سیما فراهانی| سیده خدیجه مومنی، یکی دیگر از بانوان امدادگری است که از سالها پیش خدمات داوطلبانه خود در جمعیت هلال احمر را آغاز کرد. او که استاد دانشگاه است، خدمات ارزنده و تاثیرگذاری را در جمعیت ارائه کرده و همچنان مشتاقانه به فعالیتهای بشردوستانه ادامه میدهد.
او در گفتوگو با خبرنگار «شهروند» درخصوص روند فعالیتش در جمعیت میگوید: «یازده سال پیش بود که عضو داوطلب هلالاحمر شدم.
آن زمان در کلاس کمکهای اولیه شرکت کردم و وقتی با جمعیت از نزدیک آشنا شدم، تصمیم گرفتم خدمات داوطلبانه را ادامه دهم. برای همین در جمعیت ماندم و در دورهها شرکت کردم. در این سالها هرکاری که ماهیت بشردوستانه داشت را انجام دادم. البته فعالیت اصلی من در جمعیت آموزش است. در روستاهای محروم حوزههای مختلف مثل امداد، آشنایی با مخاطرات طبیعی و غیر طبیعی را به صورت رایگان آموزش میدهم. این تصمیم خودم بود که در جمعیت فعالیت داوطلبانه داشته باشم. چون دوست داشتم بخشی از زندگیام را وقف مردم کنم و در مسیر کمکهای بشردوستانه گام بردارم. همیشه هم بدون چشمداشت کار کردم.
این شعار نیست. سعی داشتم از تخصصم که همان آموزش است، در جهت خدمات عامالمنعه استفاده کنم. وقتی با جمعیت آشنا شدم دیدم چه بهتر که این خدمت را، در این جمعیت عامالمنفعه انجام دهم. بنابراین هلالاحمر را انتخاب کردم. من در جمعیت گره خوردم و دیگر نتوانستم جدا شوم. در این مدت در بحرانهای مختلف مثل سیل و زلزله نیز شرکت کردم. بعضی روزها بود که از پنج صبح تا 11 شب خدمت کردیم.»
این بانوی امدادگر به یکی از تاثیرگذارترین خدماتش اشاره میکند و ادامه میدهد: «یکی از بهترین خاطرات من مربوط زمانی است که در طرح یاس یا همان طرح ویژه دختران کمیته امداد شرکت کردم. آنجا یک تاثیرگذاری خوب در آموزشهایم دیدم. یکی از دختران طرح یاس خاطراتی نوشته بود که این خاطرات او چاپ شد. وقتی کتابش را خواندم، به صورت اتفاقی متوجه شدم آن دختر به یکی از خاطرات من در کلاس آموزشیام اشاره کرده بود.
او در کلاس من خاطرهای شنیده بود که تاثیرگذاری زیادی برایش داشت. تا جایی که در کتابش به آن اشاره کرده بود. آن زمان من در کلاسم به ماجرای سکته قلبی پدربزرگم اشاره کرده بودم. پدربزرگم در منزل ما فوت کرد. پدر و عموهای من زمانی که او حالش بد شد، نتوانستند، اقدامات درست را برای او انجام دهند. پدربزرگم فوت کرد و من 10 سال غم پشت چشم پدرم را میدیدم. سالها بعد که با هلال آشنا شدم متوجه شدم، اگر پدرم این آموزشها را دیده بود، شاید 10 سال کمتر رنج میکشید.
شاید میتوانست به پدربزرگم کمک کند. آنجا فهمیدم چقدر برای من مهم است که این آموزشها را رواج دهم. من این داستان را برای بچههای طرح یاس تعریف کردم و وقتی آن را در کتاب آن دختر دیدم، خیلی خوشحال شدم که توانستم تا این حد تاثیرگذار باشم. اینکه یک جرقه را در یک نفر ایجاد کردم تا در این مسیر بشردوستی گام بردارد، باعث شد تمام خستگیهای این سالها از بین برود.»