در جست‌وجوی چهره زنانه جنگ

روایت‌هایی از زنان مبارزی که در انقلاب اسلامی و دفاع مقدس سلاح به دست گرفتند

[شهروند] در دوران هشت ساله جنگ تحمیلی، زنانی از این مرزوبوم دوشادوش مردان پای به میدان جهاد گذاشتند. زنانی که وظایف مادری و همسری نیز مانعی برای دفاع آن‌ها از این سرزمین نبود. مادران و همسران شجاعی که فارغ از انتظارات و مسئولیت‌های‌شان در این نبرد تحمیلی، نامشان را ماندگار کردند. در گزارش امروز «شهروند» نگاهی داریم به زندگی و رفتار سه شخصیت مهمی که در راه دفاع از انقلاب و مرزهای ایران دلاورانه مبارزه کردند. این مطالب مستند هستند به کتاب‌های «پوتین‌های مریم» و «پرواز با نور» و خبرگزاری «مهر»، که در ادامه می‌خوانید.

نخستین فرمانده زن سپاه

مرضیه حدیدچی دباغ
در سال ١٣١٨ در همدان و در خانواده ای مذهبی متولد شد. مرضیه حدیدچی دباغ، شاگرد اساتیدی چون مرحوم حاج آقا کمال مرتضوی، حاج شیخ علی خوانساری، شهید آیت‌الله محمدرضا سعیدی و نیز شهید سیدمجتبی صالحی خوانساری بود. مرحومه حدیدچی همزمان با تحصیل به فعالیت‌های سیاسی نیز مشغول بود. او با پخش اعلامیه ها در سال ١٣٤٠-١٣٤١ شروع به فعالیت کرد. او در این دوران با دانشجویان مبارز در دانشگاه‌های تهران، شهید بهشتی، صنعتی شریف و علم و صنعت نیز در تعامل و همکاری بود که سرانجام در سال ١٣٥٢، توسط ساواک دستگیر شد. او شدیدترین شکنجه‌ها را در کمیته مشترک به همراه دخترش تحمل کرد و به سختی بیمار شد؛ تا جایی که امیدی به زنده ماندنش نبود. آنجا بود که از زندان آزاد شد، اما دخترش رضوانه در زندان ماند. پس از آزادی، تحت عمل جراحی قرار گرفت، از مرگ نجات یافت و بعد از گذشت چند ماه دوباره دستگیر شد. او در سال ١٣٥٣ از کشور خارج شد. مدتی در لندن به عنوان نظافتچی در یک هتل فعالیت و در اعتراضات ایرانیان مقیم آنجا شرکت داشت. در فرانسه نیز به جمع یاران امام در نوفل لوشاتو پیوست و وظیفه حفاظت از امام خمینی (ره) و انجام امورات بیت ایشان را بر عهده داشت. حدیدچی خارج از ایران با اسامی و عناوین خواهر دباغ، خواهر زینت احمدی نیلی و خواهر طاهری شناخته می‌شد. دباغ بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به ایران بازگشت و مسئولیت‌هایی همچون فرماندهی سپاه همدان و بسیج خواهران را برعهده گرفت. او نخستین فرمانده زن سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در غرب کشور بود. از مهم‌ترین اقدامات وی در این دوره می‌توان به مهار حرکت‌های نظامی و تروریستی مجاهدین، حزب دموکرات کردستان و حزب کومله اشاره کرد. در سال ١٣٦٧ نیز همراه آیت‌الله جوادی آملی و محمدجواد لاریجانی بود برای رساندن پیام امام خمینی (ره) به گورباچف. در سه دوره اول، دوم و سوم مجلس شورای اسلامی نماینده تهران و همدان بود. او همچنین در دانشگاه علم و صنعت و مدرسه عالی شهید مطهری مشغول تدریس بود و قائم مقام جمعیت زنان جمهوری اسلامی را هم بر عهده داشت. مرضیه حدیدچی سرانجام پس از پشت سر گذاشتن یک دوره بیماری، در بیست و هفتم آبان ماه سال ١٣٩٥ در ٧٧ سالگی درگذشت.

شکنجه دختر برای اعتراف گرفتن از مادر
روایت خودنوشت مرضیه حدیدچی دباغ
زخم‌ها و جراحت‌های من عفونت کرد و بوی مشمئز کننده آن تمام سلول را فرا گرفت، به طوری که مأموران تحمل ایستادن در آن سلول را نداشتند. مأموران که از مقاومت ما عصبانی بودند، شبی آمدند و با درنده خویی رضوانه (دخترم) را با خود بردند. در آن سلول یک در یک و نیم متر این طرف و آن طرف می‌شدم و هرازگاهی از سوراخ کوچک (دریچه) روی در، راهرو را نگاه می‌کردم. صدای جیغ‌ها و ناله‌های جگرسوز رضوانه قطع نمی‌شد. ناگهان همه صداها قطع شد… دلهره، راه نفس کشیدنم را بند آورد! ساعت ۴ صبح که چون مرغی پرکنده هنوز خود را به در و دیوار سلول می‌زدم… صدای زنجیر در را شنیدم. این پیکر مجروح و خونین رضوانه بود که دو مأمور او را بر زمین می‌کشاندند. وقتی دیدم سطل‌های آبی که روی او می‌پاشند، او را به هوش نمی‌آورد و بیدارش نمی‌کند؛ خودم را به هر دری زدم… دیگر نای فریاد و تحرک نداشتم بهت زده به جسم بی‌جان دخترم از آن سوراخ در می‌نگریستم. ساعت ۷ صبح آمدند و پیکر بی جانش را داخل پتویی بردند. تصور اینکه رضوانه جان، کالبد تهی کرده و مرده باشد، منفجرم می‌کرد، چنان که اگر کوه در برابرم بود متلاشی می‌شد. به هر چیز چنگ می‌زدم و سهمگین به در می‌کوفتم و فریاد می‌زدم: «مرا هم ببرید! می‌خواهم پیش بچه‌ام بروم او را چه کردید؟ قاتل‌ها، جنایتکارها و…»رضوانه بعدها پس از آزادی مادرش از زندان‌های ساواک آزاد شد.

نامش را در میان جانبازان ثبت نکرد!
مریم امجدی
سیده مریم امجدی یکی از دختران خرمشهری بود که در شهریور ۱۳۵۹ و در هجوم ارتش عراق به خاک ایران ۱۷ سال داشت. او در جریان جنگ با یک اسلحه ژ- ۳، دو خشاب و یک کلت رو در روی دشمن ایستاد. امجدی دوران نوجوانی و جوانی‌اش پس از انقلاب حین تحصیل در دبیرستان به عضویت حزب جمهوری اسلامی، جهاد سازندگی و بسیج ‏مستضعفان خرمشهر درآمد. دوره‌های امدادگری و فنون نظامی را نیز آموزش دید. با شروع تهاجم عراق به خرمشهر، او در مشاغل ‏مختلف از جمله امدادرسانی در بیمارستان دکتر مصدق و نگهداری از انبار مهمات مسجد جامع خرمشهر خدمت کرد. در این مدت‏ گاهی نیز به خط مقدم جبهه رفت. امجدی مهرماه سال ۱۳۹۰ از دنیا رفت. اگرچه به دلیل سابقه حضورش در جبهه، شیمیایی شده بود اما در زمان حیاتش علاقه‌ای به ثبت هویتش در فهرست جانبازان نداشت.

برای دفاع آمده‌ام!
روایت حسین آذرنیا، همسر شهیده مریم امجدی
مریم امجدی در مقاومت ۳۵ روزه خرمشهر کنار رزمندگان حضور فعال داشت. اسلحه ژ -۳ و کلت در اختیار داشت و همچنین کمک‌کار توپ ۱۰۶ بود که همراه با عبدالنبی بردبار (رزمنده خوزستانی) به مبارزه با دشمن می‌پرداختند. در ۲۴ مهر ۱۳۵۹ که روز مقاومت نام دارد حضور فعال داشت. شیخ شریف قنوتی(روحانی و از فرماندهان بسیج خرمشهر) از ایشان می‌خواهد چون خانم هستند صحنه را ترک کنند و برادران، مبارزه کنند. همسرم در پاسخ به شیخ شریف قنوتی می‌گوید: «شما برای دفاع آمده‌اید، من هم برای دفاع آمده‌ام.» به این ترتیب در منطقه می‌ماند و به مبارزه ادامه می‌دهد. سرانجام در ۴ آبان ۱۳۵۹ بخش شمالی خرمشهر به تصرف دشمن بعثی درمی‌آید و نیروهای ایرانی مجبور به عقب‌نشینی از این قسمت از خرمشهر می‌شوند .خانم امجدی فعالیت‌هایش را در هتل پرشین خرمشهر ادامه می‌دهد و در همان‌جا بود که بنده با توجه به آشنایی‌ای که با ایشان داشتم از طریق برادرشان، برای ازدواج اقدام کردم. در آن زمان خانواده خانم امجدی به عنوان مهاجر جنگ‌زده در پل سیمان شهر ری حضور داشتند و برای خواستگاری به آنجا رفتم. از مهمانان خواسته بودیم کادویی برای عروس و داماد نیاورند. مراسم عقد و ازدواج را برگزار کردیم. هر دوی ما پاسدار رسمی بودیم و در منطقه جنگی حضور داشتیم و هر دو به این هدایا نیاز نداشتیم. زندگی‌مان را با یک خانه دو اتاقه در شرایط جنگی آبادان شروع کردیم. یک زندگی مشترک نیاز به حمایت دوطرفه دارد تا از کمبودها چشم‌پوشی شود. به خاطر شرایط جنگی و حضور در منطقه از کمترین امکانات رفاهی برخوردار بودیم. حمایت ایشان باعث شد دوران شیرینی داشته باشیم.‌

تنها زن حاضر در عملیات بیت المقدس
فاطمه سادات نواب صفوی
فاطمه سادات نواب‌صفوی، فرزند شهید سید مجتبی نواب صفوی بود.  او در هنگام اعدام پدر ۵ ساله بود. در دوران پهلوی و اندکی بعد از ازدواج همراه همسرش برای مدتی به روستای بافتان در اطراف زاهدان به‌عنوان سرباز معلم اعزام شد. به دلیل ممانعت ساواک از تحصیل دانشگاهی در ایران، تحصیلات دانشگاهی را در خارج و در رشته مهندسی کامپیوتر پی گرفت. او و همسرش سید ابوالحسن فاضل رضوی در سال ۵۷ برای مبارزات چریکی به مصطفی چمران در لبنان پیوستند و با آغاز جنگ تحمیلی به ایران بازگشتند. همسر فاطمه سادات در کردستان به شهادت رسید. فاطمه سادات نواب‌صفوی به‌عنوان تنها زن حاضر در عملیات آزادی خرمشهر (عملیات بیت‌المقدس) حضور فعالی داشت. او در این عملیات دیده‌بان بود. به گفته هم‌رزمانش با اطلاعات دقیقی که او از موقعیت‌ها می‌داد، کمک بسیاری به رزمندگان شد. صحنه‌های گوناگونی از جنگ در دوربین فاطمه سادات به ثبت رسید.

کشته می‌شوی؛ اما شهید نه!
روایت خودنوشت فاطمه سادات نواب صفوی
مادرم فکر می‌کردند درست نیست که من به جبهه می‌روم. حتی می‌گفتند: «جبهه بر زن واجب نیست و تو اگر کشته بشوی، شهید محسوب نمی‌شوی!» حتی مرا پیش یکی از مراجع بزرگ بردند و به ایشان گفتند: «دخترم به جبهه می‌رود و ممکن است کشته شود و شهید هم محسوب نشود و او را به جهنم ببرند!» اما آن آقای بزرگوار گفتند: «نه خانم! این دختر نواب صفوی است، به آنجا می‌رود و به رزمنده‌ها روحیه می‌دهد، برود، خیلی هم خوب است!» از آن روز به بعد، دائم به مادرم پز می‌دادم که دیدید؟ من پیروز شدم! در زمان جنگ رزمندگان فکر می‌کردند من مادر یا خواهرشان هستم و با اینکه همیشه اسلحه کلاشینکف روی شانه‌ام و نارنجک و چیزهای دیگر هم همراهم بود، به من به صورت یک پناهگاه نگاه می‌کردند و اغلب می‌دویدند و می‌آمدند و با من، در مورد مسائلی که در روز برایشان اتفاق می‌افتاد، صحبت می‌کردند. عمدتا نگاه‌ها خیلی خوب بود و من هر جا که می‌رفتم، دوست داشتم خط مقدم جبهه باشم و هنوز هم که هنوز است، همین طور هستم! یک بار بعد از شهادت دکتر چمران، با خانمش رفته بودیم مکه و موقعی که از رادیو مارش عملیات را می‌زدند، واقعا سر از پا نمی‌شناختم و می‌گفتم:« آخر من چرا به مکه آمده‌ام؟ من باید در خط مقدم باشم!»

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.