هدیه‌هایی جاودانه به خانم خانه!

روایت‌هایی از رفتار شهدا در خانه و در برخورد با همسر (همسرداری - ١٥)

[شهروند] در زمانه‌ای که مردان، زنان را پست و حقیر می‌دانستند، رسول اکرم (ص) بر خلاف سنت جامعه اعراب جاهلی آن زمان عمل کرد و جایگاهی رفیع برای زنان قائل شد. چنانچه رفتار ایشان با دخترشان حضرت فاطمه زهرا (س) و همچنین همسرشان حضرت خدیجه (س) را عملاً می‌توان الگویی برای مردان مسلمان در نظر گرفت. احادیثی هم که از ایشان در این باره باقی مانده بر همین موضوع دلالت دارد: «بهترین مردان امت من کسی است که نسبت به همسر خود بهترین رفتار را داشته باشد.» (به نقل از پایگاه خبری حوزه) همچنین آورده‌اند که پیامبر (ص) نسبت به زنان احترام خاصی قائل بودند و مرتباً درباره محبت و مهربانی و مدارا با آنها سفارش می‌کردند (همان منبع). در واقع ایشان با چنین بیانات و رفتاری، الگویی برای مسلمانان ترسیم کردند تا بدانند چه رفتاری باید در مقابل همسران‌شان داشته باشند. این روش و منش را اگر در زندگی شهدا هم دنبال کنیم، خواهیم دید رفتار آن‌ها با همسران‌شان همواره همراه با ملایمت و نرمی و مهربانی و مدارا بوده است. آنچه در ادامه می‌خوانید روایت‌هایی از همسران شهدا است درباره همین موضوع مستند به مجموعه کتاب‌های «افلاکیان»، خبرگزاری «مشرق» و پایگاه اینترنتی «برش».

من زودتر از جنگ تمام می‌شوم

روایت همسر شهید محمد ابراهیم همت
زندگی ما طول چندانی نداشت اما عرض بی‌انتهایی داشت. ابراهیم ، بودنش خیلی کم اما خیلی باکیفیت بود. هیچ‌وقت نشد زنگ در خانه را بزند و در برایش باز شود. قبل از اینکه دستش به زنگ برسد، در را برایش باز می‌کردم. می‌خندید؛ خنده‌ای که همه مشکلات و غم و غصه‌اش پشتش بود اما خودنمایی نمی‌کرد. تا بود، ٩٩ درصد کارهای خانه با او بود. آنقدر غرق محبتم می‌کرد که یادم می‌رفت از مشکلات جبهه‌اش بپرسم. تا از راه می‌رسید حق نداشتم دست به سیاه و سفید بزنم. اگر می‌خواستم دست بزنم، گاهی تشر می‌زد. خودش شیر بچه‌ها را آماده می‌کرد و جای‌شان را عوض می‌کرد. با من لباس‌ها را می‌شست و می‌برد پهن‌شان می‌کرد و خودش جمع‌شان می‌کرد. خودش سفره را پهن و جمع می‌کرد. می‌گفتم: «تو آنجا خیلی سختی می‌کشی؛ چرا باید به جای من هم سختی بکشی؟!» می‌گفت: «تو بیش از آنها به گردنم حق داری. من باید حق تو و این طفل‌های معصوم را ادا کنم.» می‌گفتم: «ناسلامتی من زن خانه تو هستم و باید به وظیفه‌ام عمل کنم.» می‌گفت: «من زودتر از جنگ تمام می‌شوم ژیلا. ولی مطمئن باش اگر ماندنی بودم به تو نشان می‌دادم تمام این روزهایت را چطور بلدم جبران کنم.»

دوست دارم راحت باشی
روایت همسر شهید یوسف کلاهدوز
اوایل زندگی درست بلد نبودم غذا درست كنم. یادم هست بار اول كه خواستم تاس‌كباب درست كنم، سیب‏زمینی‏ها را خیلی زود با گوشت ریختم. یوسف كه آمد، رفتم غذا را بیاورم، دیدم همه سیب‏زمینی‏ها له شده‌اند. خیلی ناراحت شدم و رفتم یك گوشه‏ای شروع كردم به گریه كردن. یوسف آمد و پرسید: «چی شده؟» من هم قضیه را برایش تعریف كردم. او حسابی خندید، بعد هم رفت غذا را كشید و آورد، با هم خوردیم. آنقدر پای سفره مرا دلداری داد و از غذا تعریف و تمجید كرد كه یادم رفت غذا خراب شده بود. یوسف هیچ‌وقت به غذا ایراد و اشكال نمی‏گرفت. حتی گاهی پیش می‏آمد كه بر اثر مشغله زیاد، دو روز غذا درست نمی‏كردم، ولی او خم به ابرو نمی‏آورد. بارها از او پرسیدم: «چه چیزی دوست داری برایت درست كنم؟» می‏خندید و می‏گفت: «غذا، فقط غذا!» می‏گفت: «دوست دارم راحت باشی».

محبت در رفتار و جملات
روایت همسر شهید نواب صفوی
شهيد نواب صفوى از نظر اخلاق، اصلاً خشن نبود. گاهی در اوج هیجان كه با دوستانش در مورد مسائل مملكتی و جنایت‏های شاه گرم صحبت بود، ایشان را صدا می‏زدم و از او درخواستی می‏كردم. مي‏ديدم آن آدم پرشور و جدي و هيجانى، به یك‏ باره با من و در جواب من آرام و ملایم می‏شد. ایشان آنقدر به من محبت داشت كه این محبت را گاهی با جملاتی مثل «كوچكت هستم» یا «نوكرت هستم» به من ابراز می‏كرد.

شما خانم این خانه‌اید…
روایت دختر شهید صیاد شیرازی درباره رفتار ایشان با همسرش
رفتار پدرم با مادرم بسیار محبت‌آمیز بود و همراه با احترام. مادرم تعریف می‏كرد كه در سال اول ازدواج‌شان یك روز در حال اتو زدن لباس پدر بودند كه ناگهان پدر سررسید و از مادرم گله كرد و  به او گفت: «شما خانم‏ خانه هستید و وظیفه‏ای در قبال انجام دادن كارهای شخصی من ندارید. شما همین‌قدر كه به بچه‏ها برسید كافی است.» من تا آنجا كه به یاد دارم، پدرم خودش لباس‏هایش را می‏شست و پهن و جمع می‏كرد. اتو می‏زد، و به طور كلی انجام دادن كارهای شخصی‏اش با خودش بود. بارها شده بود به محض اینكه به خانه می‏رسید، تا پاسی از شب در امور منزل به مادرم كمك می‏كرد و به طور قطع می‏توانم بگویم برنامه هر هفته پدرم در روزهای جمعه، نظافت آشپزخانه بود؛ طوري كه اجازه نمي‏داد مادرم و حتي ما در این كار او را كمك كنيم. به جرأت می‏توانم بگویم مثلاً اگر صد بار آشپزخانه منزل شسته می‏شد، نود و پنج بارش را پدرم می‏شست.

به مادرت قول دادم…
روایت همسر شهید چمران
غاده، همسر لبنانی شهید مصطفی چمران می‏گوید: «مادرم با این شهید بزرگوار شرط كرده بود كه این دختر كه از خواب بلند می‏شود، باید كسی لیوان شیر و قهوه جلویش بگذارد و خلاصه زندگی با چنین دختری برای‌تان سخت است. اما خدا می‏داند تا وقتی شهید شد، با اینكه خودش قهوه نمی‏خورد، ولی همیشه برای من قهوه درست می‏كرد. به او می‏گفتم: «براي چه اين كار را مي‏كنى، راضی به زحمت تو نیستم!» می‏گفت: «من به مادرت قول دادم كه این كارها را برای شما انجام دهم».

تو در قلب منی!
روایت همسر شهید منوچهر مدق
منوچهر خیلی به من و زندگی‌مان ابراز علاقه می‌کرد، با رفتارهایش و با کلماتش، به من می‌گفت: «فرشته! هیچ‌کس برای من بهتر از تو در این دنیا نیست. می‌خواهم این عشق را به عشق خدا برسانم.» کنار قلب منوچهر چند تا ترکش بود که نتوانستند آنها را بیرون بیاورند. وقتی به ترکش‌هایی که نزدیک قلبش بود، غبطه می‌خوردم و می‌گفتم: «ای کاش من جای آن ترکش‌ها بودم»، می‌گفت: «اینها کنار قلب من هستند؛ اما تو  در قلب من هستی».

می دانی یک جایی آتش است اما وارد آتش می‌شوی
روایت همسر شهید سید یحیی سیدی
همیشه وقتی از منطقه به خانه می‌آمد و من در خانه نبودم، پشت در می‌ایستاد و در را باز نمی‌کرد. من می‌گفتم: «شما که کلید داری پس چرا داخل نمی‌روی؟» می‌گفت: «نه عیال جان! دوست دارم شما در را برایم باز کنی. اگر شده ساعت‌ها هم پشت در می‌ایستم تا شما بیایی و در را باز کنی.» یادم هست یک بار مسجد بودم و وقتی بازگشتم، دیدم کنار در ایستاده. گفتم: «می‌رفتی داخل.» گفت: «نه، مگر می‌شود من همسر داشته باشم و در را خودم باز کنم.» یک بار خواب دیدم که شهید شده و جالب اینجاست همین خواب را دقیقا ایشان هم دیده بود. من به ایشان گفتم: «خوابی دیده‌ام و نگرانم.» گفت: «عیال جان! آن روزی که شما مرا انتخاب کردی احتمال می‌دادی هر اتفاقی بیفتد. یعنی شما می‌بایست خود را از آن روز برای هر اتفاقی آماده می‌کردی. مثل اینکه شما می‌دانی یک جایی آتش است اما وارد آتش می‌شوی.» دعای سر عقد من هم این بود که ایشان به شهادت برسد. من را به جدش حضرت زهرا (س) قسم داد که: «دعا کن به آنچه می‌خواهم برسم. مرا همراهی کن.» قبل از اینکه برای بار آخر به جبهه اعزام شود یک بار به من گفت: «عیال جان! بیا از هم بگذریم و این دلبستگی‌ها را کم کنیم.» ما خیلی به هم وابسته بودیم. وابستگی‌مان آنقدر بود که من ساعت را نگاه می‌کردم و وقتی متوجه می‌شدم نزدیک است که ایشان از سر کار به خانه برسد، تپش قلبم شروع می‌شد. وقتی در خانه را می‌زد تپش قلبم بیشتر می‌شد یعنی اشتیاق من برای دیدن ایشان این‌قدر زیاد بود.

 گل‌های مصنوعی اما معطر!
روایت همسر شهید مدافع حرم، اسماعیل حیدری
منزل‌مان پر است از هدایایی که به مناسبت‌های گوناگون دریافت کرده‌ام؛ همسرم همواره در مناسبت‌های مذهبی مرا شگفت زده می‌کرد؛ اما به یادماندنی‌ترین هدیه متعلق به روز زن سال ۱۳۹۰ است. آن روز حاج اسماعیل به همراه دخترم برای خرید می‌روند و یک سرویس چینی بسیار زیبا تهیه می‌کنند. از آن ‌جایی که از علاقه من مطلع بودند، برای خرید گل به گل‌فروشی می‌روند اما جمعیت بسیار زیاد آنجا مانع خریدشان می‌شود و خرید گل مصنوعی را جایگزین گل طبیعی می‌کنند. زمانی‌که دخترم اعتراض می‌کند که این گل بو ندارد، پدرش عطر جیبی خود را درآورده و به گل‌ها می‌زند و می‌گوید، «این هم گل معطر!» هنوز هم گل‌ها بوی همان عطر را می‌دهند و این هدیه به یاد ماندنی‌ترین هدیه همسرم بود.

اینجا مخابرات نیست!
روایت تهمینه عرفانیان امیدوار، همسر شهید ولی‌الله چراغچی
«آقا ولی» برایم احترام زیادی قائل بود. موقع راه رفتن پشت سرم راه می‌رفت تا کفش‌هایم را جفت کند. بعضی اطرافیان به طعنه می‌گفتند: «آقا ولی، کفش‌های این جوجه رو براش جفت می‌کنه». از همان اوایل زندگی گاهی وقت‌ها توی خانه با احترامی شیرین و شوخ‌طبعانه «علیا مخدره» صدایم می‌کرد. اطرافیان نمی‌دانستند. یک بار که ولی رفته بود منطقه، برای اینکه تنها نباشم، رفتم خانه خودمان و ولی زنگ زد آنجا. زنگ که زد، خواهرم گوشی را برداشت و شنیدم به کسی که پشت خط است، می‌گوید: «آقا اشتباهی گرفته‌اید، اینجا مخابرات نیست!» شستم خبردار شد ولی است. خواهرم «علیا مخدره» را «مخابرات» شنیده بود! دویدم گوشی را ازش گرفتم و صحبت کردم.

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.