روایت‌هایی دست اول از خط مقدم

به مناسبت ١٧ مرداد و روز خبرنگار

 [شهروند]  ١٧ مرداد در تقویم ما با نام «روز خبرنگار» گره خورده است. دلیل نامگذاری این روز، شهادت «محمود صارمی» است؛ خبرنگاری که در ١٧ مردادماه ١٣٧٧ توسط طالبان (که آن زمان تحت سلطه افکار بنیادگرایانه و تندرو بودند) به شهادت رسید. البته درباره این شهید خبرنگار، مطالب فراوانی را عنوان کرده‌اند و هر سال در روز خبرنگار، به زندگی و فعالیت‌هایش پرداخته‌اند. ما هم در ستون امروز، به مناسبت شهادتش، روایت‌هایی آورده‌ایم. اما تصمیم گرفتیم گزارش اصلی صفحه را به خبرنگاران دیگری اختصاص بدهیم که عمده فعالیت‌شان را در جبهه‌های دفاع مقدس گذراندند و به ثبت تصاویر و گزارش‌های این برهه از تاریخ حماسه‌ساز ایران پرداختند؛ شهید کاظم اخوان و مریم کاظم‌زاده. در ادامه با نگاهی کوتاه به زندگی این دو عزیز، روایت‌هایی درباره فعالیت‌های‌شان نیز آورده‌ایم. مطالب این گزارش مستند است به خبرگزاری‌های «مهر»، «تسنیم» و کتاب «روزهای دربند» از انتشارات «شهید کاظمی».  

چمران در حق کاظم اخوان پدری کرد…

کاظم اخوان، از شهدای خبرنگار دفاع مقدس

«کاظم اخوان» در سال ۱۳۳۸ در مشهد متولد شد که به دلیل تقارن تولدش با میلاد امام کاظم (ع)، نامش را کاظم گذاشتند. پدرش خادم بارگاه حضرت امام رضا (ع) بود. نقطه برجسته زندگی او، آَشنایی با ستاد جنگ‌های نامنظم و دکتر چمران بود. به گفته دوستان و همرزمانش، این دیدار تا آنجا پیش رفت که ابتدا کاظم به عنوان رزمنده و در ادامه به عنوان معتمد دکتر چمران همراهش بود. آغاز خاطرات ماندگار او مربوط می‌شود به آشنایی با دوربین عکاسی، آن هم به درخواست دکتر چمران. به‌گونه‌ای که در یک دستش اسلحه و در دست دیگرش دوربین عکاسی بود. بیشتر تصاویر معروفی که از دکتر چمران به یادگار مانده، توسط دوربین عکاسی اهدایی دکتر چمران به کاظم اخوان ضبط شده است. با شهادت دکتر چمران و انحلال ستاد جنگ‌های نامنظم، فعالیت کاظم اخوان تغییر شکل پیدا می‌کند. اما این اتفاق هم او را از دوربین عکاسی‌اش جدا نکرد. به دنبال محاصره سفارت ایران در لبنان در ۱۴ تیر ۱۳۶۱، کاظم اخوان به همراه احمد متوسلیان، فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله، تقی رستگار مقدم و سید محسن موسوی، کاردار سفارت جمهوری اسلامی ایران در لبنان، راهی لبنان شدند. آنها در پست بازرسی توسط عناصر شبه نظامی متحد اسرائیل موسوم به نیروهای لبنانی فالانژیست‌، دستگیر و به نقطه نامعلومی انتقال داده شدند. «سمیر جعجع» یکی از رهبران فالانژها پس از آزادی از زندان اعتراف کرد که گروگان‌های ایرانی به نیروهای او تحویل داده شده و سپس توسط مأمورانش به شهادت رسیدند. این درحالی بود که این گزاره همچنان از نظر عده‌ای مشکوک به نظر می‌رسید و بحث و نظر درباره آن همچنان ادامه داشت. تا اینکه سردار سرلشکر سلامی، فرمانده کل سپاه پاسداران، سال گذشته در دیدار نوروزی خود با خانواده حاج احمد متوسلیان، از ایشان با عنوان شهید جاوید‌الأثر یاد کرد که در واقع تأیید گزاره مورد نظر مبنی بر شهادت متوسلیان و همراهانش بود.

چمران گفت دوربین به دست بگیرد
روایت بهرام محمدی‌فرد عکاس دفاع مقدس
عکس مشهوری از شهید چمران با گل آفتابگردان در رسانه‌ها دست‌به‌دست می‌شود. بسیاری به اشتباه تصور می‌کنند عکاس آن من بودم. در صورتی که کاظم اخوان آن را ثبت کرد. عکسی که ابعاد تازه‌ای از وجوه شخصیتی شهید چمران را نشان می‌داد. چمران با وجود روحیه جنگنده، بسیار آدم لطیفی بود. شخصیت عجیبی هم داشت. شخصی نبود که فقط با آدم راجع ‌به جنگ حرف بزند؛ شاعر هم بود. راجع به خیلی مسائل صاحب‌نظر بود. یک بُعدی نبود؛ اما در مجموع خیلی کم‌حرف بود. بیشتر درون خودش و نوشته‌هایش بود. اخوان، هم اسلحه دست می‌گرفت و می‌جنگید و هم عکاسی می‌کرد. او هم فرد خاصی بود. نمی‌دانم از چه زمانی دوربین دست گرفته بود اما دکتر چمران به او گفته بود عکاسی کند. آخرین بار سال ۶۱ در عملیات آزادسازی خرمشهر دیدمش. در راه برگشت به تهران هم با هم بودیم. به من گفت می‌خواهم بروم لبنان. بعد از آن هم ندیدمش. خبرش رسید که لبنان رفته و یکی از آن چهار نفری بود که
ربوده شد.

از تحصیل در انگلستان تا ازدواج با اصغر وصالی
مریم کاظم‌زاده، تنها عکاس زن در خط مقدم
مریم کاظم‌زاده در سال ١٣٣٥ در خانواده‌ای مذهبی در شیراز متولد شد. او از سال ١٣٤٢ با جریان انقلاب اسلامی همراه بود. اولین دوربین عکاسی را در ١٣٥٢ از برادرش عیدی گرفت و همین آغاز علاقمندی او به عکاسی شد. بعد از گرفتن دیپلم در سال ۱۳۵۴ در امتحان آموزگاری در تهران پذیرفته شد اما با اصرار خانواده یک سال بعد به انگلستان رفت و در آنجا به خواندن فیزیک و‌ ریاضی در کالج مشغول شد. همان‌جا بود که با اعضای اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشگاه‌های اروپا و آمریکا همچون مرضیه حدیدچی (دباغ) آشنا شد. او تا پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در انگلستان به تحصیل مشغول بود. در زمان حضور امام خمینی (ره) در فرانسه، او هم از انگلستان به فرانسه رفت تا با امام خمینی (ره) ملاقات کند. او در دیدارش با امام خمینی (ره) به صورت مکتوب از ایشان در مورد خبرنگار شدن زنان پرسید. امام (ره) نیز چنین پاسخ دادند: «مشروع است به شرط رعایت حجاب.» کاظم‌زاده سپس در ١٤ بهمن ١٣٥٧ به همراه پرواز خانواده امام خمینی (ره) به ایران بازگشت و پس از پیروزی انقلاب در روزنامه انقلاب اسلامی مشغول به کار شد. او برای روزنامه عکاسی می‌کرد. سپس وارد گروه خبر همان روزنامه شد. کنجکاوی، شور او را برای خبرنگاری به کردستان کشاند. در زمانی که دکتر چمران در کردستان بود مریم کاظم‌زاده در آنجا به خبرنگاری مشغول بود. در همان‌جا با اصغر وصالی آشنا شد و ازدواج کرد. اصغر وصالی خود از مبارزان و رزمندگان دوران مبارزه با رژیم طاغوت و دفاع مقدس بود و زندگی مشترک او با مریم کاظم‌زاده دو سال بیشتر نبود، چراکه اصغر وصالی در آبان ١٣٥٩ در تنگه حاجیان گیلان غرب به شهادت رسید. آثار عکاسی کاظم‌زاده در جنگ ایران و عراق از سوی انجمن عکاسان انقلاب و دفاع مقدس به صورت کتابی با عنوان «عکاسان جنگ
ایران ـ عراق» در سال ١٣٩٦ به چاپ رسید. این کتاب حاوی مجموعه‌ای از تصاویر مربوط به انقلاب و جنگ ایران و عراق است که بین سال‌های ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۵ از دریچه دوربین مریم کاظم‌زاده به ثبت رسیده. در بخش‌های دیگری از این کتاب، روایات و خطراتی از زندگی او نیز منتشر شده است. کتاب «عکاسان جنگ ایران ـ عراق» برگزیده هجدهمین دوره انتخاب بهترین کتاب دفاع مقدس در بخش هنرهای تجسمی شد. مریم کاظم‌زاده در چهارم خرداد ۱۴۰۱ بر اثر ابتلا به سرطان درگذشت.

دروغی که به دکتر چمران و اصغر وصالی گفتم….
روایت مریم کاظم‌زاده از نخستین دیدارش با اصغر وصالی
من به عنوان خبرنگار به مریوان اعزام شده بودم و شهید وصالی هم با نیروهایش به آنجا آمدند. من اولین بار او را با سر و صورتی خاک‌آلود در مریوان دیدم. بعد از مدتی که غائله پاوه شروع شد، چند روز به آزادسازی کامل پاوه مانده بود که از طریق شهید دکتر چمران به او معرفی شدم. دکتر چمران پیشنهاد مصاحبه با اصغر را داد. اولین دیدار من تبدیل به صحنه تلخی شد. وقتی از وصالی درباره وضعیت پاوه پرسیدم، گفت: «شما اگه خبرنگارید، باید همون موقع اونجا می‌رفتین. بهتره شما برید همون تهران، خبرهاتونم از همون‌جا بنویسید…» این حرف خیلی برایم سنگین بود. گفتم: «شما انتظار دارین من وسط اون درگیری‌های خطرناک مونده باشم؟» گفت: «خبرنگار باید صحنه‌های واقعی رو با چشم خودش ببینه، نه اینکه به نوشتن شنیده‌ها اکتفا کنه…» خلاصه برای تنظیم وقت  مصاحبه، با جواب سربالای او روبه‌رو شدم… فردای آن روز که وسایلم را برای انجام مصاحبه برداشتم و به سمت مقر وصالی در پادگان مریوان راه افتادم، یادآوری برخورد دیروز، منصرفم کرد. عصر همان‌ روز اصغر به مقر ما آمد و دکتر چمران پیگیر مصاحبه من با او شد. من که دستپاچه شده بودم، گفتم: «من رفتم مقرشون اما نبودن.» اصغر برافروخته شد و گفت: «شما کِی اومدین که من نبودم؟» من دروغ گفته بودم اما به خیر گذشت. فردای آن روز وقتی اصغر برای خداحافظی آمد، دکتر چمران مرا به دست او سپرد و اصغر هم با بی‌اعتنایی قبول کرد تا همراه‌شان بروم. به منطقه‌ رسیدیم و اصغر به همراه نیروهایش پیاده شدند. به من هم گفت که با ماشین به مقر بروم تا آن‌ها دو روز دیگر بیایند. وقتی همه پیاده شدند من هم کوله‌پشتی‌ام را در ماشین گذاشتم. با دوربین و مقداری کاغذ پیاده شدم و در انتهای ستون به راه افتادم. اصغر سر ستون بود و متوجه همراه شدن من نشد. ٢٠ دقیقه گذشته بود که انتهای ستون را دید و با دیدن من جا خورد. اول اعتراض کرد ولی وقتی دید من حاضرجوابم، مرا با گروه دیگری در مسیر دامنه کوه راهی کرد تا بتوانم گزارشم را تکمیل کنم.

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.