود 15 گروه فعال کتابخوانی موجود است که دو تای آنها کاملا رایگان است؛ این گروهها را برای آدمهایی گذاشتهایم که امکان پرداخت هزینه ندارند. باقی گروهها تقریبا همان گروههایی است که از قبل وجود داشته و دارد و به همان مسیر خودش ادامه میدهد؛ حالا یا نمایشنامه خواندن است یا تاریخ خواندن یا داستان خواندن، ادبیات کلاسیک یا هر موضوع دیگری…. در مقایسه با ابتدای شیوع کرونا الان پذیرش بیشتر شده و استقبال بیشتر است؛ چون آدمها انگار دیگر میدانند ناچار شدهاند در گروههای مجازی شرکت کنند.
من آماری هم دیدم درباره میزان کتابخوانی در باشگاهتان که فوقالعاده جالب بود.
آماری که ارایه میدهم تا پایان شهریور 1399 است؛ یعنی از ابتدای فعالیت باشگاه، از اول اسفند 1396 تا سیویکم شهریور 1399، تعداد 8889 نفرکتاب در باشگاه خوانده شده است.
مقصودتان از «نفرکتاب» چیست؟
نفرکتاب یعنی 8889 نفر بودهاند که حداقل یک کتاب در باشگاه از ابتدا تا انتها خواندهاند.
خیلی جالب است. حدودا میتوانید بگویید چند صفحه کتاب در طول فعالیت باشگاهتان خوانده شده؟
بله؛ 2 میلیون و 246 هزار و 379 صفحه. در کنار این آمار باشگاه در طول این چند سال دو برنامه ستادی دیگر هم اجرا کرده؛ یکی طرحی است که ما در مدارس پیش بردیم به نام طرح ماراتن کتابخوانی. به این ترتیب که ما مخاطبان را آموزش میدهیم؛ یعنی کارگاه آموزشی در باشگاه برگزار میشد. مخاطبانی که سه دسته بودند؛ یا پدر و مادر دانشآموزان بودند، یا معلم بودند یا کتابدار. اینها آموزش میدیدند که چطور همین الگو را یعنی همین الگوی گفتوگومدارِ با تسهیلگر را (نه مدرسمحور) در مدارس با موافقت مدرسه با بچهها انجام بدهند. این طرح سال گذشته در 18 مدرسه اجرا میشد؛ طرحی که البته من و همکارم آقای پیریایی از دهه 70 در تهران اجرا میکردیم؛ ولی در چند مدرسه بسیار محدود. این طرح در باشگاه توانست خوشبختانه گسترش پیدا کند و از آن استقبال شد که به نظرم دستاورد خیلی مهمی بود. نکته مهم این است که دانشآموزان و معلمان را در فعالیتی غیر از درس قرار میدهد و آزادی خواندن به آنها میدهد؛ یعنی بچهها خودشان انتخاب میکنند چه کتابهایی داشته باشند، چه چیزی بخوانند و آنها را در یک فرآیند بازیمدار قرار میدهد. در واقع ظاهر ماجرا یادگیری نیست و یادگیری، هدف غیرمستقیم کار است. هم دانشآموزان، هم اولیا خیلی از این طرح استقبال میکنند؛ چون کاملا تأثیرش را روی بچهها میبینند. این طرح به نام ماراتن کتابخوانی فعال است و از سال 92 به بعد جدی در چندین مدرسه در تهران اجرا میشد. در سه سال گذشته حداقل در هر سال در 18 تا 20 مدرسه اتفاق میافتاد. در این فرآیند یکسری مهارت مثل جسارت، کار تیمیکردن، تفکر خلاق، مدارا (اینکه تو کنار بیایی با نظر مخالف)، مهارت حل مسأله و… در بچهها تقویت میشد. این نگاه، با نگاه نظام آموزشی خیلی فرق میکند؛ نگاهی که میخواهد مسائل را به دانشآموز دیکته کند؛ در واقع به دانشآموز همه راهها را حقنه میکند و چیزی جدای آن از دانشآموز طلب نمیکند. آخرین برنامه ما هم آبونمان است که خیلی دلم میخواهد گسترش پیدا کند. آبونمان از اسفند 97 اتفاق افتاده است؛ یعنی الان یک سال و نه ماه است که در جریان بوده است.
اتقاقا میخواستم دباره طرح آبونمان هم بشنوم؛ چون هر کسی که اولینبار بشنود ممکن است همان مفهوم که در عرف راجع به «آبونمان» وجود دارد به ذهنش برسد ولی تا آنجا که میدانم یک مقدار طرح آبونمانتان گستردهتر از این مبحث است.
بله؛ در آبونمان ما گروههای سنی مختلف از کودک، نوجوان و حتی بزرگسال داریم اما بیشتر اعضا در حال حاضر کودک و نوجوان هستند؛ غالبا هم نوجوان. بزرگسال داریم ولی مثلا فرض کنید نهایتا چهارده، پانزده نفر. در این طرح با آدمهایی مواجه هستیم که دسترسی به کتاب خوب ندارند یا دسترسی به کتاب باکیفیتی که تازه در بازار آمده ندارند یا اینکه اصلا نمیدانند چه کتابی برایشان مناسب است. ما برای این آدمها کتاب تهیه میکنیم؛ کتابهایی متناسب سنشان و علایقی که گفتهاند. بعد کتاب همراه با یک نامه شخصی به دست اینها میرسد. ولی هر ماه با آنها نامهنگاری میشود که این نامهها هدف آموزش غیرمستقیم دارند. در واقع ایده آبونمان به این صورت شکل گرفت که مکان باشگاه به هر حال هر چقدر هم که وسعت داشته باشد، متراژ محدودی دارد و در طول هفته از یک تعدادی بیشتر نمیتواند آمد و رفت را بپذیرد، اما آدمهای زیادی هستند که شاید دوست دارند همین فرآیند را تجربه کنند. آبونمان به این ترتیب شکل گرفت که بتواند همان فرآیند گفتوگومدار را و آزادی خواندن را برای آدمهایی که امکان آمدن ندارند، در روستایی دورافتادهاند، در شهرهای مرزیاند یا افرادی که به هر نحوی نمیتوانند و دسترسی ندارند، فراهم کند. نامههای ارسالی به اشخاص بهتدریج به این سمت میرود که به آرامی، خیلی نرم و ملایم، فرد یاد بگیرد وقتی کتاب میخواند چگونه میتواند نگاه کند یا چه سوالهایی میشود داشته باشد از این کتاب. از نامهها خیلی استقبال شده و اصلا کل طرح خیلی مورد استقبال بوده. به نامهها بچهها خصوصا نوجوانان خیلی دلبستگی دارند. این را برایتان بگویم آن سه ماهی که به خاطر کرونا -از اسفند تا پایان اردیبهشت– موسسات فرهنگی اجازه فعالیت نداشتند، ما تلفنهای متعدد داشتیم از بچههایی که اگر کتاب را نمیتوانید بفرستید، نامه را یک جوری به ما برسانید؛ یعنی کاملا خلأ آن را احساس میکردند چون یک رابطه صمیمی و دوستانه شکل گرفته بود. به این بستهها، از دوران کرونا به بعد یک پد الکلی هم اضافه شد تا با پست سفارشی به آدرسها فرستاده شود. اسم خود فرد هم روی آن هست؛ بنابراین خودش باید بیاید امضا کند و تحویل بگیرد. این طرحی است که از آن استقبال شده و من فکر میکنم میتواند امکان خواندن را در جامعه ما گسترش بدهد.